اندوخته خداوند (چهل حدیث درباره عدالت گستر جهان)

مشخصات کتاب

سرشناسه : نجفی، هادی، - 1342

عنوان و نام پدیدآور : اندوخته خداوند (چهل حدیث درباره عدالت گستر جهان)/ تالیف هادی نجفی؛ ترجمه و توضیح جویا جهانبخش

مشخصات نشر : تهران: حروفیه، 1382.

مشخصات ظاهری : ص 371

یادداشت : عنوان اصلی: الاربعون حدیثافی من یملاآ الارض قسطا و عدلا.

یادداشت : کتابنامه

عنوان دیگر : چهل حدیث درباره عدالت گستر جهان

موضوع : اربعینات -- قرن 14

موضوع : محمدبن حسن(عج)، امام دوازدهم، 255ق. - .-- احادیث

موضوع : مهدویت -- انتظار -- احادیث

شناسه افزوده : جهانبخش، جویا، 1356 - ، مترجم

رده بندی کنگره : BP143/9/ن 3الف 4041 1382

رده بندی دیویی : 297/218

شماره کتابشناسی ملی : م 82-14014

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

نامِ کتاب: اندوخته خداوند

تألیف: هادی نجفی

ترجَمه و توضیح: جویا جهانبخش

حروفچینی و صفحه آرائی: رضا سُلْگی و محمود خانی

نوبتِ چاپ: أوّل، 1382

تیراژ: 3100 نسخه

شابک:

قیمت:

چاپ و صحّافی: شرکت چاپ و نشرِ لیلی

ناشر: انتشاراتِ حروفیه

تهران، ص. پ: 533 _ 16315 _ تلفن: 09112380263 _ 3136404

ص: 4

إهداء

ای اندوخته خداوند در زمین و ای حجّتِ خدا بر بندگانش! ای أبوالقاسم محمّد بن حَسَنِ عسکری! این رساله را که سرمایه اندکِ من است به تو پیشکش می کنم.

«یآا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنَآ إِنَّ اللّهَ یَجْزِی المُتَصَدِّقِینَ»

(ای عزیز! ما و کسانِ ما را سختی رسیده است؛ و سرمایه ای اندک آورده ایم؛ پیمانه مان را تمام و کمال بپیما، و به ما دِهِش کن؛ همانا خداوند دِهِش کنندگان را پاداش می دهد).

به امیدِ آنکه بپذیری

مؤلّف

ص: 5

ص: 6

«وَ لَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الاْءَرْضَ یَرِثُهَا عِبادِیَ الصَّالِحُونَ»

(سوره أنبیاء، 105 / و در زَبور، از پسِ ذِکْر [به قولی: تورات]، نوشته ایم که زمین را بندگانِ شایسته من میراث بَرَند).

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

ص: 11

ص: 12

بِسمِ اللّهِ الرّحمنِ الرَّحیم

الحَمدُ لِلّهِ الَّذی مَنَّ عَلَینا بِمُحَمَّدٍ نِبِیِّه صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِه دونَ الاْءُمَمِ

الماضِیَةِ و القُرونِ السّالِفَة

السَّلامُ عَلَی ال_مَهدیِّ الَّذی یَمْلاَءُ الاْءَرضَ قِسْطًا وَ عَدْلاً

تمهیدِ ترجُمان

1. إسلامِ ناب: إسلامِ ثَقَلَیْن

از بهترینِ آفریدگان و سَرورِ پیَمبَران، حضرتِ مصطفی _ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ و آلِه _ ، مَروی است که فرمود: «إِنَّ الإِسلامَ بَدَأَ غَریبًا و سَیَعُودُ غَریبًا کَما بَدَأَ فَطُوبی لِلْغُرَباءِ»(1) (یعنی: إسلام غریب آغاز شد و زودا که _ بدان سان که آغاز گردید _ غریب گردد؛ پس خوشا به حالِ غریبان!).

هم لفظِ این حدیث با لَختی تفاوت باز هم روایت گردیده(1) و هم به گونه هایِ مختلف تفسیر و تبیین و توجیه شده است. فی الجمله، حدیثِ مشهور و پُربرکتی است که اندیشه گرانِ إسلامی و مُشفِقانِ أَقالیمِ قبله، در أدوارِ مختلف،

ص: 13

میوه هایِ رنگین و شیرین از شاخسارِ آن فراستانده اند.

شیخِ جلیلِ دیرین، صدوق (311 _ 381 ه . ق.) _ قَدَّسَ اللّهُ رُوحَه العَزیز _ ، تقریری دلپسند از معنایِ مُستفادِ خویش به دست داده و این حدیث را چونان نگینی بر تارکِ انگشتری نهاده، که دریغم می آید در اینجا باز گفته نیاید. شیخِ صدوق بیان می کُنَد که حالِ پیامبر _ صلّی اللّه علیه و آله _ پیش از نُبُوَّت به حالِ إمامِ زمانِ ما علیه السّلام در این روزگار، می مانِست؛ زیرا در آن روزگار تنها عُلَمایِ دین و راهبان و شماری اندک از این دست که أَخبارِ کتابهایِ آسمانی و سخنانِ پیامبرانِ پیشین علیهم السّلام به ایشان رسیده بود، از بشارتِ نُبُوَّتِ آن حضرت آگاهی داشتند و إسلام در میانِ آنان غریب بود و اگر کسی از خداوند می خواست که زودتر بشارتش را مُحَقَّق گردانَد و آن حضرت را مبعوث سازد، جاهلان و گمراهان او را موردِ خنده و استهزاء قرار می دادند و به او می گفتند: این پیامبر که معتقدید پیامبرِ شمشیر است و دعوتش مشرق و مغرب را فرامی گیرد و پادشاهانِ زمین به فرمانش گردن می نهند کِیْ می آید؟؛ امروز هم جاهلان به ما می گویند: این مهدی که معتقدید بی گُمان ظهور می کند، کِیْ می آید؟!؛ برخی مُنکِرِ آن حضرت می شوند و برخی به حقّانیّتش اعتراف می کنند. باری، پیامبر _ صلّی اللّه علیه و آله _ فرموده است: «إِنَّ الإسلامَ بَدَأَ غریبًا وَ سَیَعُودُ غَریبًا کَما بَدَأَ فَطُوبی لِلْغُرَباءِ»، و إسلام در این روزگار (روزگارِ غَیبتِ کُبری) بدانسان که آغاز شده بود، غریب گردیده و دیر نمی گُذَرَد که _ چُنان که با بعثتِ رسولِ خدا نیرو گرفت _ با ظهورِ ولیّ و حجّتِ خداوند نیرومند گردد و _ همانطور که دیده منتظرانِ رسولِ خدا پس از بعثت روشن شد _ چشمِ منتظران و معتقدانِ آن حضرت روشن شود؛ و خدایِ متعال وعده ای را که به أولیایش داده است، به انجام خواهد رسانید(2).

آنگونه که شریفِ رضی (359 _ 404 ه . ق.) _ رَضِیَ اللّهُ عَنْه وَ أَرْضاه _ ، در

ص: 14

شرحِ حدیثِ غربتِ إسلام، می گوید، پیامبرِ أکرم _ صَلَّی اللّهُ عَلَیه و آلِه _ إسلام را در آغازِ کارش به مردی غریب ماننده فرموده اند که از یار و دیار دور و نابرخوردارست؛ زیرا إسلام در آغازِ ظهورِ خویش بر این صفت بود تا پایه هایش استوار و یارانش بسیار شد و قامت راست کرد و گردن افراشت. در عبارتِ «سَیَعُودُ غَریبًا» هم مُرادِ آن حضرت، این است که إسلام از حیثِ قلّتِ شمارِ کسانی که به شرائعش عمل کنند و هنجارهایش را پاس دارَند، به همان حالِ نخستین و غُربَتِ پیشین باز می گردد(3).

بطَبْع در چُنین حالی که مدّعیانِ مسلمانی بسیار خواهند شد و عاملان و عالمان به شؤون و شعائرِ آن اندک، غُربت قرینِ غَرابت است و إسلامِ راستین که إمامِ غائب _ عَجَّلَ اللّهُ تعالی فَرَجَهُ الشَّریف _ به آن دعوت می کند، در دیده مدّعیانِ پُرشمار، غریب و بیگانه خواهد نمود و دعوتی نو خواهد بود؛ این همان معنایِ باریکی است که در برخی از مأثورات، همنشینِ یادِ إسلامِ غریب شده است(4).

آری،

بهرِ این گفت آن نَبیِّ مُستَجیب رمزِ اَلاِسلامُ فِی الدُّنیا غَریب(5)

در چُنین حال و هوائی که کسانی چون شیخِ جلیلِ دیرین، صَدوق _ قُدِّسَ سِرُّه _ ، به آغازِ زمانه غُربت و استقرارِ روزگارِ عُسرت گواهی داده اند، زیرکیِ مؤمنانه و أَدَبِ انتظار اقتضا می کند آدمی خود را به خیمه و خرگاهِ آن «غریبانِ» خوشْ حالِ نیکوخِصال دررَسانَد، و اگر از آنان نشد، دستِ کم به ایشان مانندگی یابَد؛ کسانی که «یصْلحُون إِذا فسدَ النّاسُ»(6).

*

در جامعه کنونیِ ما، گروهها و رَوَندهایِ مختلفی، دانسته و نادانسته، کمتر غَرَضْ وَرزانه و بیشتر خیرخواهانه، دینْ وَرزیِ عاطِفی و دینْ گرائیِ إحساسی را دامن می زَنَند و در مجالِس و محافِل و گفتار و نوشتار، پیر و جوان را تشویق و مَدَد می کنند

ص: 15

تا از راهِ عاطِفه و إحساس و شور و حیرت، آبی به آسیابِ دیانتِ خویش بریزَند.

این دینْ وَرزیِ عاطِفی و إحساسی _ که بیشتر از آبشخورِ مفاهیم و وقایعِ حیرت افکن، چون قِصَص و کَرامات و مَنامات، سیراب می شود _ ، در جایِ خویش حَسَناتی دارد و ضرورتی. لیک متأسّفانه به آفاتی چند نیز دچار شده است و می شود که سَیِّئاتِ این آفات را نمی توان و نباید دستِ کم گرفت.

نخستین آفت، آن است که چون دینْ وَرزیِ عاطِفی و إحساسی، به اندازه دینْ وَرزیِ معرفتی و استدلالی، میزان و هنجار و حَدّ و مَرز بَرنمی تابد و بآسانی مهار نمی شود، هر از چندگاهی در ورطه «غُلُوّ» و «تقصیر» فرومی غلطَد و آبستنِ فرقه سازی و فرقه بازی و انشعاب می گردد.

دومین آفت، آن است که چون این نحوه دینداری، بیشتر بازبسته به دریافت و إحساسِ خودِ شخص است و به آسانی قابلِ انتقال و توصیف و ترجَمه نیست، و از همین رهگذر دفاع از آن و همچُنین تبلیغ و ترویج و دعوت به آن نیز، با محدودیّت روبروست، بآسانی موردِ هُجومِ خُصوم واقع می شود و زود از پا درمی آید.

سومین آفت، آن است که شعله دینْ گرائیِ إحساسی و دینداریِ عاطِفی، همان طور که با یک بارِقه و مُشاهده زبانه می کشد، بسرعت و زودتر از آنچه انتظار می رَوَد هم فرو می میرَد و به سردی می گرایَد.

تجربه تاریخی به ما آموخته است کسانی که بخاطرِ شیفتگی به برخی أشخاص و رَوَندهایِ مُنْتَسَب به إسلام، در مسلمانی گَرْمْپو شده اند، اگر ذاتِ إسلام و نهادِ دیانت را نشناسند، با کوچکترین لغزش و ترکِ أَولایِ آن أشخاص و رَوَندها، از إسلام و إسلامیّت سَرخورده می شوند و حسابِ دین و دینْداران را یک کاسه می کنند.

در حدیثی تَنَبُّه آفرین از إمامِ صادق علیه السّلام آمده است که آن حضرت

ص: 16

فرمود: «مَن دَخَلَ فی هذَا الدّینِ بِالرِّجالِ أَخْرَجَهُ مِنْهُ الرِّجالُ کَما أَدْخَلُوهُ فیه، وَ مَن دَخَلَ فیهِ بِالکِتابِ و السُّنَّةِ زالَتِ الجِبالُ قَبلَ أَن یَزُول»(7) (یعنی: هرکه با کَسان [ / این و آن ] در این دین درآید، کَسان [ / این و آن [او را همانگونه که بدین دین درآورده اند از آن بیرون می بَرَند؛ و هرکه با کتاب و سنّت در آن درآید، کوهها پیش از آن که او از جا برَوَد، از جا می رَوَند).

این حدیثِ شریف، آسیبْ شناسانه، بر گوشه ای از آفاتِ دینْداریِ سَطحیِ کسانی انگشت می نهَد که بخاطرِ این و آن، و نه به هدایتِ کتاب و سنّت، به دین رویْ می آورَند و از همین رویْ نیز درختِ إیمان و عَمَلشان شکوفا و استوار و ریشه دار نمی شود.

نکته ای که نباید ناگفته گذاشت، این است که دینْداریِ مُستَفاد از «کتاب» و «سنّت»، همانگونه که إحساسی و عاطِفیِ صِرْف نیست، استدلالی و بُرهانیِ محض نیز به شمار نمی روَد؛ و اگر صِرفًا استدلالی و بُرهانی و متکلِّمانه و فیلسوفانه بود، از بُن به همان جُمود و خُمود و خُشکی و مَلالَت و بی طَراوتیِ دینْداریِ استدلالیِ صِرف، دچار می آمد.

کتاب و سنّت، هم کامه هایِ استدلالی و معرفتی و بُرهانیِ دینْداران را بَرمی آورَد، و هم عشق و عاطِفه و إحساس را گَرم می دارَد و به تکاپو می افکَنَد.

از یک مَنظَر، سِرِّ تعادلِ إسلامِ کتاب و سنّت، و دوریِ این گونه دینْ وَرزی از إفراط و تفریط و غُلُوّ و تقصیر، همین است. فقیهان و عارفان و متکلِّمان و سالِکان و مُتَفَلْسِفان نیز، هرچند همه از سرچشمه خورشیدِ مُسَلمانی آب برگرفته و جان و دل و خِرَدِ خود را به فروغِ «چراغِ مصطفوی (ص)» روشن داشته اند، تنها جلوه ای از جلوه ها و گوشه ای از گوشه هایِ این حقیقتِ واجدِ أبعاد و أضلاع را دیده و ستانده اند.

ص: 17

درست از همینْجا، سخنِ آن عزیز راهی به دِهی می بَرَد، که می فرمود: «نه متکلِّمَم و نه مُتَفَلْسِف و نه متصوِّفم و نه متکلِّف؛ بلکه مُقَلِّدِ قرآن و حدیث و تابعِ أهلِ بیتِ آن سَروَر؛ از سخنانِ حیرت افزایِ طوایفِ أربع ملول و برکرانه، و از ماسِوایِ قرآنِ مجید و حدیثِ أهلِ بیت، آنچه بدین دو آشنا نباشد، بیگانه»(8).

باری «گر بگویم این سخن بیحد شود»(9). ... درد و دریغ و تألّم و تأمّل در آن بود که موجی حیرت افکن و إحساسْ پَروَر در جامعه ما روان گردیده است؛ اندک اندک ثَمَراتِ نامُبارَکِ این إفراط رخ می نماید، و آسیبْ پَذیری و استعدادِ انحراف که در این شورانگیزیِ بی مُحابا هست، دینْداریِ دینْداران را به مخاطره می افکَنَد.

علی الخُصوص در مَباحثِ مربوط به مَهدویّت و حُجَّتِ مُنتَظَر _ عَجَّلَ اللّهُ تعالی فی ظُهورِه _ ، عوام زدگان و عامی اندیشان گَرمْپوئی می کنند و در سوک و سُرور و منبر و ... به فضائی دامن می زَنَند که مدّعیان و شیّادان و دجّالْ کیشانِ فراوان در دلِ خود می پَروَرَد، و از مَکْتَب، مَکْسَب می سازد، و حقیقتِ قرآنی _ حدیثیِ مَهدویّت را در پسِ أهواء و أغراض و بانگ و هیاهویِ غوغا، محجوب می دارَد.

یگانه طریقِ مُفید و مُجَرَّب و مُسَلَّمِ بدَرآمدن از این فتنه نقابْ زده و إصلاحِ وضعِ موجود و إحیاءِ حقیقتِ دینیِ مَهدویّت، همان یگانه راهِ هر إصلاح و إحیاءِ دینیِ دیگر، یعنی «بازگشت به کتاب و سنّت»، است.

شیخِ بزرگوار، ابنِ أبی زَینَبِ نُعمانی، تنها سببِ حیرانی و ابتلایِ شماری از أهلِ روزگارِ خود را که عاقبت از مذهبِ حَق منحرف شده و به مذاهبِ أهلِ باطل گرویده اند، «قلّتِ روایت و علم، و عدمِ درایت و فهم» قَلَم می دهَد(10) و ایشان را سیهْ روزانی می خوانَد که «در طلبِ علم نکوشیدند و خود را در فراستدن و روایتِ آن از مَعادِنِ صافی اش به زحمت نَیَفْکَنْدَند؛ چه اگر هم روایت می کردند و به درایت نمی پرداختند، با روایت نکردنشان یکسان بود!»(11).

ص: 18

این بلیّه، بلیّه خاصِّ روزگارِ ابنِ أبی زَینَب _ یعنی: سده چهارمِ هجری و دَمدَمه هایِ غَیبتِ کُبری _ ، نیست؛ بلیّه هر روزگاری است که در آن، شیعه از آموختنیهایِ راستین در دانشِ دین بازبمانَد و به پیرامون و پیرایه هایِ پیرامونی مُشتَغِل و سرگرم شود.

2. مَهدیِّ الأُمَم و جامِعِ الکَلِم (علیه السَّلام)

اندیشه نَجاتْ بخشی و إشارت به موعودی که در آخِرالزّمان خواهد آمد و نظامی مُنطَبِق بر قانونهایِ إلآهی و آسمانی پدید خواهد آورْد، به طورِ کلّی در أدیانِ إلآهی _ و حتّی به نوعی دیگر، در مکاتب و مَسلَکهایِ غیرِ إلآهی هم _ وجود دارد. أمّا این که ویژگیهایِ این موعود چیست و چگونه ظهور خواهد کرد، در همه أدیانِ إلآهی یکسان نیست. آنچه در این اندیشه مشترک و همسان است، این است که موعودِ آخِرالزّمان و مُنْجیِ إنسان از خاندانِ نُبُوَّت است و به دانش و پرهیزگاری و دیگر خویهایِ پسندیده آراسته و از کَژیها و کاستیها مُبَرّاست(12).

در هر روزگار، و در میانِ هر قوم و أمّت، و در هر سرزمین که پیامبرانِ إلآهی علیه السّلام و حکیمانِ دینْ وَرْز و گُستراننده تعالیمِ دینی از «موعودِ آخِرالزَّمان» سخن گفته اند، به تعبیر و اصطلاح و نامِ آشنایِ همان قوم و سرزمین و روزگار، و در حقیقت، از یک موعود، سخن رانده اند، و او مَهدیِّ مُنْتَظَر صَلَواتُ اللّهِ و سَلامُهُ علیه است(13).

از بشارتها و إشارتهایِ أدیان و پیام آورانِ پیشین گذشته، در حوزه إسلام و مَهدویّتِ روشن و نابِ إسلامی نیز، باور به إمام مَهدی _ علیه الصَّلاة و السَّلام _ در سَرتاسرِ آفاقِ زمانی و مکانیِ إسلام و در نگرشها و نگارشها و مسجد و مدرسه و خانقاه مَطْرَح و مَطْمَحِ نَظَر بوده و چه در میانِ مفسِّران و محدِّثان و چه فقیهان و

ص: 19

متکلّمان، از مذاهبِ گوناگون، شناخته و آشنا به شمار می آمده است و می آید(14).

به گفته یکی از دیده وَرانِ این روزگار، هرچند شیعه به مَهدیِّ مُنْتَظَر علیه السّلام اختصاص دارد، باور به مَهدویّت و هنجارِ انتظار مُختَصِّ شیعه نیست(15).

تشیّع و تسنّن در باور به مَهدیِ موعود _ علیه الصّلاة و السّلام _ به عنوانِ مُصْلِ_حِ فاطِمی تبارِ آخِرالزَّمان که در أحادیثِ نَبَوی به ظهور و فعّالیّتهایِ مُصْلِحانه وی بشارت داده شده، همسان و همداستان اند و عالمانِ أهلِ تسنّن نیز از تواتُرِ أحادیثِ مَهدَویَّت و قطعیَّتِ این موضوع سخن گفته اند(16). تفاوت اینجاست که بعضی از ایشان (برخِلافِ بعضی دیگر)، در تعیینِ شخصِ این مُصْلِحِ فاطِمی تَبار، دچارِ اشتباه و یا إبهام شده اند. نمونه را، بعضی گفته اند که مَهدیِ موعود علیه السَّلام هنوز متولّد نشده است و البتّه بر مُدَّعایِ خود دلیلی إرائه نکرده اند(17). این نه فقط مخالفِ عقیده و أدلّه و أسنادِ شیعه است، که با بسیاری از أسنادِ مهمِّ خودِ أَهلِ تسنّن نیز نمی سازد(18).

به هر رویْ، شیعه إمامیّه، به عنوانِ طائفه مختص به آن حضرت، روشنْ ترین آگاهیها را درباره مَهدیِ موعود _ علیه الصَّلاةُ والسَّلام _ فرا رویْ می نهَد.

یکی از عللِ تردیدناپذیرِ روشن تر بودنِ آگاهیها و نشانیهایِ شیعه در این باب، نسبت به عمومِ أهلِ تسنّن، مقوله نهی از نقل و کتابتِ حدیث است که مدّتها جامعه سُنّی را از این رُکنِ عظیمِ معرفتِ إسلامی محروم داشت(19).

علّتِ دیگر نیز، آن است که شیعه از صافی ترین آبشخور و با بهترین واسطه _ یعنی: مواریثِ علم و معرفت که نزدِ أهلِ بیتِ پیامبر (صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِه) بود و هست _ از معارفِ نَبَوی بهره مند شده است و سالهایِ متمادی از «بابِ مدینه عِلْم»، أمیرِمؤمنان علی علیه السّلام ، و أوصیایِ پس از آن حضرت، حدیث شنیده و دانش آموخته است(20).

ص: 20

در درازنایِ تاریخ، هرچه طوائفِ دینْ وَرْز از معارفِ وَحْیانی و أَنبیائی و أَوصیائی دورتر افتادند و بیشتر در وَرطه تحریف و انحراف فروغلطیدند، از شناختِ «مَهدِیِّ أُمَم و جامعِ کَلِم» علیه الصَّلاة و السَّلام محرومْ تر و محجوبْ تر گردیدند و زمینه ای فراخ از برایِ پیدائیِ مُدَّعیان و سوءِاستفاده کنندگان پدید آوردَند. مُدَّعیانِ مَهدویَّت در جهانِ أهلِ تسنّن، از إبهامهایِ عقیدتیِ عامّه بهره بُردند و هر از چندگاهی در گوشه ای از جهانِ إسلام دست به تحرّکاتِ سیاسی و نظامی زدند.

در گُزارشهایِ مسیحیان _ بویژه به سببِ تحریفهائی که در متون صورت گرفته _ إبهام بیشتر و بیشتر می شود و بطَبْع زمینه سوءِاستفاده نیز فراخ می گردد(21).

از مَنظَرِ فرهنگِ إِسلامی، این سردرگُمی هایِ موردی در عرصه سیاست و اجتماع و فرهنگ، در بَرِ سردرگُمی و راه ناشناسیِ شامل تر و کَلان تری که نَفْسِ «ناشناختنِ إمام» باشد، بس خُرد است؛ زیرا «شناختِ إمام» است که به مَنِش و کُنِشِ دینْ وَرْز معنا می بخشَد.

حدیثِ نَبَویِ مشهورِ «مَن ماتَ وَ لَم یَعْرِفْ إمامَ زَمانِه ماتَ میتةً جاهلیّةً»(22) _ که آموزه ای مُتَواتِر و مقبول نزدِ فِرَقِ مختلفِ إسلامی را إفادت می کُنَد(23) _ ، سخنی دلپذیرست از برایِ دلهایِ سخنْ پذیر، و هُشیارگرِ همه کسانی که می خواهند از نعمتِ عَظیم و منّتِ جَسیمِ مُسَلمان زیستن و مُسَلمان مُردن و بارِ دیگر مُسَلمان برانگیخته شدن برخوردار گردند.

در کتابِ شریفِ کافی آمده است _ و حدیثْ شناسان آن را «صحیح» قَلَم داده اند(24) _ که إمامِ صادق علیه السّلام فرمود: «اعْرِفْ إِمامَکَ، فَإِنَّکَ إِذا عَرَفْتَهُ لَمْ یَضُرَّکَ: تَقَدَّمَ هذَا الاْءَمْرُ أَو تَأَخَّرَ»(25) (یعنی: إمامِ خود را بشناس، که چون او را شناختی، تو را زیان نرسَد که این أمر یعنی: ظهورِ دولتِ حق پیش افتد یا دیر).

چُنان که در این تعالیم نیز إیضاح گردیده است، زیانکارِ راستین اوست که إمامَش

ص: 21

را نشناسَد، نه آنکه ظهورِ دولتِ حق را درنیافته.

بدرستی نیز شناختنِ إمامِ راستین است که آدمی را از خطرِ إنکارِ پیشوایِ حق و پیوستن به پیشوایانِ باطِل می رهانَد.

در حدیثنامه ها از إمامِ صادق روایت شده است که فرمود: «ثَلاثَةٌ لایُکَلِّمُهُمُ اللّهُ یَوْمَ القِیامَةِ وَ لایُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ: مَنِ ادَّعَی إِمامَةً مِنَ اللّهِ لَیْسَتْ لَهُ، وَ مَنْ جَحَدَ إِمامًا مِنَ اللّهِ، وَ مَن زَعَمَ أَنَّ لَهُما فِی الاْءِسْلامِ نَصِیبًا»(26) (یعنی: سه کَس اند که خداوند در روزِ رستاخیز با ایشان سخن نمی گوید و پاکشان نمی دارَد و ایشان را عذابی دردناک است: کسی که ادّعایِ إمامتی از جانبِ خداوند کُنَد که از آنِ او نباشد، و کسی که إمامی را که از جانبِ خداوند منصوب باشد آگاهانه إنکار کند، و کسی که معتقد باشد این دو را در إسلام نَصیبی هست).

یکی از إسلامْ شناسانِ بزرگِ این روزگار، پس از آن که در بابِ اشتراکِ أدیان در باور به مُنْجیِ آخِرالزَّمان سخن می رانَد، و از آموزه هایِ آئینهایِ دیر و دور، تا آئینِ زردشتی، آئینهایِ هندوان، آئینِ بودا، یهودیّت و مسیحیّت در این باب یاد می کُنَد، می نویسد:

«به همین دلیلِ حضور در فرهنگهایِ گوناگون، و در عقاید و کتابهایِ أمّتها و ملّتهاست، که در یکی از زیارتهایِ حضرتِ حُجَّةِ بنِ الحَسَن (ع) چُنین آمده است:

السَّلامُ عَلی مَهْدِیِّ الاْءُمَمِ وَ جامِعِ الْکَلِمِ.

سلام بر مهدی، که أمّتها از او سخن گفته اند، همو که همه أقوام و أفکار را متّحد می کُنَد، و زیرِ یک پرچم گِرد می آورَد.»(27).

3. غَیبت و مَهدویّت در نگرشها و نگارشها

آن اندازه در أحادیثِ نبیِّ أکرم _ صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِه _ و روایاتِ أئمّه أهل البیت

ص: 22

علیهم السّلام درباره حضرتِ مَهدی _ عَجَّلَ اللّهُ تَعالی فی فَرَجِهِ الشَّریف _ سخن رفته است که هیچ جایِ شَکّ و تردیدی در حقِّ مَهدی _ عَلَیه السّلام _ و مَهدویّتِ إسلامی نمی مانَد. در یک شمارش، چهارصد حدیثِ نَبَوی از طُرُقِِ أهلِ تسنّن و بیش از شش هزار روایت از مجموعِ طُرُقِ شیعه و سُنّی درباره حضرتِ مَهدی علیه السّلام إحصا گردیده که رقمی غیرِعادی است و در بسیاری از دیگر مسائلِ إسلامیِ معروف و قریب به بداهت چُنین رقمی دیده نمی شود(28).

چُنان که شیخِ بزرگوار، مُفید _ أَعلَی اللّهُ مَقامَهُ الشَّریف _ ، خاطرنشان فرموده است، روایاتِ گُواه بر وجودِ إمامِ غائب علیه السَّلام چَندان مستحکم است که اگر کسی مُنکرِ آنها شود باید همه روایاتِ مربوط به شریعتِ إسلامی را إنکار کُنَد(29).

بدینسان و به سببِ همداستانیِ مُسلمانان بر ظُهور و خُروجِ آن حضرت علیه السّلام است که این أمر را از ضروریّاتِ دینِ مُبین إسلام قَلَم داده اند؛ چُنان که از شیخ بهاءالدّینِ عامِلی _ قَدَّسَ اللّهُ رُوحَهُ العَزیز _ ، مشهور به شیخ بهائی (درگذشته به سالِ 1030 ه . ق.)، پرسش شده که آیا خُروجِ مَهدیِ مُنتَظَر به طورِ مُطْلَق از ضَروریّات به شمار می روَد و إنکارش موجبِ اِرتداد است؟ شیخ _ قُدِّسَ سِرُّه _ نیز پاسخ داده که این أمر از ضروریّات و إنکارِ آن کُفر است(30).

شماری از عالمانِ أهلِ تسنّن نیز تصریح کرده اند أحادیثِ مَهدویّت در قالبِ روایاتِ متعدّد از صحابه و تابعان و پسینیانشان نقل گردیده و بر سرِ هم موجبِ «عِلْمِ قَطْعی» است، بدانسان که إیمان به ظهورِ مَهدی علیه السّلام را واجب و از أجزاءِ عقائِد رسمیِ أَهلِ سنّت و جماعت ساخته است(31).

در پاره ای از منابعِ أهلِ تسنّن از حضرتِ رسولِ أکرم _ صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِه _ روایت گردیده است که فرمودند: «مَن أَنْکَرَ خُروجَ المَهدیِّ فَقَدْ کَفَرَ» (یعنی: هرکس خُروجِ مَهدی را إنکار کُنَد کافر شده)؛ و به لفظِ دیگر: «مَنْ کَذَّبَ بِالمَهدیِّ فَقَد کَفَرَ»

ص: 23

(یعنی: هرکس مَهدی را دروغ شمُرَد کافر شده)(32).

شواهدِ تاریخیِ متعدّد و گزارشهائی که از برخی گفتارهایِ صدرِ إسلام بازمانده است، نشان می دهد که مقوله مَهدویّت تا چه اندازه نزدِ صحابه و تابِعان مُسَلَّم و تردیدناپذیر بوده(33).

بطَبْع، با رواجِ کتابتِ حدیث میانِ أهلِ تسنّن، این معنا و أحادیثِ مربوط به آن در جوامع و کتابهایِ حدیثی نیز ثبت و ضبط گردید.

نمونه را، یکی از حدیثنامه هایِ أهلِ تسنّن که حدیثِ مَهدی علیه السّلام و مَهدویّت در آن هست(34)، حدیثنامه بُخاری است و مؤلّفِ این حدیثنامه، یعنی محمّد بن إسماعیلِ بُخاری، معاصرِ إمامِ جواد و إمامِ هادی و إمامِ عسکری علیهم السّلام ، بوده و در زمانی حدیثنامه خود را نوشته که هنوز إمام مَهدی علیه السّلام ولادت نیافته بود(35).

رواجِ أحادیث و اندیشه مَهدویّت در میانِ شیعه هم که شاید حاجت به یادآوری نداشته باشد. میزانِ طرح و بحثِ دائمیِ این اندیشه و أحادیث، از جمیع کُتُبی که به حدیث و تاریخ و فِرَقِ شیعه پرداخته اند، هویداست.

قابلِ توجّه است که این میزانِ نشر و رواجِ أخبارِ مَهدوی، در حالی است که أئمّه أهل البیت علیهم السّلام بخاطرِ پاره ای تنگناهایِ سیاسی و اجتماعی با اِحتیاط و تحفّظِ لازم به طرحِ موضوعِ مَهدویّت می پرداختند و بناچار می بایست حرکتی انجام نگیرد که زمینه تعرّضِ حکومتی یا هرگونه سوءِ قصد به این جانشینِ شایسته إمامِ یازدهم علیه السّلام فراهم آید(36).

پس از وفاتِ هریک از أئمّه أهلِ بیت علیهم السّلام ، اشتباه و یا سوءِاستفاده از أحادیث و مفاهیمِ مَهدویّت، شماری از شیعیان را به سویِ پنداری نادرست و یا مُدَّعیانی دروغین می کشانْد و انشعاب و افتراقی کوچک یا بزرگ در بَدَنه جامعه

ص: 24

شیعی پدید می آورْد. این أمر خود بر خُطورتِ موضوعِ مَهدویّت می افزود و طبیعی بود که أئمّه علیهم السّلام و یارانِ دانا و دانشورشان در راهِ تبیینِ هرچه بیشترِ شخصیّتِ حضرتِ مَهدی علیه السّلام بیشتر بکوشند و بدین سان بیش از پیش و با حسّاسیّتِ فراوان از مَهدویّتهایِ دروغین و ادّعائی و پندارهایِ باطل پرده برگیرند(37).

وقوعِ ناگزیرِ غَیبت، اگر با تمهیدات و زمینه چینیِ فرهنگی و شناختیِ کافی همراه نمی بود، می توانست جامعه شیعیِ خوگر به «حُضور» را، بکُلّی متزلزل و نابود کُنَد.

غَیبتِ صُغری در درازنایِ تقریبًا هفتاد ساله اش، أمّت را از تجربه پیوندِ مُستَمِرّ و نیمه مُستقیم با إمامِ دوازدهم علیه السّلام برخوردار ساخت و وجودِ عینیِ او را برایِ نسلهائی از أمّت ملموس گردانید و خبرِ حضورِ وی را به نحوی تردیدناپذیر مُسَجَّل کرد؛ وجودی بیرون از ساحتِ منقولات و مأثورات و حضوری مؤثِّر و راهگشا که إمکانِ پُرسش و پاسخ و داد و ستد با آن حضرت را ممکن می ساخت(38).

أهمّیّتِ تبیینِ پُرسمانِ غَیبت و تثبیتِ عقیده به إمامِ دوازدهم علیه السّلام ، باعث آمد که یکی از أرکانِ أصلیِ فعّالیّتِ نائبانِ چهارگانه روزگارِ غَیبتِ صُغری، رفعِ شکّ و تردید و پاسخ گفتن به پُرسشها و إبهامها در بابِ آن حضرت باشد. در همین راستا خودِ إمام علیه السّلام نیز گاه إرشادات و بیاناتی فرموده اند؛ چُنان که در میانِ توقیعاتی که هم اکنون از آن حضرت دردست هست برخی در پیوند با همین موضوع است(39).

گُزارشهایِ مورِّخان و متکلِّمان و مِلَل ونِحَلْ نگاران نشان می دهد أکثرِ قریب به اتّفاقِ انشعاباتی که پس از درگذشتِ إمامِ عسکری علیه السّلام در میانِ شیعیان پدید آمد، بزودی نابود و ناپدید شد و تنها مذهبِ شیعی که توانست حضورِ خود را در مرکزِ خلافتِ مسلمانان حفظ کُنَد و با أکثریّتِ قاطع به حیاتِ دینی و فرهنگی اش

ص: 25

إدامه دهد، همین تشیّعِ دوازده إمامیِ کنونی بود که به پیشوائیِ فرزندِ إمامِ عسکری علیه السّلام ، یعنی: حضرتِ حجّة بن الحَسَن _ علیهماالسّلام _ ، قائل بوده و هست. این نشانگرِ آن است که إقداماتِ صورت گرفته و مُقَدَّماتی که از پیش برایِ چُنین تحوّلِ عظیمی ترتیب داده شده بود، کامیاب بوده و از گرفتاریِ أکثریّتِ شیعه در وادیِ تفرقه و انشعابهایِ مُخَرِّب جلوگیری کرده است(40). با اینهمه، پی گرفتنِ این راه و تحکیم و تبیینِ عقائدِ شیعه در این باب همچُنان خطیر و ضَرور بود.

عالمانِ شیعه از همان آغازِ روزگارِ غَیبت به تبیینِ مکتوبِ این حقیقتِ دینی اهتمام کردند و کوشیدند در نوشتارهایِ خویش شبهه ها و حیرت هایِ زاده در پیرامونِ غَیبت را پاسخ بگویند و بزدایند. در این راستا، در سده هایِ نخستین غالبًا از سه «أسلوبِ نگرشی _ نگارشی»یِ ویژه بهره بُردند:

1. أُسلوبِ محدِّثنانه متّکی بر أخبار و آثار:

در این شیوه نُصوص و مَرویّاتِ واردشده در بابِ غَیبت و باور به آن، گِردآوری می شد و تَواتُرِ این معنا _ به نحوی که هیچ إنکاری را برنتابَد و طُرُقِ روائی آن از شیعه و سنّی فرا دید آید _ خاطرنشان می گردید.

شُیوخِ بزرگوار، کُلینی و نُعمانی و صَدوق، «غَیبتْ نامه»هایِ خود را در همین قالب به قَلَم آوردند. عالمانِ سُنّی هم بدین روش کتابها و رساله هائی درباره مَهدویّت نگاشتند.

2. أُسلوبِ متکلِّمانه متّکی بر اندیشه و استدلال:

در این شیوه با أدلّه عقلی و استدلال درباره رَوائیِ غَیبت و عدمِ مُنافاتِ آن با أصولِ پذیرفته و فُروعِ ثابتِ دینی گفتگو می شود و شبهات و تشکیکات را از این طریق پاسخ می گویند.

صدها متکلِّمِ بزرگِ شیعه، کسانی چون ابنِ قِبَه رازی و أبوسهلِ نوبختی و شیخِ

ص: 26

مُفید و سیّدِ مرتضی و دیگران و... ، از این مَنظَر درباره غَیبتِ إمامِ زمان _ علیه السّلام _ قَلَمفرسائی کرده اند.

3. أسلوبِ جَمع بینِ حدیث و کلام:

در این شیوه بینِ دو روشِ پیشگفته جَمع می کنند؛ هم أدلّه و مناقشاتِ عقلی را یاد می کنند و هم آثار و أخبار را.

شیخ علیّ بن بابویهِ قمی، پدرِ صَدوق، در کتابِ الإِمامَة و التَّبْصِرَة مِن الحَیْرة، و شیخِ طوسی در الغَیبة، در این مَسلَک سُلوک نموده اند.

البتّه باید دانست سُلوک در هریک از دو مَسلَکِ پیشگفته نیز به معنایِ بیگانگی و بی بهرگی از مَسلَکِ دیگر نبوده و نیست. نَظَر، به صبغه غالبِ نگرش و نگارش است؛ ورنه، هم مُحَدِّثان در نگارشهایِ خویش استدلالاتِ متکلِّمانه آورده اند، و هم متکلِّمان به أحادیث و أخبار استناد کرده اند(41).

*

أحادیثِ مَهدویّت که در حَدیثْنامه هایِ شیعی و سُنّی نقل گردیده است _ مانندِ أحادیثِ بسیاری از دیگر مباحثِ إسلامی _ (به اعتبارِ متن و سَنَد) شاملِ أنواعِ مختلفِ حدیث می شود. در میانِ آنها هم حدیثِ صحیحِ مُتَّفَقٌ علیه هست، و هم حَسَن و هم ضعیف(42).

پس جُزئیّاتِ همه این أحادیث به یک اندازه قابلِ استناد نیست. به عنوانِ مثال، در پاره ای از جُزئیّاتِ أحوالِ پس از ظُهور، ای بسا أحادیث مختلف باشند و لزومًا نتوان در بابِ برخی از کیفیّات با قطع و یقین نظر داد. ولی کُلّیّاتِ بحثِ مَهدویّت و غَیبت و ظُهور، مُسَلَّم و تردیدْناپذیر است. این کُلّیّات از أحادیثِ صحیحِ قطعی، و نیز «قدرِ مشترکِ أحادیث» که موردِ تَواتُرِ مَعنوی است(43)، مُستَفاد می گردد.

در بسیاری از دیگر مَعانیِ دینی نیز _ خواه اعتقادی و خواه عَمَلی _ ، بدین حال

ص: 27

بازمی خوریم که أصلِ معنا موردِ قطع و یقین و اتّفاقِ آراء است ولی در بابِ جُزئیّاتِ آن آراء و وُجوهِ مختلفی مطرح شده و بابِ داوری و اجتهاد مفتوح مانده. نمونه را، «مَعاد» از شالوده هایِ عقیدتیِ إِسلامی است و مَراتب و لَوازمِ آن _ مانندِ «حِساب» و «میزان» و «صِراط» و «بهشت» و «دوزخ» _ همه قطعی و مُستَدَلّ به آیات و أحادیثِ مُتَواتِر می باشد؛ لیک در تفاصیلِ کیفیّات و جُزئیّاتِ آن اختلاف هست و بعضِ جُزئیّاتی هم که در پاره ای از روایات آمده است، از حیثِ وضوح و ثبوت و قاطعیّت چون کُلّیّاتِ پیشگفته نیست. ازین رو، إنسانِ مسلمان با قطع و یقین به مواردی چون کلّیّاتِ پیشگفته إیمان می آورَد و آنها را از ضروریّات قلمداد می کُنَد، لیک در پاره ای جُزئیّات و کیفیّات بابِ اختلاف و أحیانًا مناقشه را مفتوح می دانَد و این اختلاف نیز، به خودیِ خود، لطمه ای به إیمانِ مسلمان نمی زَنَد(44).

در مسأله مَهدیِّ مُنْتَظَر _ علیه الصّلاة و السّلام _ نیز چُنین است. کلّیّت و أصلِ آن موردِ إجماع و اِتّفاقِ جمیعِ مسلمانان است و حتّی کثیری از جُزئیّاتِ آن موردِ اِتّفاقِ مذهبِ شیعه إمامی _ أَعلَی اللّهُ کَلِمَتَهُ العالیة _ است؛ لیک در پاره ای از کیفیّات مربوط به خصوصیّاتِ ظهور و حکومت و مدّتِ بقاء، جایِ اختلاف هست که چاره آن دقّتِ نقّادانه تر در متن و سَنَدِ أخبار و أحادیثِ مربوط به این جُزئیّات است و ای بسا مکشوف شدنِ برخی از آنها نیز به پس از ظُهورِ إمام _ عَجَّلَ اللّهُ تعالی فی ظُهورِهِ الشَّریف _ موکول شود. پیداست که مکتوم یا موردِ اختلاف ماندنِ این جُزئیّات، به أصلِ موضوع و نَفْسِ عقیده و إیمانِ مسلمان گَزَندی نمی رَسانَد(45).

عَلائمی از برایِ ظُهورِ إمامِ عصر _ عَجَّلَ اللّهُ تَعالَی فَرَجَهُ الشَّریف _ در روایاتِ متعدّد یاد شده. روایتهایِ برخی از عَلائم از حیثِ سَنَد قوی تر و بطَبْعْ قابلِ اعتمادترند و روایتهایِ برخی از عَلائم بدان قوّت نیستند، و از این رویْ، هَمْچَندِ دسته نخست نمی توان بر آنها تکیه کرد(46).

ص: 28

نکته مهمّی که باید به یاد داشت، این است که پاره ای از أخبارِ مربوط به رخدادهایِ عظیمِ آینده بشر، خالی از نِکات و مضامینی شگفت انگیز نیست. برخی ظاهربینان که میانِ «عقل» و «عادت» خَلْط می کنند، به مَحضِ برخورد به آنچه «عادی» نباشد، آن را غیرِ معقول و خِرَدناپذیر می شمرند و نامِ این سهل انگاری و بی دقّتی خود را نیز «نقدِ عقلی»یِ أخبار می گذارَند. این در حالی است که آنچه ایشان مخالفِ عقل خوانده اند، معمولاً نه با «مُسَلَّماتِ عقلیّه» ناسازگارست و نه به «مُحالاتِ عقلیّه» می انجامد، بلکه تنها با عُرف و عادت اختلاف دارد؛ عقل این أُمور را در بُقعه «إمکان» می نهَد و مادام که بر امتناعِ وُقوعشان «بُرهان» إقامه نشود، از ممکن بودنِ آنها شانه تهی نمی کُنَد. اگر هم صحّتِ صدورِ خَبَر از «مُخْبِرِ صادق» ثابت گردد، چون صِدقِ قولِ مُخْبِرِ صادِق را عقل _ در علمِ کلام، با أدلّه عقلی _ تأیید کرده است، به وقوعِ این مُمکِنات یقین می کُنَد. پس اگر غَرائبِ مذکور در پیشگوئیها، با «مُسلَّماتِ عقلی» منافات نداشته باشد و به «مُحالِ عقلی» نینجامد، همچُنان در بُقعه «إمکان» است، و اگر معلوم گردد که آن پیشگوئی از «مُخْبِرِ صادق» است، عقل نیز بالتَّبَع بر آن صحّه می گذارَد(47).

«إیمان به غیب» هم که دین از إنسانها مُطالبه می کُنَد، درست در همین ساحت است؛ نه خَستو شدن به «مُحالاتِ عقلی» و ستیز با «مُسَلَّماتِ عقلی» _ که «دین» خود برایِ نفیِ آن مُحالات و تثبیتِ این مُسَلَّمات آمده و حافظِ «عقل» و تهذیبگرِ مَناهج و مَسالکِ آن است.

در عینِ آگاهی از این نِکات که: أوّلاً، غَرابتِ محتوایِ حدیث به معنایِ مُخالفتِ آن با عقل نیست؛ و ثانیًا، ضعفِ سَنَدِ یک حدیث نیز لزومًا به معنایِ مردود و سُست و غیرِ قابلِ اعتنا بودنِ محتوایِ آن نمی شود، باید بدین معنایِ مهم نیز مُتَفَطِّن بود که: در معارفِ اعتقادی، چون به عِلْم و قَطْع نیاز هست، خبرِ مُتَواتِر و یا خبری

ص: 29

که شواهدِ قطعی بر صحّتِ آن هست، ملاک قرار می گیرد، و خبرِ واحدی که فاقدِ این خصوصیّات است، در معارفِ اعتقادی حُجَّت نیست(48).

البتّه قبولِ پاره ای از آنچه در بعضِ روایاتِ مربوط به إمامِ زمان علیه السّلام و قیامِ آن حضرت آمده است، برایِ أذهانِ مردمانِ روزگارانِ پیش دشوارتر بود تا امروز. در روایات از توانائیهایِ خارِق العاده شخصِ إمامِ زمان علیه السّلام و گروهی از یارانشان در زمینه هایِ اطّلاعْ رسانی و نظامی سخن رفته است، که ذهنِ امروزیِ آشنا به پیشرفتِ روزافزونِ فنّاوریهایِ صوتی و تصویری و ... ، آنها را بآسانی می توانَد پذیرفت. إنسانِ امروزی که با پوست و گوشت و استخوانش، اطّلاعْ رسانیِ دقیق و سریع را در أقصا نِقاطِ جهان لَمس کرده است، در بابِ اینگونه أخبار کمتر به إنکار و استبعاد می گراید(49).

به هر رویْ، در نظر داشتنِ آن مبانی و معانی، از یکسو، و توجّه به حدود و ثُغورِ «قطعی» و «تردیدپذیر» در قلمروِ نقلیّات، از سویِ دیگر، ما را در مواجهه با عمومِ أحادیث، بویژه أحادیثِ مشتمل بر پیشگوئیهایِ شگفت انگیز، از إفراط و تفریط مصون می سازد.

نمونه این مباحث، کیفیّاتِ مذکور در بابِ «دَجّال» است که در بابِ جُزئیّات و أوصافِ آن، جایِ بحث و گفت وگو هست.

موضوعِ آمدنِ دَجّال در آخِرالزَّمان و أوصاف و نشانه هایِ او و درازگوشِ او، خاصِّ منقولات و مأثوراتِ شیعه نیست؛ بلکه بیش از آنچه در روایاتِ شیعه هست، از طُرُقِ أَهلِ تسنّن نقل گردیده؛ البتّه باید در فرصتِ مناسب أسناد و مدلولاتِ این روایات بدقّت موردِ تحقیق و بررسی قرار گیرد و درباره صحّت و سُقمِ آنها داوری شود تا بتوان آنچه صحیح و معتبرست برگرفت و الباقی را به کناری نهاد(50).

برخی کسان، از مفاهیمِ رمزی و کِنائی در أخبارِ دَجّال سخن گفته اند(51) که بطَبْعْ

ص: 30

پایِ تأویل را به عرصه فهمِ این أخبار می گُشاید. لیک باید در تأویلِ این أخبار _ بسانِ دیگر عرصه هایِ تأویلِ نُصوص _ بغایتْ محتاط بود.

تطبیقِ دجّال و أوصاف و نشانه هایِ او و درازگوشش، با برخی از اختراعاتِ کنونی و آینده، یا رئیسِ دولتی که مادّی و واجدِ دستگاهِ تبلیغاتیِ نیرومند باشد، چیزی نیست که بتوان بر آن اعتماد کرد(52).

توجّه به این نِکات علی الخُصوص از برایِ وُعّاظ و مُبَلِّغان و أهلِ منبر ضرورت دارد؛ زیرا در این أبواب حتّی اگر صحّتِ متن و سَنَد و تفسیرِ حدیث نیز مُحرَز باشد، ای بسا نَفْسِ تردیدآفرینی و استبعادزائیِ آن در ذهنِ مخاطَب، و عدمِ آمادگیِ مُستَمِع برایِ توجّه به إمکانِ عقلیِ مُفادِ آن، مانعِ مَتینی برایِ نقلِ آن به شمار رَوَد.

پیشوایانِ دین به ما آموخته اند که در تحدیث، حدودِ فهم و توانائی هایِ ذهنی و معرفتیِ مخاطَب را ملحوظ کنیم؛ حتّی اگر سخنی حق است ولی ذهن و خردِ مُخاطَب، استعداد یا گُنجائیِ پذیرشِ آن را ندارد و از سرِ جهل به تکذیبِ خدا و پیامبرش _ صلّی اللّه علیه و آله _ می پردازد، از بیانِ این سخن و نشرِ این حقیقت دم فروبندیم(53).

متأسّفانه در این روزگار، نه فقط در بابِ این ظَرافت هایِ فوق العاده، که درباره پاره ای از آداب و هنجارهایِ کلّی تر و حتّی پیشِ پااُفتاده نقلِ حدیث نیز، اینجا و آنجا، شاهدِ غفلت و إهمال هستیم.

به قولِ یکی از معاصران: پیشینیان برایِ أخذِ یک حدیث، رنجِ سفرهایِ مصر و شام و دیگر بلاد را بر خود هموار می کردند، و برایِ آن که حدیثی را غلط نخوانند و یا روایاتِ ضعیف را نقل نکنند، می بایست راههایِ هشتگانه تحمّل و تلقّیِ حدیث(54) را طی کنند؛ چه بسا همه کتاب را به طورِ سَماع و قِرائت با استاد بخوانند و بشنوند... و اگر کسانی این أصول و ضوابط را رعایت نمی کردند... دستِ کم نقل و

ص: 31

سخنشان در نظرِ أربابِ قلم و اندیشه و قبیله کلمه _ که فنونِ این علم را می شناختند _ وزنی نداشت. در مقابل، امروز، این مسأله پُرأهمّیّت موردِ کم اعتنائی و فراموشی قرار گرفته و ای بسا حدیث، بدونِ توجّه به صحّت و سُقم و مأخذِ آن نوشته و خوانده می شود و معنا و مضمونش موردِ بحث و بررسی قرار می گیرد و گاه از این راه ابزارِ درازدستیِ فرهنگیِ دشمنانِ إسلام و مسلمین فراهم می شود(55).

بعضِ معاصران گُمان کرده اند که در بابِ أحادیثِ مَهدویّت دقّت و حسّاسیّتِ حدیثْ پِژوهانه لازم نیست زیرا هیچ «فعل» یا «تَرک» _ و به تعبیر دیگر: ثمره محسوسِ عَمَلی _ بر آنها مترتّب نیست! این گُمان، خیالی خام و فاقدِ دقّتِ محدِّثانه و متکلِّمانه است(56) که از جانبی، أَثَرِ عظیمِ «اندیشه» و «اعتقاد» را در «عَمَل» و رفتارهایِ کلّی و جُزئی و برنامه ریزیهایِ حیاتیِ آدمی، مغفول نهاده، و از جانبِ دیگر، نفْسِ مُساهَمَتِ «باورها» را در سَعادت و شَقاوتِ نهائیِ إنسان ملحوظ نساخته.

التزام به «انتظار» _ به عنوانِ یک برنامه پویا و پویائی آفرین در حیاتِ دینیِ آحادِ مسلمانان _ ، خود ناگزیر از دریافت و تصوّری روشن و معقول از مَهدویّت و غَیبت و ظهورِ حضرتِ مَهدی _ عَجَّلَ اللّهُ تعالی فَرَجَهُ الشَّریف _ است.

4. چهلْ حدیث و چهلْ حدیثْ نگاری

در أحادیثِ إسلامی «حفظِ چهل حدیث» بسیار موردِ ترغیب و ستایش قرار گرفته است.

از نَبیِّ أکرم _ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه _ روایت شده است که فرمودند: «مَن حَفِظَ عَلَی أُمَّتی أَربَعینَ حَدیثًا مِن أَمرِ دینِها بَعَثَهُ اللّهُ یَوْمَ القِیامَةِ فَقِیهًا و کُنتُ لَهُ شافِعًا و شَهیدًا»(57) (یعنی: هرکه از برایِ أُمّتِ من(58)، چهل حدیث از أمورِ دینِ أُمَّت را حفظ

ص: 32

کُنَد، خداوند در روزِ رستاخیز او را فَقیه [ = دینْ شناس] برانگیزَد و من او را شَفاعتگر و گواه باشم).

از إمامِ صادق علیه السّلام نیز روایت شده است که فرمودند: «مَن حَفِظَ مِن أَحادیثِنا أَربَعینَ حَدیثًا بَعَثَهُ اللّهُ یَوْمَ القیامةِ عالِمًا فَقِیهًا»(59) (یعنی: هرکه از أحادیثِ ما چهل حدیث حفظ کُنَد، خداوند در روزِ رستاخیز او را دانشور و فَقیه [= دین شناس[ برانگیزَد).

این مضمون میانِ خاصّه و عامّه، مشهورِ مُستَفیض، و به قولی: مُتَواتِر، است(60).

در این باره که «حفظ» در اینجا به چه معناست، نظرهایِ مختلفی إبراز گردیده. به قولی، مراد، همان از بر کردن و به خاطر سپردن است که در میانِ محدِّثانِ روزگارِ قدیم معهود و متعارف بوده، و به نقشِ در خَواطِر، بیش از رسمِ در دفاتر، اهتمام می کرده اند. به قولِ دیگر، مراد، حَراست از انِدِراس و جلوگیری از نابودی است که طُرُقِ مختلفِ حفظ را _ أعمّ از به خاطر سپردن و نوشتن و نقل میانِ مردم ولو آنکه از رویِ مکتوب باشد _ دربرمی گیرد. به قولِ دیگر، مُراد نقلِ حدیث به یکی از وجوهِ مُقَرَّرِ آن (یعنی: طُرُقِ هشتگانه موردِ اعتنایِ أهلِ درایه در بابِ روایتِ حدیث) است(61).

خَبیرِ فنِّ حدیث، مولانا علاّمه محمّدباقرِ مجلسی _ أَعْلَی اللّهُ مَقامَهُ الشَّریف _ ، می فرماید: حق آن است که حفظ را مراتبی است. ثوابِ حفظ نیز به حَسَبِ مراتبِ آن متفاوت است. یکی از مراتبِ حفظ، همانا حفظِ لفظ است _ خواه در خَواطِر باشد و خواه در دَفاتِر _ و تصحیحِ لفظ و استجازه و إجازه و روایتِ لفظِ حدیث. مرتبتِ دوم، حفظِ معانیِ حدیث و اندیشیدن در دقائقِ آن و استنباطِ حکم و معارف از أحادیث است. مرتبتِ سوم، حفظ و پاسداشتِ حدیث از راهِ عَمَل بدان و موردِ توجّه و تَنَبُّه قراردادنِ آن است(62).

ص: 33

علاّمه مجلسی _ رَفَعَ اللّهُ دَرَجَتَه _ خاطرنشان می فرماید که ظاهرِ بیشترینه أخبار، نشانگرِ تخصیصِ این أحادیثِ چهلگانه به أمورِ دین از أصولِ عقائد و عباداتِ قَلْبی و بَدَنی است، و نه أعمّ از این معانی و دیگر مسائلِ مُعاملات و أحکام؛ بلکه از بعضِ أخبار برمی آید که أحادیثِ چهلگانه مزبور باید جامعِ أُمّهاتِ عقائد و عبادات و خِصالِ ارجمند و کردارهایِ نیکو باشد(63).

علاّمه مجلسی _ نَوَّر اللّهُ مَرقَدَهُ الشَّریف _ مراد از «فقیه» و دانشور برانگیخته شدنِ حافظِ چهل حدیث را نیز، این می دانَد که خداوند او را مُوَفَّق می دارَد تا از فقیهانِ عالِمِ عامِل شود؛ احتمالِ دیگر آنکه خداوند هرچند که حافظِ چهل حدیث از فقیهان نباشد، او را به سببِ تَشَبُّه به ایشان، در زمره فقیهان برمی انگیزَد. «فقیه» نیز در أخبار غالبًا بر عالِمِ عامِلی إطلاق می شود که به عیوب و آفاتِ نفس بَصیر، در بابِ دنیا تارِک و زاهد، و در بابِ نَعیمِ أُخرَوی و قُرب و وصالِ خداوند راغِب و مشتاق است(64). بلکه مُراد از «فِقْه» در قرآن و حدیث، غالبًا بصیرت در علمِ دین است(65)، و علمِ دین _ به قراری که گفته اند _ علمِ أُخرویِ کمالی است، یعنی دانشی که آدمی در نشأه أُخروی از رهگذرِ آن به کمالات می رسد و در دنیا با عقیده و عَمَل به آن راهِ سعادتِ أُخروی را می پویَد(66).

بعضی خاطرنشان کرده اند حدیثِ مشهورِ «مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُمْ» (یعنی: هرکه به کسانی مانندگی جُست، از ایشان است)، مُؤَیِّد و مُصَدِّقِ حدیثِ موردِ بحثِ ماست؛ چرا که حفظِ أحادیث، پیشه فقیهان و دینْ شناسانِ أُمّت است که در استدلال بر مسائل و أدایِ مواعظ و نصایح از آن بهره می بَرَند، و کسی که به حفظِ أحادیث مُبادَرَت می کُنَد بدیشان مانندگی جُسته است و به مُقتَضایِ حدیثِ مذکور از ایشان خواهد بود (و در زمره ایشان محشور خواهد گردید)(67).

از شافعی و أحمد بنِ حنبل نقل شده که مقصودِ رسولِ خدا _ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ

ص: 34

آلِه _ از چهلْ حدیث در روایتِ «مَنْ حَفِظَ ...»، چهل حدیث در فضائلِ أمیرِمؤمنان علی علیه السّلام است؛ همچُنین نقل گردیده است که بعضِ عالمانِ أهلِ تسنّن در خواب به شَرَفِ زیارتِ رسولِ خدا _ صَلَّی اللّهُ عَلَیه وَ آلِه _ رسیدند و آن بزرگوار سخنِ شافعی را تأیید فرمود(68).

یکی از عالمانِ معاصِر احتمال داده است این قولِ بعضِ أهلِ سنّت که حدیثِ موردِ بحث را، به رَغمِ کَثرتِ نقلها و منابع و تَواتُرِ مضمونش، ضعیف _ و حتّی در یک قول: موضوع _ دانسته اند، ناشی از گرایش به خودداری از نقلِ فضائلِ أمیرِمؤمنان علیه السّلام باشد(69).

این احتمال بسیار بعید است. بویژه ازآن رویْ که در میانِ عالمانِ شیعه نیز إصراری بر صحّتِ طریقِ حدیثِ مذکور نیست؛ محقِّقِ بزرگواری چون ملاّ إسماعیلِ خواجوئی _ قُدِّسَ سِرُّه _ از ضعفِ سَنَدِ این حدیث سخن رانده و شهرتِ آن را میانِ عامّه و خاصّه سببِ جُبرانِ ضعف شمرده(70).

آری، این در حالی است که بعضِ عُلَمایِ شیعه نیز از صحّتِ آن سخن گفته اند(71)؛ و العِلْمُ عِندَ اللّه.

به هر رویْ، حدیثِ مشهورِ «حفظِ چهل حدیث»، سنّتِ نگارشیِ ویژه ای پدید آورْد و عالمانِ بزرگی از شیعه و سُنّی به نگارشِ کتابهائی مشتمل بر چهل حدیث روی آوردند که گاه فقط بر نُصوصِ أحادیثِ چهلْگانه اشتمال داشت و گاه شرح و توضیح و حتّی ترجَمه أحادیث را نیز در برمی گرفت. این کتابها را در زبانِ عربی غالبًا «کتاب الأربعین» یا «الأَربعون حَدیثًا» خوانده اند و در فارسیِ «چهل حدیث» و «أَربعین».

قدیمترین چهلْ حدیثهائی که می شناسیم علی الظّاهر در نیمه نخستِ سده سومِ هجری (همزمان با تدوینِ حدیثنامه هایِ ششگانه أهلِ سُنَّت موسوم به «صحاحِ

ص: 35

سِتّه»(72)) پدید آمده اند: یکی به تدوینِ أحمدبن حربِ نیشابوری (درگذشته به 234 ه . ق.)؛ دیگری به تدوینِ أبوالحسنِ طوسی (محمّد بن أسلمِ کندی / درگذشته به 242 ه . ق.) که از ثِقاتِ محدِّثانِ خُراسان به شمار می رفته؛ و ...(73) .

پَسان تر چهلْ حدیثْ نویسی متداول تر شد و چهلْ حدیثهائی در موضوعاتِ گوناگون به قلم آمد، تا جائی که شمارِ چهلْ حدیثها در سده ششم از چهل کتاب می گذرد. در تألیفاتِ أحمد بن عبدوس بن کاملِ سلمیِ سرّاجِ بغدادی (درگذشته به 293 ه . ق.) کتابی به نامِ کتاب الأربعین من مسانید المشایخ العشرین عن أصحاب الأربعین آمده است که می نُمایَد چهلْ حدیثْ نویسی در همان سده سوم شکوفا شده بوده و شگفت نیست اگر در تألیفاتِ عبداللّه بن جعفرِ قُشَیْری (درگذشته به 533 ه . ق.) به کتاب الأربعین مِن مَسانید المشایخ العشرین مِن الأصحاب الأربعین من العوالی باز خوریم(74).

در نگارشهایِ دانشورِ بزرگِ شیعی، شیخ منتجب الدّین بن بابویه (درگذشته به سالِ 585 ه . ق.)، کتابی به نامِ الأربعون حدیثًا من الأربعین عن الأربعین فی فضائلِ أمیرِالمؤمنین (علیه السّلام) هست که نشان می دهد چهلْ حدیثْ نویسی واردِ مراحل فنّی شده و چهل حدیث در موضوعِ خاصّ (در اینجا: فضائلِ أمیرالمؤمنین علی علیه السّلام) به نقل از چهل تن از مشایخِ حدیث در یک کتاب گِرد آمده(75).

در میانِ چهلْ حدیثهائی که عالمانِ بزرگِ شیعه نوشته اند، چهل حدیثهایِ شهیدِ أَوَّل و علاّمه مجلسی و شیخ بهاءالدّین محمّدِ عامِلی و ابنِ زُهْره حَلَبی _ رضوانُ اللّهِ علیهم أجمعین _ اشتهار و تداولِ بیشتری داشته است.

شمارِ کتابهایِ چهلْ حدیثِ تألیف شده در تمدّنِ إسلامی را تا «هزار» گفته اند و این با توجّه به رَوائیِ سنّتِ چهلْ حدیثْ نگاری و کَثرتِ کتابهایِ مفقود و یا همچُنان ناشناخته مسلمانان قابلِ استبعاد نیست. آنچه از چهل حدیثها در کتابخانه ها هست و در فَهارس و مُؤَلَّفات یاد شده، شاید به سیصد برسد. تنها حدود صد چهلْ حدیث در

ص: 36

کشف الظُّنون و ذیلِ آن و صد چهلْ حدیث در الذّریعه یاد شده است(76).

بسیاری از چهلْ حدیثْ نگارانِ مسلمان، موضوعِ خاصّی را برایِ گِردآوردنِ أحادیثِ چهلْگانه مَدِّ نظر قرار داده اند؛ موضوعاتی چون فَضائل و مناقبِ أهلِ بیتِ پیامبر _ علیه و علیهم السّلام _ (به طورِ عام)، فضائل و مناقبِ أمیرالمؤمنین علی علیه السّلام (به طورِ خاصّ)، أصولِ دین، جِهاد، زُهد، پاره ای از فروعِ عبادات و معاملات، و...(77). مَهدویّت نیز یکی از موضوعهائی بود که چهلْ حدیثْ نگاران، از شیعه و سُنّی، بدان پرداختند.

پاره ای از چهلْ حدیثْهایِ کهن که درباره حضرتِ مهدی علیه السّلام و موضوعِ مَهدویّت و غَیبت و ظُهورِ آن دادگسترِ زمین و زمان فراهم آمده است، از این قرار می باشد(78):

1. الأربعونَ حدیثًا فی المَهدی / حافظ أبونُعَیم أحمد بن عبداللّهِ اصفهانی (درگذشته به سالِ 430 ه . ق.).

2. الأربعونَ حدیثًا فی المَهدی / حافظ أبوالعلاءِ همدانی (درگذشته به سالِ 569 ه . ق.).

3. الأربعون حدیثًا فی المَهدی / سراج الدّینِ بغدادیِ قزوینی (سده ششم).

4. کفایةُ المُهْتَدی فی معرفةِ المَهدی / سیّد محمّدِ میرلوحی (درگذشته پس از 1085 ه . ق.).

5. کشف الحقّ / میرمحمّدصادقِ خاتون آبادی (درگذشته به سالِ 1272 ه . ق.).

شماری از متأخّران و همروزگارانِ ما نیز به تدوین و تألیفِ چهلْ حدیثْهائی در همین راستا إقدام کرده اند(79)؛ که الأَربعونَ حَدیثًا فی مَن یَمْلاَءُ الأَرضَ قِسطًا و عَدْلاً(80) از این شمارست.

ص: 37

5. درباره این چهلْ حدیث و ترجَمه آن

زمانی که نویسنده دانشورِ الأَربعونَ حَدیثًا فی مَن یَمْلاَءُ الأَرضَ قِسطًا و عَدْلاً، حجّة الإسلام والمسلمین حاج شیخ هادیِ نجفی _ وَفَّقَهُ اللّهُ تَعالی لِما یُحِبُّ و یَرضی _ ، ترجَمه این کتاب را از صاحبِ این قلم درخواستند، از سرِ اشتیاقی که به عَتَبه بوسیِ معارفِ أهلِ بیتِ عصمت و طهارت علیهم السّلام داشته و دارم، پذیرفتم؛ بویژه که دوست داشتم بدین بهانه عرضِ خاکساریِ خود را به پیشگاهِ رفیعِ حضرتِ بَقیَّةُ اللّه، حجّة بن الحَسَن _ عَجَّلَ اللّهُ تَعالی فی ظُهورِه _ ، عرضه بدارم. کار را نیز آسان می شمردم، و چون برخی از این أحادیث و منابعِ آن، پیشتر نیز به فارسی ترجَمه شده بود، می پنداشتم که مرا به پالوده خوردن می فرستند!(81)

هرچه در کار پیشتر رفتم، از یکسو، شور و اشتیاقم افزون شد، و از سویِ دیگر، دانستم ترجَمه این أحادیث بسیار دشوارتر و تأمّلْ خواه تر از آنست که در آغاز می پنداشتم، و در این میانه، نه فقط به ترجَمه، که گاه باید به شرح و تدقیقِ ضبطِ حدیث نیز دست یازم. نادرستیهائی که در ضبطِ برخی منابعِ حدیثیِ مطبوع مشاهده کردم و افتادگیها و بَدْخوانیها و سَهل انگاریهائی که در پاره ای ترجَمه ها دیدم، همه و همه، حکایتگرِ همان مظلومیّت و مهجوریّتِ تُراثِ حدیثیِ شیعه بود که بارها و بارها گفته و نوشته و خوانده ایم.

القصّه، نه منابعی که در اختیار داشتم _ و داریم _ به آن صحّت و دقّت و کارآمدی و کارگُشائی بود که گُمان می رفت، و نه راه به آن همواری و زودانجامی؛ و اگر نبود لطفِ خداوندِ کارسازِ بنده نواز و عنایتِ خاصانِ درگهش، خاصّه إمامِ غائب _ روحی و أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ مَقْدَمِهِ الفِداء _ ، این مختصر هرگز سامان نمی پذیرفت.

با اینهمه، ناگزیر باید به قُصور و تقصیرِ خویش معترف شوم و خاطرنشان کنم: این کاری است که توانسته ام، نه آنچه خواسته ام. تنگیِ وقت و پایفشاریِ مؤلّفِ

ص: 38

ارجمند بر شتابِ قلم نیز، در زودتر فروبستنِ پَروَنده این ترجَمه و چشم پوشیدن از بازپیرائیِ بیشتر دخیل بود. اینک باید امید بَنْدَم که اگر نُکته هائی إصلاحی و تکمیلی فرادست آمد، در چاپِ دیگر _ بِعَونِ اللّهِ تَعالی _ إعمال و إلحاق گردد. همچُنین امیدوار باشم که تا آن زمان از یادآوری ها و پیشنهادهایِ صاحبْنظرانِ صائبْ نَظَر بی بهره نمانم و در بِهْسازیِ ترجَمه و توضیحات رهینِ منّتِ عِیارْسَنجانِ سُخَنْ شناس شوم.

یکی از پُرسمانهائی که نظر و تحقیقِ محدِّثان و متکلِّمان و فقیهانِ إمامی را به خود معطوف داشته، و نگرشها و نگارشهائی چند، از رهگذرِ این عَطفِ توجُّه و تأمُّل و توغُّل، پدید آورده است، پُرسمانِ «حُرمتِ تسمیه إمام دوازدهم _ عَجَّلَ اللّهُ تعالی فَرَجَه _ » است.

گفت وگو بر سرِ این است که آیا بصراحت ذکر کردنِ نامِ حضرتِ مَهدی علیه السّلام (که همانا نامِ رسولِ خدا _ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ و آلِه _ است و بارها در مأثورات بدین معنا تصریح شده)، رواست یا نه؟ ؛ و منشإِ گفت وگو، روایتها و أحادیثِ مهمّی است که از این کار نهی می کنند.

بسیاری از عالمانِ إمامیّه در این باب قائل به تحریم شده اند و حتّی میرِداماد (ره) در شرعة التّسمیة مدّعیِ إجماع بر تحریم گردیده و محدِّثِ جزائری (ره) در شرحی که بر عیون الأخبارِ صَدوق (قده) نگاشته است تحریم را قولِ بیشترینه عالمانِ إمامی دانسته(82).

در مقابلِ این أکثریّت که تحریم را به طورِ مطلق و تا زمانِ ظهور برقرار می دانند، برخی تحریم را مشروط به تقیّه و خوف دانسته و بعضِ مُستَنبِطان هم محدود به دورانِ غَیبتِ صُغری پنداشته اند(83).

نگارنده این سطور، به هر رویْ، در ترجَمه چهلْ حدیثِ حاضر با این معنا سر و کار

ص: 39

داشته و _ به رغمِ میلِ باطنی و برخِلافِ احتیاطِ پسندیده در أمثالِ این مواضع _ آنجا که مؤلّفِ محترم تصریح به نامِ مبارک کرده است، تصرّفی نکرده و عینِ نوشته مؤلّف را _ که خود دانش آموخته فقه و أصول، و حدیثْ پِژوه است _ ترجَمه نموده؛(84) خاصّه که برخی هم در این باب به تفاوتِ حکمِ مکتوب و ملفوظ تصریح کرده اند(85) _ و اللّهُ سُبحانَهُ و تَعالی أَعْلَم و عِلْمُهُ أَتَمّ وَ أَحکَم.

در این ترجَمه، أوّلاً، به إعرابگُذاری و مَشکول سازیِ متونِ أحادیث دست یازیده ام؛ ثانیًا، ترجَمه متنِ حدیث را در پیِ نصّ ِ عربی قرارداده ام؛ و ثالثًا، توضیحات و بازبُردها و مَطالبی در متن و حاشیه برافزوده ام. برایِ آنکه افزوده هایِ ترجُمان قابلِ تمییز باشد، اینجا و آنجا آنها را در میانه دو قُلاّبِ شکسته (< < ) نهاده ام. پس خواننده محترم هر جا _ در متن و پینوشتها _ به < > بازخورد، عباراتِ درونِ آن را از افزوده هایِ ترجُمان بدانَد.

نامِ کوتاهِ «اندوخته خداوند» را نیز _ که اقتباسی است از تعبیرِ قُرآنیِ «بَقیَّة اللّه» _ ، _ با موافقتِ مؤلّف _ از برایِ این ترجَمه انتخاب کردم.

گُمان می کنم ترجَمه این چهلْ حدیث، خواندنِ مُنتَخَبی از میراثِ حدیثیِ مسلمانان را در موضوعِ مَهدویّت برایِ خوانندگانِ فارسی زبان تسهیل کرده باشد. ترجُمان مُدَّعائی بیش از این ندارد و رَجامَندست کسانی که این مُنتَخَباتِ حدیثی را مُطالعه می کنند، خود با شوق و اهتمامِ بیشتر به مطالعه حَدیثْنامه هایِ کَلانْ تر و کتابهایِ مُفَصَّل تر بپردازَنْد. باز تأکید می کنم این چهلْ حدیث مُنْتَخَبی است از میراثِ حدیثیِ ما که مؤلّفِ آن، با ترتیبِ موضوعی و توالیِ منطقی، خُطوطِ برجسته باور و اندیشه إمامیّه را در این باب ملاک قرار داده، و به بهانه هریک، حدیثی از میانِ أحادیثِ گوناگونِ این أبواب برگزیده و آورده است. همین و بس.

ترجُمان، در ترجَمه نُصوصِ حدیثی، نه مُحرِّرانه و آزاد قلمْ گَردانی کرده است، و

ص: 40

نه به شیوه تَحْتَ اللَّفْظ. کوشیده ام أمین و درست ترجَمه کنم و حَتَّی المقدور نه بر مُفادِ نص بیفزایم و نه از آن بکاهم. اگر افزونه ای یا توضیحی را نیز برایِ خواننده لازم دیده ام معمولاً میانِ قلاّب نهاده ام تا ممتاز باشد.

امیدوارم در پیراستنِ کاستیهایِ مُسَلَّم و لغزشهایِ احتمالیِ این ترجَمه، از نقدِ باریکْ بینانه سخنْ سنجان محروم نمانَم و آن مایه به فراخْ سینگان و دریاوَشان تَشَبُّه کنم که صادقانه بگویم: «أَحَبُّ إِخوانی إِلَیَّ، مَنْ أَهدی إِلَیَّ عُیُوبی»(86).

خدایْ را می خوانیم و از او می خواهیم تا با ظهورِ إمامِ عصر _ علیه الصّلاة و السّلام _ دیده ما را روشن، جانمان را تابناک، دلمان را خُشنود، و باور و خِرَدمان را باروَر و برخوردار فرماید و کامِ همه آزادگان و دادخواهان را برآرَد _ بمَنِّهِ و کَرَمِه.

برف باریده ست بر باغِ جهان آفتابت تا به کِیْ باشد نهان؟

آفتابِ رویِ آن شَهْ زیرِ میغ سَرزَنَد از کوه مِهْر و مَه، دریغ!

لوحِ دوران شُد تهی از نقشِ حق ای تو دفتردار! برگردان وَرَق(87)

ایدون باد!

بنده خدا: جویا جهانبخش

اصفهان، بهارِ 1382 ه . ش.

ص: 41

ص: 42

پینوشتها

1. نگر: کمال الدّین، ط. جامعه مدرّسین، 1405 ه . ق. ، ص 200 و 201، و: پهلوان، 1/383 (و نگر: کمره ای، 1/307)؛ و: الغیبهیِ نُعمانی، ط. فارِس حَسّون کریم، ص 337؛ و: النّوادر، الرّاوندیّ، ط. دارالحدیث، ص 102؛ و: أحادیث و قصصِ مثنوییِ بدیع الزّمانِ فروزانفر، به کوششِ حسین داودی، ص 446 و 447.

2. نقل به مضمون و تلخیص از: کمال الدّین و تمام النّعمة، ط. جامعه مدرِّسین، 1405 ه . ق.، ص 200 و 201؛ و: پهلوان، 1/382 و 383؛ و: کمره ای، 1/307 و 308.

3. نقل به مضمون و تلخیص و تصرّف از: المَجازات النَّبَویّة، ط. دارالحدیث، ص 46 و 47.

4. نگر: الغیبهیِ نُعمانی، ط. فارِس حَسّون کریم، صص 336 _ 338.

5. مثنوی، ط. استعلامی، دفترِ 5، بیتِ 926.

6. (یعنی: آنگاه که مردمان تباه گَردَند، اینان صَلاح وَرزَنْد)؛ النّوادر، الرّاوندیّ، ط. دارالحدیث، ص 102.

از برایِ تتمیمِ آگاهی افزودنی است:

مرحومِ سیّدهبة الدّینِ شهرستانی _ رضوانُ اللّهِ علیه _ مراد از غریب بودنِ إسلام را آن دانسته است که خِرَدها را حیران و درشگفت می سازد. یعنی همانطور که إسلام در آغاز بخاطرِ غَرابتش موجبِ حیرتِ عقول شد، شکوهِ ریشه دارش را به طرزی حیرت انگیز و محیّرالعقول باز خواهد یافت. تفصیل را، نگر: طبعِ جدیدِ مُنْتَخَبُ الاْءَثَر (سه جلدی) 3/38 (هامش).

گفتنی است که صاحبِ کشف الخفاء و مُزیل الإلباس درباره حدیثِ «بدأ الإسلام غریبا و

ص: 43

سیعود کما بدا غریبا فطوبی للغرباء»، گُفتاوردی آورده است و از آن جمله: «فهو مشهور أو متواتر» (کشف الخفاء، العجلونیّ، 1/282).

7. الغیبهیِ نُعمانی، ط. فارِس حَسُّون کریم، ص 29؛ و: بحارالأنوار، ط. 110 جلدی، 2/105.

8. ده رساله، فیضِ کاشانی (ره)، تحقیقِ رسولِ جعفریان، ص 196.

9. نیمْ بیتی است از مثنوی.

10. نگر: الغیبهیِ نُعمانی، ط. فارِس حَسّون کریم، ص 29.

11. نگر: همان، همان ص.

12. سنج: نجات بخشی در أدیان، راشدمُحَصِّل، ص 243 و 244 و پانزده و شانزده.

13. نگر: خورشیدِ مغرب، ص 53 و صص 90 _ 101.

14. سنج: خورشیدِ مغرب، ص 90.

15. نگر: خورشیدِ مغرب، ص 91.

این سخن که ما آن را به لفظِ خود بازنوشتیم، سزاوارِ اندیشه و تدبّر است.

درباره عدمِ اختصاصِ این باور و هنجار، همچُنین نگر: نجات بخشی در أدیان، ص 243 _ 246.

16. نگر: خورشیدِ مغرب، صص 60 _ 87.

17. نگر: اتّفاق در مَهدیِ موعود علیه السّلام، قُرَشی، ص 29 و 30.

18.نگر: اتّفاق در مَهدیِ موعود علیه السّلام، صص 29 _ 94.

19. سنج: گُفتمانِ مَهدویّت: سخنرانیهایِ گفتمانِ أوّل و دوم، ص 83 _ 86؛ و: گُفتمانِ مَهدویّت: سخنرانیهایِ گُفتمانِ سوم، ص 23.

(همینجا شایسته است خاطرنشان کنم که متأسّفانه برخی از معاصران واژه «گفتمان» را بنادرست و بدونِ توجّه به «وَضعِ نخستینِ» آن به کار می بَرَند؛ از جمله در تعابیری چون: گفتمانِ أوّل، گفتمانِ دوم، و ...).

درباره تاریخِ تدوینِ حدیث، نگر: تدوین السّنّة الشّریفة، السّیّدمحمّدرضا الحُسَینیّ الجلالی.

20. سنج: گفتمانِ مَهدویّت: سخنرانیهایِ گفتمانِ أوّل و دوم، ص 94 و 95.

21. در این باره، نگر: گفتمانِ مَهدویّت: سخنرانیهایِ گفتمانِ أوّل و دوم، ص 135 و 136 و 160؛ و: گفتمانِ مَهدویّت: سخنرانیهایِ گفتمانِ سوم، ص 22.

22. درباره این حدیث، نگر:

ص: 44

اللّوامع الإلهیّة، ط. دفترِ تبلیغاتِ إسلامیِ حوزه علمیّه قم، ص 568؛ و: در انتظارِ ققنوس، ص 119 و 120 و 182 و 183؛ و: نظرات فی تراثِ الشّیخ المفید، صص 148 _ 153؛ و: شناختِ إمام، راهِ رهائی از مرگِ جاهلی، چ1 (ویراستِ دوم)، صص 25 _ 44 و صص 73 _ 78 و 87 _ 91؛ گُفتمانِ مَهدویّت: سخنرانیهایِ گفتمانِ سوم، صص 53 _ 56؛ و: أَنیس الموحِّدین، تصحیح و تدوینِ نشرِ پیامِ مَهدی (عج)، ص 140 _ 141.

23. یکی از اشتباهاتِ «مارتین مکدرموتِ» نَصرانی در کتابِ اندیشه هایِ کلامیِ شیخِ مُفید، آن است که این حدیث را «روایتی از إمامیّه» (ص 172) شمرده و از مقبولیّتِ آن نزدِ عمومِ فِرَقِ مسلمان خبر نداشته است؛ مقبولیّتی که در بعضِ مآخذِ مذکور در پینوشتِ پیشین بتفصیل موردِ بحث قرار گرفته.

24. نگر: مرآة العقول، 4/186؛ و: گُزیده کافییِ بهبودی، 1/94.

25. افزون بر دو مأخذِ پیشگفته، نگر: أُصولِ کافی، ترجَمه و شرحِ شادروان استاد سیّدجوادِ مصطفوی، دفترِ نشرِ فرهنگِ أهلِ بیت علیهم السّلام، 2/197؛ نیز آمده است در: الغَیبهیِ نُعمانی، ط. فارِس حَسُّون کریم، ص 350.

در متنِ أصولِ کافییِ طبعِ شادروان مصطفوی و در الغَیبهیِ نُعمانی (ط. فارِس حَسّون کریم)، _ چُنان که ما نیز آوردیم _ «عرفته» است، ولی در مرآة العقول و گزیده کافی «عرفت» آمده.

26. أُصول کافی، با ترجَمه و شرحِ مرحومِ استاد سیّدجوادِ مصطفوی، دفترِ نشرِ فرهنگِ أهلِ بیت علیهم السّلام، 2/200؛ و: الغَیبهیِ نُعمانی، ط. فارِس حَسُّون کریم، ص 112، ح 3 (با تفاوتِ جُزئی).

از برایِ شرحِ این حدیث، نگر: مرآة العقول، 4/193 و 194.

نیز نگر: أصول کافی، با ترجَمه و شرحِ مرحومِ استاد مصطفوی، 2/203، ح 12؛ و: الغَیبهیِ نُعمانی، ط. فارِس حَسُّون کریم، ص 111 و 112، ح2؛ و: مرآة العُقول، 4/213.

این حدیث را از صِحاحِ کافی قلم داده اند. نگر: گُزیده کافی، بهبودی، 1/95.

27. خورشیدِ مغرب، ص 58.

28. نگر: البرهان فی علاماتِ مَهدیِّ آخِرالزّمان [علیه السّلام]، ص 33 (رساله آیة اللّهِ شهید سیّدمحمّدباقرِ صدر _ قدّس سرّه _).

29. نگر: اندیشه هایِ کلامیِ شیخِ مفید، ص 175.

30. نگر: اللّوامع الإلهیّة، ط. دفترِ تبلیغاتِ إسلامیِ حوزه علمیّه قم، ص 346 و 347 (هامش).

ص: 45

31. نگر: تُراثُنا، ش 32 و 33، صص 25 _ 29 و 32 _ 35 (از مقاله نقد الحدیث: بین الاجتهاد و التّقلید به قلمِ علاّمه سیّدمحمّدرضا حُسَینیِ جلالی)؛ و: إمامت و مَهدویّت، آیة اللّه صافیِ گلپایگانی، 2/315.

32. با اندکی تلخیص و تحریر از: إمامت و مَهدویّت، آیة اللّه صافیِ گلپایگانی، 2/315.

33. از برایِ بعضِ این شواهد و گزارشها، نگر: گفتمانِ مَهدویّت: سخنرانیهایِ گفتمانِ أوّل و دوم، صص 105 _ 108.

34. در بابِ أحادیث مربوط به مَهدویّت در حدیثنامه هایِ بُخاری و مُسلِم، نگر: تُراثُنا، ش 32 و 33، ص 14 و 15 (از مقاله نقد الحدیث: بین الاجتهاد و التَّقلید به قلمِ علاّمه سیّدمحمّدرضا حُسَینیِ جلالی).

35. نگر: البُرهان فی علاماتِ مَهدیِّ آخِرالزّمان [علیه السّلام]، ص 35 (رساله آیة اللّه شهید سیّدمحمّدباقرِ صدر _ قدّس سرّه _).

36. نگر: البُرهان فی علاماتِ مَهدیِّ آخِرالزّمان [علیه السّلام]، ص 34 (رساله شهید صدر _ قدّس سرّه _ ).

37. سنج: حیاتِ فکری و سیاسیِ إمامانِ شیعه علیهم السّلام، رسولِ جعفریان، ص 575 و 576.

38. تفصیل را، درباره این رویه مهمّ و سازنده غَیبتِ صغری، نگر: البُرهان فی علاماتِ مَهدیِّ آخِرالزّمان [علیه السّلام]، صص 35 _ 38 (رساله شهید آیة اللّه سیّدمحمّدباقرِ صدر _ قدّس سرّه _ ).

39. نگر: حیاتِ فکری و سیاسیِ إمامانِ شیعه علیهم السّلام، رسولِ جعفریان، ص 587 و 588.

40. نگر: همان، صص 571 _ 574.

41. درباره این سه مسلک بهره بُرده ام از: نظراتٌ فی تُراثِ الشّیخِ المُفید، الحُسینیّ الجلالیّ، ص 144 و 145.

بیقین کتابهائی چون کتاب الحُجَّة فی إِبطاء القائِم علیه السّلامِ محمّد بن بحرِ رُهْنی (نگر: معالم العلماء، ابنِ شهرآشوب، ط. نجف، ص 96) _ که در همان روزگاران تألیف شده ولی متأسّفانه به دستِ ما نرسیده است _ ، اگر امروز در دست می بود، تصویرِ جامِعْ تَری از این نهضتِ علمیِ دانشورانِ شیعه می توانستیم ترسیم کرد و ای بسا مسالک و مباحثِ متنوّعْ تری را پیشِ چشم داشتیم.

42. نگر: تراثنا، ش 32 و 33، ص 18 و صص 22 _ 24 و ص 26 _ 35. (از مقاله نقدالحدیث بین

ص: 46

الاجتهاد و التّقلید از علاّمه سیّدمحمّدرضا حُسَینیِ جلالی).

البتّه باید توجّه داشت خوشبختانه «در بینِ این أحادیث، أحادیثِ عالیة الاسناد و أحادیثی که روایتِ آن موثّق و ممدوح باشند، زیاد است» (إمامت و مَهدویّت، آیة اللّه صافیِ گلپایگانی، 2/306).

43. نگر: تُراثُنا، همان شماره، صص 25 _ 35 و 38؛ و: إمامت و مَهدویّت، آیة اللّه صافیِ گلپایگانی، 2/307.

44. سنج: تُراثُنا، همان شماره، ص 36 و 37.

45. نگر: همان، همان شماره، ص 37.

46. سنج: گفتمانِ مَهدویّت: سخنرانیهایِ گفتمانِ أوّل و دوم، ص 128 و 129.

47. سنج: تُراثُنا، ش 32 و 33، ص 45 _ 47 (از مقاله نقدالحدیث: بین الاجتهاد و التّقلید به قلمِ علاّمه سیّدمحمّدرضا حُسَینیِ جَلالی).

از برایِ آگاهیِ بیشتر در بابِ نقدِ محتوائیِ حدیث با معیارِ عقلی (و حیطه و جوانبِ آن)، نگر: مرزبانِ وحی و خرد: یادنامه مرحومِ علاّمه سیّدمحمّدحسینِ طباطبائی قُدِّسَ سِرّه، صص 616 _ 626؛ و: پژوهشی در علم الحدیث، دکتر نادعلی عاشوریِ تلوکی، صص 203 _ 207.

48. سنج: پژوهشی در علم الحدیث، دکتر نادعلی عاشوریِ تلوکی، ص 215 و 216.

49. سنج: گُفتمانِ مَهدویّت: سخنرانیهایِ گُفتمانِ أوّل و دوم، ص 76 و 77.

50. مَهدیِ موعود [علیه السّلام] ، علیِ دوانی، ص 968 و 969 (با تحریر و تصرّف).

درباره دَجّال و نحوه مواجهه با أخبارِ مربوط به او و تحلیل و تفسیرِ آنها، نگر: طبعِ جدیدِ منتخبِ الأثر (سه جلدی)، 3/273 _ 304؛ و: یکصد پُرسش و پاسخ پیرامونِ إمامِ زمان (عج)، رجالیِ تهرانی، ص 186.

51. نگر: پُرسش و پاسخ پیرامونِ إمام زمان (عج)، رجالیِ تهرانی، ص 186.

52. نگر: مَهدیِ موعود [علیه السّلام]، علیِ دوانی، ص 968 و 969.

53. شیخِ بزرگوار، ابنِ أبی زینبِ نُعمانی _ رَضِیَ اللّهُ عَنْه _ ، در الغَیبه (ط. فارِس حَسّون کریم، ص 42) از رسولِ خدا _ صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِه _ روایت می کند که فرمود: «لاتُحَدِّثُوا النّاسَ بِما لا یَعْرِفُونَ؛ أَتُحِبُّونَ أَن یُکَذَّبَ اللّهُ و رَسُولُه؟!» (یعنی: مردمان را از آنچه نمی شناسند، حدیث مگوئید؛ آیا دوست دارید که خدا و رسولش را دروغْزَن شمارند؟!). همو در همان کتاب (ص 41) از أَمیرِمؤمنان علیه السّلام روایت کرده است که فرمود: «أَتُحِبُّونَ أَن یُکَذَّبَ اللّهُ و

ص: 47

رَسُولُه؟ حَدِّثُوا النّاسَ بِما یَعرِفُونَ وَ أَمْسِکُوا عَمّا یُنْکِرُون» (یعنی: آیا دوست دارید خدا و رسولش را دروغْزَن شمارند؟ مردمان را از آنچه می شناسند حدیث بگوئید و از آنچه نمی شناسند (/ إنکار می کنند) دست باز دارید).

در این باره همچُنین، نگر:

درایه فارسی (هدیّة المحصِّلین)، حاج شیخ علی أکبرِ مُرَوِّج الإسلام (ره)، 1338 ه . ش.، صص 197 _ 201.

54. مُراد از راههایِ هشتگانه فراگرفتن و نقلِ حدیث، سَماع و قِرائت و... است که در کُتُبِ دانشِ حدیث مورد بحث و تعریف قرار گرفته.

نمونه را، نگر:

علمِ حدیث و نقشِ آن در شناخت و تهذیبِ حدیث، زین العابدینِ قُربانی، صص 223 _ 227؛ و: درایه فارسی (هدیّة المحصّلین)، علی أکبرِ مروّج الإسلام، صص 149 _ 162.

55. نقل به تصرّف و تغییر از: علمِ حدیث و نقشِ آن در شناخت و تهذیبِ حدیث، زین العابدینِ قُربانی، ص 15.

56. سنج: تُراثُنا، ش 32 و 33، ص 20 (از مقاله نقدالحدیث: بین الاجتهاد و التّقلید به قلمِ علاّمه سیّدمحمّدرضا حُسَینیِ جلالی)

57. مُنْیَةُ المُرید، تحقیق المختاری، ص 371.

58. درباره حرفِ «عَلَی» در عبارتِ «مَن حَفِظَ علی أُمَّتی...» آراءِ مختلفی طرح گردیده (نگر: مرآة العقول، 1/166). ترجَمه ما بِنا بر آنست که «عَلَی» به معنایِ لامِ جَرّ باشد «أی: حَفِظَ لاِءَجلهم».

59. مرآة العقول، 1/165.

60. نگر: مرآة العقول، 1/165.

61. نگر: مرآة العقول، 1/165 و 166.

62. نقل به مضمون از: مرآة العقول، 1/166 و 176 _ 178.

63. نقل به مضمون از: مرآة العقول، 1/166.

64. نقل به مضمون از: مرآة العقول، 1/166.

65. نگر: الوافی، ط. مکتبة الإمام أمیرالمؤمنین علیه السّلام، 1/128.

66. نگر: الوافی، همان طبع، 1/125 و 128.

ص: 48

67. نگر: شرحِ أَربعینِ شیخ بهائی، افست از رویِ چاپِ سنگی، ص 36 و 37.

68. نگر: بیست مقاله، رضا استادی، چ1، دفترِ انتشاراتِ إسلامی، 1374 ه . ش.، ص 87 و 92.

69. نگر: همان، ص 87.

70. محقّقِ خواجوئی _ قَدَّسَ اللّهُ رُوحَه العَزیز _ را در بابِ روایتِ حفظِ چهل حدیث، و طُرُق و رجال و دلالتِ آن، گفتاری درازدامن است. نگر: الأربعونَ حدیثًا، الخواجوئی، تحقیق السّیّد مهدیّ الرّجائی، منشورات مکتبة المرحوم آیة اللّه الصّدر الخادمی (قُدِّسَ سِرُّه) ط. 1، 1412 ه . ق.، صص 4 _ 9.

71. الذّریعة إلی تصانیف الشّیعة، ط. دارالأضواء، 1/409.

72. این که گفتیم: «موسوم به صحاحِ سِتّه»، از آنجاست که شیعیان _ و حتّی بسیاری از عالمانِ أهلِ تسنّن _ به «صحیح»بودنِ جمیعِ أحادیثِ شش کتابِ مذکور قائل نیستند؛ لذا إطلاقِ لفظِ «صحیح» را بر این کتابها روا نمی دانیم؛ مبادا که مایه اشتباه شود و نوعی خَستوئی تلقّی گردد!

73. نگر: تاریخِ حدیث، کاظمِ مدیرشانه چی، ص 187.

درباره این دو محدِّث خُراسانی، نگر: شَذَراتُ الذَّهَبِ ابن العماد، ط. دارالکتب العلمیّة، 2/80 و 100.

74. نگر: تاریخِ حدیث، مدیرشانه چی، 187 و 188.

75. نگر: تاریخِ حدیث، مدیرشانه چی، ص 188.

76. نگر: بیست مقاله، استادی، ص 89.

77. نگر: مجلّه علومِ حدیث، ش 18، ص 159 (از مقاله أربعینیّات در فضایل أمیرِمؤمنان علیه السّلام به قلمِ ع. باقریِ بیدهندی).

78. نام و نشانِ این چهلْ حدیثها برگرفته است از: کتابنامه حضرتِ مَهدی علیه السّلام، علی أکبرِ مهدی پور، 2 ج، 1375 ه . ش. / 1417 ه . ق.؛ و: الذّریعة إلی تصانیف الشّیعة.

79. از برایِ چهلْ حدیثهائی که متأخّران و همروزگارانِ ما نوشته اند رجوع بفرمائید به: کتابنامه حضرتِ مَهدی علیه السّلام، علی أکبرِ مهدی پور.

80. این کتاب تاکنون در کتابشناسیها و نوشتارهایِ مختلفی موردِ یاد کرد قرار گرفته است؛ از جمله: کتابنامه حضرتِ مَهدی علیه السّلام (علی أکبرِ مهدی پور، 1/74)؛ معجم ما کتب...، عبدالجبّار رفاعی؛ معجم التّراث الکلامی (1/211 و 212)؛ چهلْ حدیث پیرامونِ یوسف زهراء (س)؛ بیست مقاله (استادی)؛ تُراثُنا (22/221).

ص: 49

نامِ مؤلّف در بیست مقالهیِ آیة اللّهِ استادی (چ1، ص 118) «حاج شیخ موسی نجفی» ذکر شده که نادرست است و درستِ آن «حاج شیخ هادی نجفی» است.

81. تعبیر را از بیهقیِ أدیب و مورِّخ وام کرده ام؛ آنجا که می نویسد: «... چنان که گفتی او را به پالوده خوردن می فرستد...» (تاریخِ بیهقی، چ خطیبِ رهبر، 1/238).

82. نگر: مستدرک الوسائل،ط. مؤسّسه آل البیت علیهم السّلام، 12/288.

83. نگر: فصلنامه انتظار، سالِ 2، شماره 3، ص 205 و 206.

84. از برایِ تفصیلِ مباحثِ مربوط به حرمتِ تسمیه، نگر: مرآة العقول، 4/16 _ 18؛ و بحارالأنوار (ط. 110 جلدیِ مؤسّسة الوفاء بیروت)، 51/31 _ 34؛ و: کشف الغمّه، ط. مکتبة بنی هاشمی، 2/519 و 520؛ و: مستدرک الوسائل، ط. مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام، 12/279 _ 289؛ و: نجم الثّاقب، ط. انتشاراتِ مسجدِ جمکران، صص 95 _ 105؛ و: فصلنامه انتظار، سالِ 2، شماره 3، صص 203 _ 226 (مقاله «حکم تسمیه و ذکر نام شریف حضرت ولیّ عصر (عج)» از شیخ نجم الدّین طبسی _ دامَ فضلُه _)؛ و: شرح حدیث عرض دین، آیة اللّه صافیِ گلپایگانی، ص 74؛ و: مَهدیِ موعود [علیه السّلام]، علیِ دوانی، ص 236 و 369 و 370؛ و: موسوعة المصطفی و العِتْرة (علیه و علیهم السّلام) 160/12_22؛ و: حیاتِ فکری و سیاسیِ إمامانِ شیعه علیهم السّلام، جعفریان، صص 590 _ 592؛ و: رسائل و مسائل، ملاّ أحمدِ نراقی (ره)، 3/89 _ 98؛ و: یکصد پُرسش و پاسخ پیرامونِ إمامِ زمان (عج)، رجالیِ تهرانی، صص 64 _ 66؛ بامدادِ بشریّت، محمّدجوادِ مروِّجیِ طَبَسی، قم، 1381 ه . ش.، صص 87 _ 91.

85. نگر: یکصد پُرسش و پاسخ... ، رجالیِ تهرانی، ص 65.

86. یعنی: محبوب ترینِ برادرانم نزدِ من، کسی است که عیوبِ مرا به من هدیّه کُنَد.

این سخن در تُحَفُ العقول (تحقیقِ استاد غفّاری، ط. جامعه مدرّسین، ص 366) از إمامِ صادق صَلَواتُ اللّهِ و سَلامُهُ علیه نقل شده است.

87. مثنویِ طاقدیس، ص 86.

ص: 50

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

پیشگفتار

اشاره

سپاس و ستایش خدایْ راست، پروردگارِ جهانیان؛ و درود و سلام بر مُحَمَّد و خاندانِ پاکیزه مَنِشِ پاکِ او باد، بویژه بر مَهدیِ مُنْتَظَر که زمین را _ همانگونه که از ستم و جَوْر پُر شده است، از قِسط و عدل پُر می سازد؛ و نَفرینِ هَماره بر همگیِ دشمنانشان باد!

أحادیثِ مَهدی (عج) نزدِ فَریقَیْن مُتَواتِر است: شیعه إمامیّه او را با سیمایِ روشنش می شناسند و بدینسان به او باور دارند؛ أهلِ سنّتِ نیز به طورِ مُجْمَل به او معتقدند <هرچند أحیانًا در تعیینِ شخصِ او إبهام و اختلاف دارند> . اگر هم کسانی، استثنائًا او را مُنکر شوند، از سرِ لِجاج و عِناد است و بس.

حتّی می توان گفت اعتقاد به مَهدی (عج) از فطریّات به شمار می رود؛ زیرا مردمان، همه، مُصلِحی جهانی را انتظار می کشند که زمین را از قِسط و عدل پُر سازد.

و هیچیک از علمایِ <نگارشْ پیشه و أَثَرآفرینِ> إسلام، از خاصّه و عامّه، نیست

ص: 51

که رساله یا کتابی <یا سُخَنی> درباره حضرتِ مَهدی _ عَجَّلَ اللّهُ فَرَجَه _ نداشته باشد. پاره ای از آنها را در فصلِ نخست از این رساله یاد کرده ام و خواننده می تواند بدان رجوع فرماید.

نخستین کسی که درباره حضرتِ مهدی (عج) تألیف کرده است

ناگفته پیداست که مجامعِ حدیثِ ما و مجامعِ حدیثِ عامّه، از أحادیثِ مَهدی (عج) آکنده است، لیک مقصودِ ما در اینجا از نخستین کسی که تألیف کرده است، همانا نخستین کسی است که کتاب یا رساله مستقلّی در این موضوع نگاشته، و بنا بر این نخستین مؤلّف درباره حضرتِ مَهدی (عج) باید از روایتگرانِ أحادیث باشد که چُنین هم هست؛ ولی هم اکنون حیطه اطّلاع و فرصت، این مجال را به من نمی دهد تا نامِ یک تن را <به طورِ خاصّ و معیّن> به قلم بیاوَرَم؛ زینْ رو، به گروهی از پیشینگان که در این موضوع قلم زده اند، إشارت می کنم، وای بسا که نخستین کسی که در این باب تألیف کرده، در میانِ ایشان یا غیرِ ایشان باشد؛ خدا می دانَد!

از خاصّه

جمعی از روایتگرانِ شیعه درباره مَهدی (عج) یا غیبت یا قیامِ او دست به تألیف بُرده اند. از جمله:

1 _ فضل بن شاذان بن خلیلِ نیشابوری (درگذشته به سالِ 260 ه . ق.) که _ چُنان که نجاشی گفته است(1) _ کتاب القائم علیه السّلام دارد.

2 _ علیّ بن مهزیارِ أهوازی که _ بنا بر گفته نجاشی(2) _ از إمام رضا و إمام أبوجعفر <یعنی: إمامِ جواد> _ علیهما السّلام _ روایت می کند و از جانبِ إمام أبوجعفرِ دوم <یعنی: إمامِ جواد> و أبوالحسنِ سوم <یعنی: إمامِ هادی <_ علیهما السّلام _ ،

ص: 52

وکیل بوده، و در روایت ثِقَه است و موردِ طعن نیست و درستْ باور بوده، و او هم کتاب القائم علیه السّلام دارد.

3 _ محمّد بن حسن بن جمهورِ عَمّیِ بصری که از إمام رضا علیه السّلام روایت می کند و کتاب صاحب الزّمان علیه السّلام و کتاب وقت خروج القائم علیه السّلام دارد. شیخ او را در فهرست اش یاد کرده است.(3)

4 _ عبّاس بن هِشام أبوالفضلِ ناشِریِ أَسَدی، _ به قولِ نجاشی(4) _ مردی عَرَبْ تبار و ثِقَه و جلیل در میانِ أصحابِ ما، و بسیارْروایت، که او راست کتاب الغیبه، و به سالِ دویست و بیست یا یکسال پیش از آن درگذشته است.

5 _ علیّ بن حَسَنِ طائیِّ جَرْمی _ معروف به طاطَری _ : وی که فقیه و در حدیث ثِقَه بوده و از بزرگان و شیوخِ واقِفه به شمار می رفته است، کتاب الغیبه تألیف کرده.(5)

6 _ حَسَن بن علی بن أبی حمزه بطائنی: او راست کتاب الفتن _ که همان کتابِ ملاحم باشد _ و کتاب القائمِ صغیر و کتاب الغیبه. از بزرگانِ واقِفه در روزگارِ إمام رضا علیه السّلام بود. نجاشی درباره او گفته: «شیوخمان را _ که خدایشان رحمت کُناد _ دیدم که می گفتند او از بزرگانِ واقِفه بوده است»(6).

از عامّه

شاید نخستین کس از عامّه که در این باب تألیف کرده، همانا، عَبّاد بن یعقوبِ رَواجِنی باشد. شیخ در فهرست گفته که او را که کتاب أخبار المهدی علیه السّلام است و تصریح کرده که وی عامّی مذهب است(7).

او به سالِ 250 ه . ق. درگذشته، چُنان که ابنِ حَجَر در تقریب این تاریخ را یاد کرده و گفته است: مردی صدوق بود که به سالِ 250 وفات کرد، و ذهبی گفته: در حدیث صادق بود(8). صاحبِ الذّریعه نیز او را در کتابِ خویش یاد کرده است(9).

ص: 53

قاضی أبوالعَنْبَس محمّد بن إسحاق بن إبراهیمِ کوفی، قاضی صَیْمَره، نیز کتاب صاحب الزّمان تألیف کرده است. ابنِ ندیم در فهرستِ خود این کتاب و مؤلّف را یاد کرده و تصریح نموده است که وی: «أدیب و آگاه از ستاره شناسی بوده و تا به روزگارِ معتمد زیسته و در جمله ندیمانِ وی درآمده»(10). یاقوت هم سرگذشتِ او را در معجم الأدباء آورده و خاطرنشان کرده است که وی معتمد را که به سالِ 279 بمُرد، دریافته(11). علاّمه خِرسان در مقدّمه اش بر کتابِ البیان فی أخبار صاحب الزّمان علیه السّلام از او سخن گفته است(12).

* * *

به هر رویْ، دلخواهِ من آن بود که از أحادیثی که از پیشوایانِ هدایتگر و معصوممان علیهم السّلام درباره سَروَرمان صاحب الزّمان _ عَجَّلَ اللّهُ تَعالی فَرَجَهُ الشَّریف وَ روحی و أرواحُ العالَمینَ لِتُرابِ مَقْدَمِهِ الفِداء _ رسیده است، رساله ای گِردآوَرم. زینْ رو، این أوراق را فراهم ساختم و الأربعونَ حدیثًا فی مَن یَملاَءُ الأَرضَ قِسطًا و عَدلاً نامیدم.

و می دانم که این رساله نه تحقیق است و نه تدقیق و نه تألیف و نه تصنیف؛ بلکه تنها حُبّ و ولایِ صاحبِ آن است، زیرا تا در کارِ تألیفِ آن بودم، یاد و نامِ آن حضرت (عج) در ذهن و زبانِ من بود.

بر کسی که با حدیث آشنا باشد، پوشیده نیست که جمیعِ أحادیثِ یادشده در این رساله، از طریقِ مشایخِ بزرگوارِ نگارنده(13) به صاحبانِ حدیثنامه ها مُسْنَد و مُعَنْعَن و متّصل است و سندِ آنها از راوی تا مرویّ عنه علیه السّلام نیز در کتابهاشان موجود است. نگارنده این سَنَدها را بر سبیلِ اختصار حذف کرده و هرکه بخواهَد از این أسناد اطّلاع یابَد، باید به منابع یاد شده در ذیلِ أحادیث مراجعه نماید.

ص: 54

در پایانِ این مقدّمه، از پِژوهنده بسیارکوش و محقّق، جَنابِ حجّة الإسلام والمسلمین آقایِ حاج سیّدأحمدِ حُسَینیِ اِشکوری _ مُدَّ ظِلُّه _ ، بخاطرِ راهنمائیها و إصلاحاتی که در حقِّ این رساله و تدوینِ آن روا داشتند، سپاسگزاری می کنم.

والحمدُ للّهِ أَوَّلاً و اخِرًا و ظاهِرًا و باطِنًا.

عیدِ قُربان 1408 ه . ق.

هادی نجفی

ص: 55

ص: 56

پینوشتها

(1) رجال النَّجاشی / 306.

(2) رجال النَّجاشی / 253.

(3) الفهرست / 146.

(4) رجال النجّاشی / 280.

(5) رجال النجّاشی / 254.

(6) رجال النجّاشی / 36.

(7) الفهرست / 119.

(8) میزان الاعتدال 2 / 16.

(9) الذّریعة 1 / 352.

(10) الفهرست / 168.

(11) معجم الأدباء 18 / 8.

(12) مقدّمه البیان فی أخبار صاحب الزّمان <علیه السّلام> / 70.

(13) ایشان را در رساله ای که به نام طریق الوصول إلی أخبار آل الرّسول علیهم السّلام نوشته ام، یاد کرده ام.

ص: 57

ص: 58

فصلِ نخست: گُفتارها

اشاره

ص: 59

ص: 60

در این فصل برخی رساله ها و کتابها را یاد می کنم و نُصوصِ پاره ای از سخنانی را که درباره حضرتِ مَهدی (عج) گفته شده است می آورم تا أُموری چند بر خواننده ارجمند آشکار گردد. نخست به أصحابِ خودمان <= إمامیّه> و آنگاه به أعلامِ أهلِ سنّت و جماعت می پردازم، و می سَزَد خواننده در سخنانِ ایشان تدبّر نماید.

حضرتِ مَهدی (عج) در باورِ إمامیّه

در اعتقادِ شیعه إمامیّه در بابِ آن حضرت (عج) تردیدی نیست؛ بلکه إمامیّه بدین اعتقاد بازشناخته می شوند. چون ما أحادیثِ فراوانی از پیامبر و خاندانِ او _ علیه و علیهم السّلام _ روایت می کنیم که نشان می دهد آن حضرت <یعنی: إمامِ دوازدهم علیه السّلام> إمامِ حَیِّ غائب از أنظار است. هیچیک از عالمانِ <نگارشگر و أثرآفرینِ> ما نیست که رساله یا کتابی <یا گفتاری> درباره حضرتِ «مَهدی» علیه السّلام نداشته باشد و البتّه برشمردنِ نامِ این نوشتارها و مصنِّفانشان از صدرِ نخست تا این زمان، مستلزمِ تدوینِ مجلّداتی ستبر است که بیرون از مقصودِ ماست؛ لیک ما از راهِ تَیَمُّن و تَبَرُّک پاره ای از سخنانِ عالمانمان و برخی تصانیفشان را _ به ترتیبِ زمانی _ یاد می کنیم:

ص: 61

1 _ أبومحمّد حَسَن بن موسی نوبختی از أعلامِ سده سوم در فِرَق الشّیعة گفته است:

«أصحابِ او (یعنی أصحابِ إمامِ عسکری علیه السّلام ) پس از وی چهارده فرقه شدند(1)... و فرقه دوازدهم که «إمامیّه»اند گفته اند: سخن چُنان نیست که این جماعت، هریک، گفته اند؛ بلکه خدایْ _ عَزَّ وَ جَلّ _ را در زمین حُجَّتی هست که فرزندِ حسن بن علی <یعنی فرزندِ إمام حَسَنِ عَسکری فرزندِ إمام علی النّقی _ علیهم السّلام _> است، و سَررشته کار به دستِ خداست و او < = آن حجّتِ پیشگفته> به شیوه پیشین و همان روشِ سابق وصیِّ پدرِ خویش است...(2)».

2 _ أبوخلف سَعْد بن عبداللّهِ أَشْعَریِ قُمی از أعلامِ سده سوم در کتابِ المقالات و الفِرَقاش گفته است:

«پس فرقه ای از ایشان _ که به إمامیّه معروف اند _ گفته اند: خدای را پس از درگذشتِ حسن بن علی <یعنی: إمام حَسَنِ عَسکری علیه السّلام <بر بندگانش حُجَّتی و در بلادش خَلیفَتی است که أمرِ إلآهی را به پادارَد؛ او فرزندِ حَسَن بن علیّ بن محمّد بن علیّ الرّضا <علیهم السّلام <است؛ آمِری ناهی که در بابِ علومِ خدا و کتب و أحکام و فرائض و سُنَنِ او، ودیعه دارِ پیشینیانِ خویش است و <پیامِ إلآهی و تعالیمِ راستینِ دین را <از جانبِ پدرانش می رسانَد و می گُزارَد؛ بدانچه خلق را در کارِ دین و مصالحِ دنیاشان به آن حاجت اُفتَد داناست؛ جانشین و وصیِّ پدرِ خویش است که پس از او به کارِ إمامت قیام می کند و رهنمایِ اُمَّت و رهیافته ایست که به راهِ پیشین و همان روشِ سابقِ پیشوایان می رود که گذشتگانشان داشتند و در میانِ بازماندگانشان تا به رستخیز برقرارست و نسل اندر نسل و پی در پی بوده، جابجا و دیگرگون نمی شود(3)... این چیزی است که از پیشوایانِ راستگو رسیده، و در میانِ این جماعتِ شیعیِ إمامی، به هیچ رویْ، مردود یا مشکوک و موردِ تردید نبوده، و بخاطرِ صحّتِ طریق و قوّتِ أسباب و نیکوئیِ أسانید و وَثاقَتِ ناقلانِ این أخبار

ص: 62

همواره بر آن إجماع داشته اند...»(4).

3 _ حافظِ (5) ثِقَه دیرینه، أبوبکر محمّد بن أحمد بن عبداللّه بن إسماعیل بن أبی الثّلج کاتبِ بغدادی (زاده به سالِ 237 ه . ق. و در گذشته به سالِ 325 یا 323 یا 322 ه . ق.) در تاریخ الأئمّه علیهم السّلام گفته است:

«قائِم _ صَلَواتُ اللّهِ و سَلامُهُ عَلَیه _ <مؤلّف> گوید: این جانشین(6) به سالِ 258 (دویست و پنجاه و هشت) زاده شد و دو سال و چهارماهه بود که أبومحمّد <یعنی: إمامِ عسکری> درگذشت _ صَلَواتُ اللّهِ و سَلامُهُ عَلَیهِم أَجمَعین»(7).

درباره زاد و رودِ آن حضرت گفته:

«درباره زاد و رودِ «م ح م د» بن حسن _ علیهماالسّلام _ خداوند آگاه است»(8).

درباره مامِ آن حضرت گفته:

«مامِ قائِم _ صَلَواتُ اللّهِ و سَلامُهُ عَلَیه و عَلی آبائِه _ صغیره است؛ و گویند: حکیمه؛ و گویند: نرجس؛ و گویند: سوسن.

ابنِ همام گفته: حکیمه، همانا، عمّه أبومحمّد <یعنی: إمامِ عَسکَری علیه السّلام> است و او را درباره ولادتِ صاحب الزّمان علیه السّلام حدیثی است و روایت کرده که نامِ مامِ این جانشین(6) نرجس است.»(9).

درباره ألقابِ آن حضرت گفته:

«قائِم _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیه و علی آبائِه _ ، الهادی و المَهدی است».(10)

در بابِ کُنیه آن حضرت گفته:

«قائِم _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیه _ ، أبوالقاسم است».(11).

درباره قبرِ آن حضرت <یعنی: محلّی که آن حضرت پس از وفات در آن مدفون خواهد شد>، گفته:

«قائمِ مُنْتَظَر _ صَلَواتُ اللّهِ و سَلامُهُ عَلَیْه _ : قبرِ او چیزی است که جُز خدایْ

ص: 63

تعالی کسی از آن خبر ندارد.»(12).

درباره أبوابِ آن حضرت گفته است:

«.. بابِ او عثمان بن سعید بود و چون وفاتش دَررسید، بنا بر سفارشی که أبومحمّد حسن بن علی <یعنی: إمامِ عَسکَری علیه السّلام <فرموده بود، کار را به پسرش أبوجعفر محمّد بن عثمان سپُرْد. ثِقاتِ شیعه از آن حضرت <یعنی: إمامِ عَسکَری علیه السّلام > روایت کرده اند که فرمود: هذا وَکیلی و ابْنُه وَکیلُ ابْنی (یعنی: این مرد وکیلِ من و پسرش وکیلِ پسرم است)، که مراد <از پسرش< أبوجعفر محمّد بن عثمانِ عَمْری بود. و چون او را وفات دررسید، کار را به أبوالقاسم حسین بن روحِ نُمَیْری سپُرْد، و آنگاه أبوالقاسم بن روح فرمان داده شد که کار را به أبوالحسنِ سَمُری مُحَوَّل کُنَد. سپس باب نهان و پوشیده شد <و طریقِ نیابتِ خاصّه منقطع گردید>(13)؛ و خداوند داناترست.»(14).

4 _ ثقة الإسلام أبوجعفر محمّد بن یعقوب بن إسحاقِ کُلیْنی _ که علی التّحقیق به سالِ 329 ه . ق. درگذشته است _ بابی را به «ولادتِ صاحب الزّمان علیه السّلام» (/ مولد الصاحّب علیه السّلام) اختصاص داده و گفته است:

«آن حضرت علیه السّلام در نیمه شعبانِ سالِ دویست پنجاه و پنج ولادت یافت»(15).

5 _ شیخِ جلیل، محمّد بن إبراهیمِ نُعْمانی _ معروف به: ابنِ أَبی زَینَب _ ، شاگرد و کاتبِ کُلیْنی، کتاب الغَیبهاش را درباره غَیبتِ سَروَرمان إمام مَهدی (عج) تألیف کرده که شایسته مراجعه است.(16)

6 _ شیخِ جلیل، أبوجعفر محمّد بن علیّ بن حُسَین بن بابوَیْهِ قمی، صَدوقِ أُمّت (درگذشته به سالِ 381 ه . ق.)، در اعتقاداتاش گفته است:

«... و ما معتقدیم که حجّتِ خداوند در زمین و جانشینِ او در میانِ بندگانش، در

ص: 64

زمانِ ما، همانا، قائِمِ مُنتَظَر، محمّد بن حسن بن علی بن محمّدبن علیّ بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحُسَین بن علیّ بن أبی طالب _ علیهم السَّلام _ ، است، و اوست که پیامبر (ص) به نقل از خدایْ _ عزّوجلّ _ ، به نام و نَسَب از وی خبر داده است، و اوست که زمین را همانگونه که از ستم و جَوْر پُر شده است، از قِسط و عدل پُر می سازد؛ او همان کسی است که خداوند _ هرچند مشرکان خوش ندارند _ دینِ خود را به دستِ او آشکار می سازد تا بر همه دینها پیروز گردانَدَش؛ و همان کسی است که خداوند خاوران و باخترانِ زمین را بر دستش می گُشایَد تا در زمین جائی نمانَد که در آن بانگِ نماز دَرداده نشود و دین یکسره خدایْ را باشد؛ او همان مَهدی است که پیامبر (ص) از او خبر داده و همان کسی که چون برون آید عیسی بن مریم فرود آید و پشتِ سرِ او نماز بگزارَد و نمازگزار آنگاه که پشتِ سرِ او نماز بُگزارَد چون کسی است که پشتِ سرِ رسولِ خدا (ص) نماز بگزارَد، زیرا که آن حضرت خلیفه رسولِ خدا (ص) است.

و ما معتقدیم روا نیست قائِم جُز او باشد، هرچند که در غَیبت بمانَد، و اگر غَیبتِ او به درازایِ عمرِ دنیا نیز بپایَد، باز قائِم جُز او نیست، زیرا پیامبر(ص) و أئمّه (ع) او را به نام و نَسَب نشان داده و بدان تنصیص کرده و بشارتش را داده اند _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیهِم أَجمَعین.»(17)

7 _ صَدوقِ أُمّت، همچُنین، کتابِ ارزشمندِ کمال الدّین و تمام النّعمهاش را در أحوالاتِ سَروَرمان قائِم (عج) تألیف کرده است.(18)

8 _ شیخ أبوعبداللّه محمّد بن محمّد بن نُعمانِ عُکْبَریِ بغدادی، مُفید (درگذشته به سالِ 413 ه . ق.)، در کتابِ الإرشادش بابی را به حضرتِ قائِم و تاریخِ ولادت و دلائلِ إمامتِ آن حضرت و یادکَردِ پاره ای از أخبار و غیبت و سیره قائِم (عج) به هنگامِ قیام و برپائیِ دولتش اختصاص داده است.(19)

ص: 65

شیخِ مُفید رساله الفُصول العشرة را هم درباره غَیبت نگاشته که رساله دلاویزی است و می سزد موردِ مراجعه قرار گیرد.(20)

9 _ أبوالحسن محمّد بن حسین بن موسی موسوی، شریفِ رَضی (درگذشته به سالِ 406 ه . ق.) _ از شاگردانِ شیخِ ما، ابن المُعلِّم مُفیدِ أُمَّت و معلّمِ آن _ ، در کتابِ جاودانه اش، نهج البلاغه، خطبه هائی را از إمام علی علیه السّلام درباره فرزندش مَهدی (عج) نقل کرده است.(21)

10 _ برادرش، أبوالقاسم علیّ بن حسین بن موسی الموسوی، عَلَم الهُدی شریفِ مُرتَضی (درگذشته به سالِ 436 ه . ق.)، المُقْنِ_ع فی الغیبة را نوشته(22) و در کتابِ الشّافیاش هم از این موضوع گفت و گو کرده(23) و همچُنین رسالة فی غیبة الحجّة(24) را نوشته است و در آن گفته:

«... کسانی که در اعتقاد مخالفِ مایند، می پندارند در سخن گفتن در بابِ غَیبت، کارِ ما دشوار و کارِ ایشان آسان است؛ و این نخستین باورِ نادرستی نیست که بدان اعتقاد یافته اند، و چون در آن تأمّل رَوَد، وارونه چیزی است که پنداشته اند...»(25).

11 _ شیخ تقی الدّین أبوالصَّلاحِ حَلَبی (درگذشته به سالِ 447 ه . ق.) در کتابِ کلامی اش، تقریب المعارف، فصلی را به إمامّتِ حجّة بن الحسن _ علیهما السّلام _ اختصاص داده است(26).

12 _ أبوجعفر محمّد بن حسنِ طوسی (درگذشته به سالِ 460)، شیخِ طائفه مُحِقّه، کتاب الغیبهاش را درباره سَروَرمان صاحب الزّمان علیه السّلام تألیف کرده است، و در رساله مسائل کلامیهاش گفته:

«محمّد بن الحسن المَهدیّ علیه السّلام زنده است و از زمانِ پدرش، إمام حَسَنِ عسکری <علیه السّلام> تا به روزگارِ ما وجود داشته و دارد، بدین دلیل که _ چون إمامت لُطف است، و لُطف در هر روزگاری بر خدایْ تَعالی واجب است _ در

ص: 66

هر زمانی باید إمامِ معصومی باشد»(27).

13 _ شیخ أبوعلی فضل بن حسن بن فضلِ طَبْرِسی (درگذشته به سالِ 548 ه . ق.)، صاحبِ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، در تاج الموالید بابی را درباره إمامِ دوازدهم (عج) نوشته است(28).

14 _ حافظ شیخ أبومحمّد عبداللّه بن أحمد بن أحمد بن أحمد بن عبداللّه بن نَصر بن خَشّابِ بغدادی (درگذشته به سالِ 567 ه . ق.) در تاریخ موالید الأئمّة و وفیاتهم گفته است:

«یادکردِ آن جانشینِ شایسته علیه السّلام : صدقة بن موسی از پدرش و او از إمام رضا علیه السّلام نقل کرده است که فرمود:

الخَلَف الصّالح مِن وُلْدِ أبی محمّد الحَسَن بن عَلیّ و هو صاحِبُ الزَّمان وَ هُوَ المَهدیّ (یعنی: آن جانشین شایسته از فرزندانِ أبومحمّد حَسَن بن علی است و او صاحب الزّمان است و او مَهدی است)...»(29).

15 _ رضی الدّین أبوالقاسم علیّ بن موسی بن طاوس (درگذشته به سالِ 664 ه . ق.) در الطَّرائِف فی مَعرفةِ مَذاهبِ الطّوائف گفته است:

«همچُنین بدان که ما و بیشترینه أهلِ إِسلام روایت کرده ایم که پیامبرمان، حضرتِ محمّد (ص)، فرمود: لا بُدَّ مِن مَهدیّ مِن وُلِد فاطِمَة (ابنته _ علیهاالسّلام _ ) یظهر فَیَمْلاَءُ الأَرضَ عَدْلاً وَ قِسطًا کَما مُلِئَتْ ظُلْمًا وَ جَوْرًا (یعنی: بی گُمان مَهدیّی از فرزندانِ فاطِمَه خواهد بود و ظهور خواهد کرد و زمین را همانگونه که از ستم و جوْر پُر شده است، از عدل و قِسط پُر می سازد).

و همچنین جماعتی از رجالِ مذاهبِ چهارگانه در کتابهاشان <این معنا را< روایت کرده و أهلِ إسلام بر آن إجماع نموده اند.»(30).

16 _ علاّمه، آیة اللّهِ علی الإطلاق، شیخ حسن بن یوسُف بن علیّ بن مطهَّرِ حِلّی

ص: 67

(درگذشته به سالِ 726 ه . ق.) در کتابِ المُستَجاد مِن کتابِ الإرشاد بابی را به یادکردِ حضرتِ قائِم _ عَجَّلَ اللّهُ فَرَجَه _ اختصاص داده است که می سَزَد به آن مراجعه فرمائید.(31)

17 _ علاّمه شیخ حُسَیْن بن عبدالصَّمَد عامِلی (در گذشته به سالِ 984 ه . ق.)، پدرِ شیخ بهائی، در کتابِ وُصولُ الأخیار إلی أصولِ الأخبارش گفته است:

«إمام مَهدی صاحب الزّمان که بر اینروزگاریان حجّت است، أبوالقاسم محمّد بن حَسَنِ عَسکَری _ عَجَّلَ اللّهُ فَرَجَه _ ، روزِ آدینه، پانزدهمِ شعبانِ سالِ دویست و پنجاه و پنج، شَبْ هنگام، در سُرَّ مَن رَأَی زاده شد؛ و مامِ او نَرجس است، و به قولی: مریمِ عَلَوی دُختِ زید؛ و ظهور و فرمانروائیِ آن حضرت _ از طریقِ آگاهیی که پیامبر (ص) در این باب به دست داده است _ یقینی است»(32).

و همچُنین گفته:

«و از ایشان (یعنی از کسانی که أحادیثمان را و مَعالِمِ دینمان را از ایشان نقل کرده ایم) است، محمّد بن حسنِ مَهدی <علیه الصّلاة و السّلام> که حق را بَر پا می دارَد و _ بدانسان که پیامبر (صَلَّی اللّهُ عَلَیه و آلِه) خبر داده است _ زمین را، همانگونه که از ستم و جَوْر پُر شده است، از قِسط و عدل پُر می سازد.

این معنا در الجَمْع بین الصِّحاح السِّتّ، به شش طریق، با اختلاف در ألفاظِ متن، روایت گردیده، و در کتابِ المصابیح هم به چهار طریق آن را روایت کرده است؛ و فی الجمله، از چیزهائی است که أَحَدی در آن شک نکُنَد.»(33).

18 _ فرزندِ او، شیخ بهاءالدّین محمّد بن حُسَین بن عَبدِالصَّمَدِ حارثیِ عامِلی جَبَعی (درگذشته به سالِ 1031 ه . ق.(34))، در توضیح المقاصد گفته است:

«پانزدهم (از ماهِ گرامیِ شعبان): إمام أبوالقاسم محمّد المَهدیّ صاحب الزّمان _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیه و عَلی آبائِه الطّاهِرین _ در این روز ولادت یافته، و این رخداد، در

ص: 68

سُرَّ مَن رَأَی به سالِ دویست و پنجاه و پنج (255 ه . ق.) بوده است»(35).

19 _ علاّمه مصنّف، محمّد بن مرتضی، مَدعُوّ به: مولی مُحْسنِ فیضِ کاشانی (درگذشته به سالِ 1091 ه . ق.)، در کتابِ کلامی اش، عین الیقین، بابی را درباره غَیبتِ إمامِ زمانِ ما و علائمِ ظهورِ آن حضرت و نشانه هایِ رستخیز نگاشته است.(36)

20 _ علاّمه سیّد هاشمِ بحرانی (درگذشته به سالِ 1107 ه . ق.)، صاحبِ تفسیرِ البُرهان، کتابِ المَحَجَّة فیما نَزَلَ فی القائِمِ الحُجَّة (عج) را تألیف کرده است.

21 _ شیخ الإسلامِ روزگارِ خویش، غوّاصِ بِحارِ علومِ آلِ محمّد (ص)، شیخ محمّدباقرِ مجلسی (درگذشته به سالِ 1110 ه . ق.)، مُجَلَّدِ سیزدهم از کتابِ بحارالأنوار را به أحوالِ إمامِ دوازدهم، صاحب الزّمان (عج)، اختصاص داده است.(37)

22 _ علاّمه میرمحمّدصادقِ خاتون آبادی (درگذشته به سالِ 1272 ه . ق.)، از شاگردانِ نیایِ نگارنده _ علاّمه شیخ محمّدتقیِ صاحبِ هدایه _ قُدِّسَ سِرُّه _ ، چهلْ حدیثاش را درباره إمام زمان (عج) تألیف کرده و کشف الحق نامیده که به أربعینِ خاتون آبادی نامبردارست.(38)

23 _ شیخ المحدِّثین و ثالث المجلسیّین، حاج میرزا حُسَینِ نوری (درگذشته به سالِ 1320 ه . ق.)، کتابِ نَجْم الثّاقباش را در أحوالاتِ سَروَرمان، حضرتِ قائم (عج)، تألیف کرده است.(39)

24 _ علاّمه سیّد محمّدتقیِ موسویِ اصفهانی (درگذشته به سالِ 1348 ه . ق.) کتابِ مکیال المکارم فی فوائد الدّعاء للقائم <علیه الصّلاة و السّلام> را تألیف کرده است.(40)

25 _ علاّمه شیخ علی أکبرِ نهاوندی (درگذشته به سالِ 1369 ه . ق.) العبقریّ الحسان فی أحوال مولانا صاحب الزّمان علیه السّلام را در دو مجلّدِ بزرگ تألیف کرده است.

26 _ علاّمه سَیِّدمحسنِ أمین (درگذشته به سالِ 1371 ه . ق.) در أعیان الشّیعهاش

ص: 69

بخشی را به «حضرتِ محمّد بن الحسن المَهدیّ صاحب الزّمان علیه السّلام» اختصاص داده و در آن به بحثی درازدامَن پرداخته است.(41)

27 _ علاّمه سیّد صدرالدّینِ صدر (درگذشته به 19 ربیع الثّانیِ 1373 ه . ق.) در کتابِ ارزنده اش، المَهدی <علیه السّلام>، أحادیثِ حضرتِ مَهدی (عج) را از طُرُقِ أهلِ سنّت گِرد آورده است و می سَزَد خوانندگان بدان مراجعه فرمایند که أثری دلاویز است.

28 _ علاّمه أکبر و مصلحِ أعظم، شیخ محمّدحسین آلِ کاشف الغطاء (درگذشته به 18 ذی القعدة الحرامِ 1373 ه . ق.) در کتابِ ارزنده اش، أصل الشّیعة و أصولها، گفته است:

«... إمامیّه معتقدند که خدایْ _ سُبحانَه _ زمین را از کسی که بر بندگان حجّت باشد، خواه نبی و خواه وَصی، خواه پدیدار و شناسا و خواه نهان و ناپیدا، تهی نمی گذارد و پیامبر (ص) تنصیص فرموده و کار را به فرزندش إمام حَسَن محوّل کرده و إمام حَسَن کار را به برادرش إمام حُسَین محوّل ساخته است و روند به همین ترتیب بوده است تا به إمامِ دوازدهم مهدیِّ مُنتَظَر رسیده...».(42)

29 _ علاّمه شیخ محمّدرضا مظفّر (درگذشته به سالِ 1383 ه . ق.) در کتابِ عقائد الإمامیّهاش گفته:

«بشارت به ظهورِ مَهدی که از فرزندانِ فاطِمَه است و در آخِرالزّمان ظهور می کند، تا زمین را، پس از آنکه از ستم و جَوْر پُر شده است، از قِسط و عدل پُر سازد، از قولِ پیامبر _ صلّی اللّه علیه و آله _ به تَواتُر نقل گردیده و به ثُبوت رسیده است و مسلمانان همه و به رغمِ اختلافِ مشربهاشان، در شمارِ أحادیثی که از آن حضرت روایت کرده اند، این بشارت را ثبت نموده اند. بِنا بر این، بشارتِ مذکور، اندیشه ای نوپدید نیست که در میانِ شیعیان به وجود آمده باشد...»(43).

ص: 70

30 _ علاّمه معاصر، <آیة اللّه آقایِ حاج> شیخ لطف اللّهِ صافیِ گلپایگانی _ مُدَّ ظِلُّه _ در کتابِ ارزنده اش، مُنتَخَبُ الأَثَر فی الإمام الثّانی عشر <علیه السّلام>، _ که بارها طبع گردیده است _ ، أحادیثِ حضرتِ مَهدی (عج) را از <منابعِ <فَریقَیْن گِردآوری کرده.

31 _ علاّمه معاصر، شیخ مَهدیِ فقیه إیمانیِ اصفهانی، دیدگاههایِ أعلامِ أهلِ سنّت را در موسوعه خویش، الإمام المَهدی <علیه السّلام <عند أهل السّنّة، گِردآورده است که أثری خواندنی است و می سَزَد خواننده ارجمند به آن مراجعه فرماید.

32 _ علاّمه معاصر، شیخ أبوطالبِ تجلیلِ تبریزی، رساله مَن هُوَ المَهدی؟ را تألیف کرده و در آن أحادیثِ این موضوع را از <منابعِ <فَریقَیْن گِردآورده است که دوبار در قمِ مُشَرَّفه به طبع رسیده.

33 _ علاّمه معاصر، سیّد محمود موسویِ دِهْسُرخیِ اصفهانی، در کتابِ یأتی علی النّاس زمان من سئل عاش و من سکت مات، أحادیثِ آخِرالزّمان را گِردآورده و به فارسی ترجَمه کرده و بِنا بر حروفِ ألفبا مرتّب گردانیده است. طبعِ نخستِ این کتاب به سالِ 1408 ه . ق. در قم منتشر گردید. <همچُنین أخیرًا کتابِ معجم المَلاحم و الفِتَن از نامبُرده به طبع رسیده است> .

مَهدی (عج) نزد أهلِ سنّت و جماعت

(44)

روایتگرانِ أهلِ سنّت و جماعت، أحادیثِ مَهدی (عج) را روایت کرده و مُصَنِّفانشان این أحادیث را در جوامعِ حدیثشان ضبط کرده اند؛ کسانی چون أَحمَد(45) و أبوداود و ابنِ ماجَه و تِرمِذی و بُخاری و مُسلم و نَسائی و بَیْهَقی و ماوَردی و طَبَرانی و سَمْعانی و رویانی و عَبْدَری و حافظ عبدالعزیزِ عُکبَری _ در تفسیرش _ و ابنِ قُتَیْبَه _ در غریب الحدیث _ و ابن سری و ابن عَساکِر و دارَقُطْنی _ در مسند سیّدة نساء العالمین فاطمة الزّهراء <علیها السّلام> _ و کسائی _ در المبتدا _ و بَغَوی و ابنِ أَثیر و

ص: 71

ابن دیبعِ شیبانی و حاکم _ در مستدرک _ و ابنِ عبدالبّر _ در الاستیعاب _ و حافظ ابنِ مطیق و فرغانی و نمیری و مُناوی و ابنِ شیرویه دیْلمی و سِبْطِ بن جَوْزی و شارحِ مُعتَزِلی(46) و ابنِ صَبّاغِ مالِکی و حَموی و ابنِ مغازلیِ شافعی و موفّق بن أحمدِ خوارزمی و مُحِبّ الدّین طَبَری و شِبْلَنْجی و صَبّان و شیخ منصور علی ناصف و ابنِ أبی شیبه و ابنِ أبی حاتم و حسن بن سفیان و ابنِ منده و حمادِ رَواجِنی و أبوالحسن سحری و حربی و أبوبکر مقری و خطیب و أبوعَمْرو دانی و ابنِ خَلِّکان و قُرطُبی و ابنِ کثیر و نعیم بن حمّاد و ابنِ أَعْثَمِ کوفی و أبوالحسن آبُری و ابنِ حَجَرِ عَسقَلانی و مُحیی الدّین ابنِ عَرَبی و ابنِ طَلْحه شافعی و سَمْهودی و شَعْرانی و ابن العَرَبیِ مالِکی و أبویَعلی و ابنِ حَجَرِ هَیْتَمی(47) و ابنِ حیان و أبوالشّیخ و ثَعْلَبی و ابن الأزرق و ابنِ مَنظورِ أنصاری و عبدالکری یمانی و صَدرالدّین قونَوی و زَیْنی دَحْلان و برزنجی و مُرتَضی زَبیدی و ملاّعلیِ مُتَّقی و خواجه پارسا و إسماعیل حقّی و آلوسی و قُندوزیِ بَلخی و گنجیِ شافعی و جُز ایشان.(48)

شماری از ایشان رساله ها و کتابهائی در این باب نوشته اند که از آن جمله اند:

حافظ أبونُعَیْمِ اصفهانی، صاحبِ کتاب نَعْت المَهدیّ و مَناقب المَهدیّ، و گنجیِ شافعی، صاحبِ البیان فی أخبارِ صاحب الزّمان، و ملاّعلی متّقی، صاحبِ تلخیص البیان فی أخبار مهدیّ آخرالزّمان، و عبّاد بن یعقوبِ رَواجِنی، صاحبِ کتابِ أخبار المهدی، و سُیوطی، صاحبِ العَرْفُ الوَرْدیّ فی أَخبارِ المَهْدیّ و علامات المهدیّ، و ابنِ حَجَر، صاحبِ القول المختصر فی علاماتِ المَهْدیّ المُنْتَظَر، و شیخ جمال الدّین یوسف بن یحیی دمشقی، صاحبِ عِقْدالدُّرَر فی أخبار الإمام المُنْتَظَر، و ابنِ کمال پاشا، صاحبِ تلخیص البیان فی علامات مَهدیِّ آخرالزّمان، و ابنِ قَیِّمِ جَوْزیّه که او را المهدی است، و ملاّعلی قاریِ هندی که او را المَشرَب الوَرْدیّ فی أخبارِ المَهدیّ است، و شیخ مَرعی بن یوسُفِ کَرْمیِ مقدسی <حَنْبَلی> ، صاحبِ فَوائِدُ الفِکَر فی الإِمامِ المُنْتَظَر، و محمّد بن عبدالعزیز بن مانع _ از علمایِ نجد در سده چهاردهم _ ، صاحب تَحدیقُ النَّظَر فی أَخبارِ الإِمام المُنْتَظَر، و دیگران

ص: 72

و نوشتارهایِ دیگر.

در إدامه پاره ای از سخنانِ أعلامِ ایشان را می آوریم و خواننده را می سَزَد تا در این سخنان باریک بنگَرَد و بیندیشَد:

1 _ ابنِ أبی الحدیدِ مُعْتَزِلی در شرح نهج البلاغه گفته است:

«فرقه هایِ مسلمان، همه همداستانند که دُنیا و تکلیف جُز پس از ظهورِ او مَهدی علیه السّلام سپَری نمی گردد»(49).

2 _ از شیخ عبدالحق منقول است که در اللّمعات گفته:

«أحادیثی که به حدِّ تَواتُر رسیده اند هَمْسُخَن اند که مَهدی از أهلِ بیت و از أولادِ فاطِمَه است»(50).

3 _ صَبَّان در إسعاف الرّاغبین گفته است: «درباره خروجِ او و این که او از أهلِ بیتِ پیامبر (ص) است و این که او زمین را از عدل پُر می سازد، أخبارِ روایت شده از پیامبر (ص) به تَواتُر رسیده است»(51).

4 _ شِبْلَنْجی در نورالأبصار گفته است: «أخبار روایت شده از پیامبر(ص)، در این باره که او از أهلِ بیتِ آن حضرت است و زمین را از عدل پُر می سازد، به تَواتُر رسیده است»(52).

5 _ ابنِ حَجَر در صواعق گفته است: «أبوالحسین ابری گفته: «درباره خروجِ او و این که از أهلِ بیتِ پیامبر (ص) است و این که هفت سال فرمانروائی می کند و این که زمین را از عدل پُر می سازد و این که با عیسی خروج می کُنَد و عیسی او را در باب لد در خاکِ فلسطین بر کشتنِ دَجّال یاری می رسانَد و این که إمامتِ این أُمَّت می کند و عیسی پشتِ سرِ او نماز می گُزارد، أخبار به سببِ کثرتِ کسانی که آنها را از مصطفی(ص) روایت کردند به تَواتُر رسیده و مُستَفیض گشته است».(53)

6 _ سیّدأَحمَد فرزندِ سیّدزَیْنی دَحْلان، مُفتیِ شافعیان، در الفتوحات الإسلامیّه گفته است:

ص: 73

«أحادیثی که در آنها از ظهورِ مَهدی سخن در میان است، بسیارند و مُتَواتِر؛ در آنها هم حدیثِ صحیح هست و هم حَسَن و هم ضعیف، و ضعیف بیشتر است، ولی به سببِ کَثرَتِ این أحادیث و کَثرَتِ مُخرجانشان یکدیگر را تقویت می کُنَند چُنان که از آنها قطع حاصل می شود؛ أمّا آنچه موردِ قطع و یقین است، این است که او بی گُمان ظهور می کُنَد و از فرزندانِ فاطِمَه است و زمین را از عدل پُر می سازد. علاّمه سیّدمحمّد بن رسولِ بَرزَنْجی در آخرِ الإشاعه بدین نکته توجّه داده است. و أمّا تعیینِ ظهورِ وی در سالِ مشخّص صحیح نیست، زیرا غیبی است که جُز خداوند کسی از آن آگاه نیست و از شارع نصّی در تعیینِ آن نرسیده است.»(54)

7 _ سُوَیدی در سَبائک الذَّهَب گفته است: «آنچه علماء بر آن اتّفاق دارند، آن است که مَهدی همان کسی است که در آخِرِ زمان قیام می کُنَد و زمین را از عدل پُر می کُنَد؛ و أحادیث درباره او و ظهورش بسیارست»(55).

8 _ گنجیِ شافعی در البیان فی أخبارِ صاحبِ الزّمان گفته است:

«درباره مَهدی علیه السّلام ، أخبار، به سببِ کَثرَتِ کسانی که آنها را از مصطفی(ص) روایت کرده اند، مُتَواتِر و مُستَفیض گردیده است»(56).

9 _ ملاّعلی متّقی در البُرهان فی علاماتِ مهدیِّ آخِرِالزّمان، فَتاوایِ چهارتن از علمایِ مذاهبِ چهارگانه را درباره مَهدی علیه السّلام یاد کرده است. این چهارتن عبارت اند از: شیخ ابنِ حَجَرِ شافعی، مؤلّف القول المُخْتَصَر فی عَلاماتِ المَهْدِیِّ المُنْتَظَر، و أبوالسُّرور أحمد بن ضیاء حَنَفی، و محمّد بن محمّدِ مالِکی، و یحیی بن محمّدِ حَنبَلی. فَتاوایِ این چهارتن متضمّنِ صحّتِ قائل شدن به ظهورِ مَهدی <علیه الصّلاة و السّلام> است و این که درباره او و ویژگیهایش و ویژگیهایِ خُروجش و فتنه هائی که پیش از آن ظاهر می گردد _ مانندِ خُروجِ سُفیانی و خسف و جُز آن _ أخبارِ صحیح وارد شده است. همچُنین ابنِ حَجَر به تَواتُرِ این أحادیث تصریح کرده و نیز تصریح

ص: 74

نموده است که آن حضرت از أهلِ بیت است و فرمانروایِ خاور و باخترِ زمین می گردد و آن را از عدل پُر می سازد، و عیسی پشتِ سرِ مَهدی <علیهما السّلام< نماز می گُزارَد، و مَهدی سُفیانی را گلو می بُرَد، و سپاهی که سُفیانی به سویِ مَهدی می فرستد در بیداء، میانِ مکّه و مدینه، در زمین فروبُرده می شود.(57)

10 _ مَسعود بن عمرِ تَفتازانی در مقاصد الطّالبین گوید: «درباره ظهورِ إمامی از فرزندانِ فاطِمَه زهراء _ رَضِیَ اللّهُ عَنْها _ که زمین را، همانگونه که از جَور و ستم پُر شده است، از قِسط و عدل پُر می کند، أحادیثِ صحیح رسیده است»(58).

11 _ شیخ محمّد <بن محمّدِ> جَزَریِ دمشقیِ شافعی در أسمی المناقب فی تهذیب أسنی المطالب(59) گوید:

«از علیّ بن أبی طالِب _ رَضِیَ اللّهُ عَنْه _ منقول است که فرمود: قالَ رسولُ اللّه _ صَلَّی اللّهُ عَلَیه [و آلِه ] و سَلَّم _ : المَهدیّ مِنّا أَهْلَ البَیْتِ یصلحه اللّهُ فی لَیْلَةٍ(60) (یعنی: مَهدی از ما أهلِ بَیْت است، خداوند یکشبه او را مهیّا دارد).

... أحادیثِ مَهدی و این که در آخِرالزّمان می آید و این که از أهلِ بیت و از زاد و رودِ فاطِمَه _ رضوانُ اللّهِ علیها _ است و این که نامِ او نامِ پیامبر _ صَلَّی اللّهُ عَلَیه و <آلِه و> سَلَّم _ می باشد و نامِ پدرش نامِ پدرِ پیامبر _ صلّی اللّه علیه و <آلِه و< سلّم _(61)، نزدِ ما صحیح است؛ و صحیح تر [و دقیق تر [آن است که او از زاد و رودِ حُسَین بن علی است؛ چه، أمیرِمؤمنان علی بدین نکته تصریح فرموده؛ در آن سخن که... علی علیه السّلام به فرزندش حُسَیْن نگریست و فرمود که: إِنَّ ابْنی هذا سَیِّدٌ کَما سَمّاه النَّبِیُّ صَلَّی اللّهُ علیه [و آلِه [و سَلّم و سَیَخْرُجُ مِن صُلْبِهِ رَجُلٌ یُسَمَّی بِاسْمِ نَبِیِّکُمْ یُشْبِهُهُ فی الخُلُقِ و لایُشْبِهُهُ فی الخَلْقِ (یعنی: این پسرم، چُنان که پیامبر _ صلّی اللّه علیه [و آله] و سلّم _ او را نامید، سَیِّدی (62) است و زودا که از صُلْبِ او مردی بیرون آید که به نامِ پیامبرتان خوانده می شود، در خُلق به او می مانَد و در خَلق به او

ص: 75

نمی مانَد(63))؛ آنگاه حکایتِ این را که زمین را پُر از عدل می سازد بازگفت.

أبوداود این حدیث را بدینسان در سُنَنِ خویش روایت کرده و درباره آن خاموش نشسته.»(64)

12 _ عبدالرَّحْمن ابنِ خَلْدون در مُقَدَّمهیِ بلندآوازه اش می گوید: «بدان که در گُذَرِ روزگاران میانِ همه مسلمانان مشهور بوده است که بی گُمان در آخِرالزّمان مردی از أهلِ بیت ظهور می کند که دین را نیرو می دهد و عدل را آشکار می سازد و مسلمانان از او پیروی می کُنَند و بر ممالکِ إسلامی چیره می گردد و مَهدی نامیده می شود و خروجِ دَجّال و دیگر نشانه هائی که در حدیثِ صحیح ثبت شده در پیِ اوست...»(65).

تا بدین جا فصلِ نخست را که درباره گفتارها بود به فرجام می آوریم و به یاریِ آفریدگار به فصلِ دوم می آغازیم.

ص: 76

پینوشتها

(1) فِرَق الشّیعة / 96.

(2) فِرَق الشّیعة / 108.

(3) المَقالات و الفِرَق / 102.

(4) المَقالات و الفِرَق / 103.

(5) <«حافظ» لقبی ستایش آمیزست از برایِ مُحَدِّثی که أحادیثِ بسیار از بر دارد. به قولی، «حافظ» بر کسی إطلاق می شود که از صدهزار حَدیث (به متن و سَنَد) آگاه باشد.

نگر: معجم مصطلحات الرّجال و الدّرایة ص 51 و 52؛ و: الکُنی و الألقاب 2 / 165 و 166.>

(6) <«خَلَف» _ که ترجَمه فارسیِ آن (یعنی: جانشین) را آوردیم _ ، و نیز «خَلَفِ صالح»، از ألقابِ إمامِ زمان _ أرواحنا فداه _ است. مُحَدِّثِ نوری _ قُدِّسَ سِرُّه _ می نویسد: «محتمل است که چون حضرتِ عسکری علیه السّلام فرزندی نداشت و مردم می گفتند که دیگر جانشین ندارد و به همین اعتقاد، جماعتی باقی ماندند، پس از تولّدِ آن حضرت، شیعیان به یکدیگر بشارت می دادند که «جانشین» ظاهر شد و به جهتِ إشاره به این مطلب، ایشان، بلکه أئمّه علیهم السّلام ، او را به این لقب خواندند.» (نجم الثّاقب، چ مسجد جمکران، ص72).

(7) تاریخ الأئمّة علیهم السّلام / 15.

<درباره سالِ ولادتِ حضرتِ مَهدی علیه السّلام و این که قولِ معتبر همانِ 255 ه . ق. است که شیخِ کُلینی و مُفید و... یاد کرده اند، نگر: حیاتِ فکری و سیاسیِ إمامانِ شیعه علیهم السّلام، جعفریان، ص 565 و 566.>.

(8) تاریخ الأئمّة علیهم السّلام / 22.

ص: 77

(9) تاریخ الأئمّة علیهم السّلام / 26.

<درباره این نامهایِ مذکور از برایِ مامِ إمام _ علیهما السّلام _ ، نیز نگر: مَهدیِ موعود [علیه السّلام] ، علیِ دوانی، ص 208؛ و: حیاتِ فکری و سیاسیِ إمامانِ شیعه علیهم السّلام، جعفریان، ص 567>.

(10) تاریخ الأئمّة علیهم السّلام / 29.

(11) تاریخ الأئمّة علیهم السّلام / 30.

(12) تاریخ الأئمّة علیهم السّلام / 32.

<معرّفیِ مدفنِ هریک از إمامانِ _ علیهم الصّلاة و السّلام _ ، یکی از شؤونِ نگارشِ تاریخِ ایشان بوده است و از این رو کاتبِ بغدادی خود را مقیّد دیده تا از مدفنِ آینده إمامِ زمان علیه السّلام نیز سخن بدارَد.>.

(13) <در متنِ عربیِ چهل حدیث و مأخذِ آن، «بطی الباب» است، ولی معنایِ درستی برای «بطی» به دست نیاوردیم. در طبعِ محقَّقِ استاد علاّمه سیّدمحمّدرضا حُسَینیِ جلالی _ دامَ عُلاه _ ، بجایِ «بطی»، «بطن» آمده که ترجَمه ما نیز متّکی بر همین ضبط است.>

(14) تاریخ الأئمةعلیهم السّلام / 34.

(15) الکافی 1 / 514.

(16) <از برای شناختِ بیشترِ این کتابِ مهّم، نگر: فصلنامه انتظار، سالِ 1، ش 1، صص 191 _ 205؛ و: ش 2، صص 246 _ 259؛ و: ش 3، صص 177 _ 202؛ و: سالِ دوم، ش 5، صص 373 _ 391.>.

(17) الاعتقادات / 98.

(18) <این تألیفِ سترگ _ که علی الظّاهر با عنایت و توجّهِ خاصِّ حضرتِ حجّت (عَجَّلَ اللّهُ تَعالی فَرَجَهُ الشّریف) هم صورت پذیرفته است _ ، از أصلی ترین مَصادر و منابعِ بحثِ غَیبت و مهدویّت به شمار می روَد و در درازنایِ تاریخ همواره محلِّ رجوع و استفاده عالمانِ شیعه _ بویژه کسانی که در این حوزه قلم زده اند _ بوده است نگر: فصلنامه انتظار، سالِ 1، شماره 1، ص 78؛ و: کتابشناسیِ نسخه هایِ خطّیِ آثارِ شیخِ صدوق (ره) در ایران، صص 206 _ 228.

این أَثَر تا کنون چندبار نیز به فارسی ترجَمه شده است. نگر: فصلنامه علوم حدیث، ش 25، ص 147.

شایانِ ذکر است که شماریِ از محدِّثانِ قدیم نامِ این کتاب را إکمال الدّین و إتمام النّعمة گفته اند ولی اُستاد علی أکبرِ غفّاری، طابع و محقّقِ کتاب، نامِ کمال الدّین و تمام النّعمة را درست دانسته

ص: 78

و ضبط کرده اند. سیّدناالأستاذ و شیخنا فی الإجازة، آیة اللّه علاّمه سیّدمحمّدرضا حُسَینیِ جلالی _ أَدامَ اللّهُ إجلالَه _ ، همان کمال الدّین و تمام النّعمة را درست و أصیل می دانند (نمونه را، نگر: تدوین السّنّة الشّریفة، ط: 2، ص 667).>.

(19) الإرشاد / 316 تا به پایانِ کتاب.

(20) <از برایِ آشنائی با نگرشها و نگارشهایِ شیخِ مفید _ قُدِّسَ سِرُّه الشَّریف _ درباره غَیبت، نگر: نظرات فی تراثِ الشّیخِ المفید، السّیّدمحمّدرضا الحُسَینیّ الجلالی، صص 132 _ 167.

چُنان که در همین مأخذ (یعنی: نظرات فی تراثِ الشّیخِ المفید، ص 132) آمده، الفصول العشرة فی الغیبة جامع ترین نگارشِ شیخ _ أَعلَی اللّهُ مَقامَه _ در موضوعِ غَیبت است.

خوشبختانه مجموعه آثارِ شیخِ مفید که به طرزی بیش و کم قابلِ قبول، به مناسبتِ کنگره بزرگداشتِ او در قم، انتشار یافت، دسترسی به رساله هایِ موجودِ وی را در هر باب _ از جمله غَیبت و مهدویّت _ آسان ساخته است.>.

(21) به حدیثِ چهلم <در همین چهل حدیث> مراجعه فرمائید.

(22) یادشده در: الذّریعة، 22 / 122.

<متنِ مصحَّح و محقَّقِ این رساله، ضمنِ شماره 27 از مجلّه تُراثُنا از سویِ مؤسّسة آل البیت _ علیهم السّلام _ لإحیاء التّراث نشر شده است.

همچنین ترجَمه آن به نامِ إمامت و غیبت از دیدگاهِ علمِ کلام، از سویِ «انتشاراتِ مسجدِ مقدّسِ جمکران» در قم (چ 2: 1378 ه . ش.) منتشر گردیده است.

درباره أهمّیّتِ المُقنع به مقدّمه همین ترجَمه (صص 15 _ 18) می توان رجوع کرد.>.

(23) یادشده در: الذّریعة، 13 / 8 .

<این متن در چهار مجلّد به اهتمامِ سیّد عبدالزّهراء الحُسَینیّ الخطیب (1338 _ 1415 ه . ق.) تحقیق و طبع و نشر شده است (بیروت: 1407 ه . ق.؛ طهران: 1410 ه . ق.)>.

(24) یادشده در: الذّریعة 16 / 82؛ چاپ شده در: رسائل الشّریف المُرتضی، 2 / 291 _ 298.

(25) رسائل الشّریف المُرتضی، 2 / 293.

(26) تقریب المعارف / 171 _ 215.

(27) الرسائل العشر / 98.

<در فه_مِ مُ__رادِ شی_خِ ط_وسی _ قُدِّسَ سِرُّه _ ، باید به مُصْطَلَحِ کلامیِ «لُطْف» توجّه داشت.

شیعه إمامیّه از راهِ لُطْف نصبِ إمام را لازم می دانند و می گویند از همان رویْ که خداوند حتمًا برایِ هدایتِ بندگانِ خود پیامبر مبعوث می گردانَد، پس از وفاتِ پیامبر نیز باید إمام و جانشینِ شایسته ای در میانِ أُمَّت منصوب شده باشد تا بر تفسیر و إجرایِ صحیحِ أحکامِ

ص: 79

دینی نظارت کُنَد. این لُطْفی است که خداوند در حقِّ بندگان روا می دارد و عقل در حتمیّت و لزومِ این لُطْف از جانبِ خداوند تردید نمی کُنَد و آن را إثبات می نماید.

این تنها إشارتی بود و تفصیلِ مطالبِ مربوط به «لطف» را باید در کتابهایِ کلامی و عقائدِ استدلالی باز جُست.>.

(28) تاج الموالید / 60 تا به پایانِ کتاب.

(29) تاریخ موالید الأئمّة علیهم السّلام و وفیاتهم / 200 _ 202.

(30) الطّرائف / 175.

(31) المُستَجاد / 231 تا به پایانِ کتاب.

(32) وصول الأخیار إلی أصول الأخبار / 44.

<درباره «مریمِ عَلَوی دُختِ زید»، همچُنین نگر: مَهدیِ موعود [علیه السّلام]، ترجَمه علیِ دوانی، ص 226.>.

(33) وصول الأخیار إلی أصول الأخبار / 44.

(34) <ظاهرًا در تاریخِ وفاتِ شیخ بهاءالدّین _ رَوَّحَ اللّهُ روحَه _ ، 1030 ه . ق. معتبر باشد.>

(35) توضیح المقاصد / 579.

(36) علم الیقین 2 / 771 _ 820.

<بجاست یاد کنیم که مرحومِ فیض یک دیوانِ خاص (در حدودِ یکهزار و پانصد بیت) در إظهارِ اشتیاق به حضرتِ حُجَّت علیه السّلام سُروده که غالبِ آن استقبال یا تضمینِ غزلهائی از حافظ است. این دیوان را خودِ او شوق المهدی [علیه السّلام] نام نهاده. نیز نگر: فهرست هایِ خود نوشتِ فیضِ کاشانی...، به اهتمامِ ناجیِ نصرآبادی.

دیوانِ مذکور به اهتمامِ آقایِ علیِ دوانی طبع و نشر گردیده.>.

(37) <این بخش از بِحار، چندبار تاکنون به فارسی ترجَمه شده است. شاید مشهورترین و متداول ترین ترجَمه آن، همان باشد که به قلم آقای علیِ دوانی نگارش یافته و به نامِ مَهدیِ موعود [علیه السّلام] بارها چاپ و تجدیدِ چاپ گردیده است.>.

(38) <این کتاب یکبار به اهتمامِ حاج سیّدأبوالفضل مدرّسِ خاتون آبادی در چاپخانه محمّدیِ اصفهان _ به شیوه چاپِ سُربی _ به طبع رسیده است و بارِ دیگر به سالِ 1361 ه . ش. در تهران به اهتمامِ سیّدداودِ میرصابری _ که مبنا و أساسِ آن همان چاپِ سُربیِ اصفهان بوده.>

(39) <مَعَ الاْءَسَف هنوز جایِ یک چاپِ محقّقانه جاندار از این أَثَر خالی است و بمانند بعضِ دیگر نگارشهایِ فارسیِ مُحَدِّثِ نوری _ به رغمِ فراوانیِ خواهندگان و خوانندگان و چاپهایِ

ص: 80

متفاوت _ هنوز حقِّ آن أَدا نشده.>.

(40) <خوشبختانه این کتاب به فارسی هم ترجَمه شده و موردِ استفاده إیمانیان است.>

(41) أعیان الشّیعة 2/44 _ 84 (طبعِ جدید).

(42) أصل الشیعة و أصولها /136 (طبعِ قاهره).

(43) عقائد الإمامیّة / 77.

(44) عمده آن را از مُنْتَخَب الأَثَرِ علاّمه صافی و مقدّمه علاّمه خِرسان بر البیان فی أخبارِ صاحبِ الزّمان <علیه السّلام> برگرفته ام.

(45) <مراد أحمد بن حَنْبَلِ شیبانی (درگذشته به 241 ه . ق.) است.>

(46) <مُراد ابنِ أبی الحدیدِ مدائنی (درگذشته به 655 ه . ق.) شارحِ نهج البلاغهیِ شریف است>.

(47) <در متنِ عربیِ چهل حدیث و متنِ مطبوعِ الکُنی و الألقاب، «هیثمی» آمده. به هر رویْ، مراد ابنِ حَجَرِ هَیْتَمی (شهاب الدّین أحمد بن محمّد / 909 _ 974)، مفتیِ حجاز، است که الصَّواعق المُحْرِقة را نوشته و هرچند اِستیزه گر و معاندِ شیعه بوده است، به کثیری از فضائلِ أهلِ بیت _ علیهم السّلام _ خَستو شده.>.

(48) برایِ آگاهی از شماری افزون تر مراجعه بفرمائید به: مَن هُوَ المَهدی <علیه السّلام>؟ (صص 62 _ 68).

(49) شرح ابن أبی الحدید 2/535 ط. مصر.

(50) حاشیه صحیح ترمذی 2/46 ط. دهلی.

(51) بابِ 2 ص 140ط. مصر 1312.

(52) ص 155 ط. مصر 1312.

(53) الصّواعق المحرقة / 99 ط. مطبعه میمنیّه یِ مصر.

(54) الفتوحات الإسلامیّة 2/211 ط. مصر 1323.

(55) سَبائک الذَّهَب / 78.

(56) البیان فی أخبار صاحب الزّمان <علیه السّلام> / 124.

(57) رجوع کنید به: ال_بُرهان فی علامات مَهدیِّ آخِرِالزّمان، باب 13.

(58) مَقاصِد الطّالبین (هامشِ شرح المقاصد، 2/307).

(59) <در حقیقت شیخ محمّد بن محمّد بن محمّد جَزَریِ دمشقیِ شافعی _ زاده 751 و درگذشته 833 ه . ق. _ ، این مطلب را در أسنی المطالب گفته و استاد شیخ محمّد باقرِ محمودی که أسنی المطالب را تلخیص و تهذیب کرده و متنِ مختارِ خود را أسمی المناقب فی

ص: 81

تهذیب أسنی المطالب نامیده است، این سخنِ شیخ محمّد بن محمّد جَزَری را نیز نقل کرده.>.

(60) <نگر: حلیة الأبرار، 5/446 و 448.>.

(61) <استاد محمودی در تعلیقه بر أسنی المطالب إظهار کرده اند گویا این را که نامِ پدرِ إمام مَهدی علیه السّلام نامِ پدرِ پیامبر _ صلّی اللّه علیه و آله _ است، حُفّاظِ خاندانِ أُمَیّه و بنی عبّاس جعل و إلحاق کرده باشند.

می نویسم:

جُز جَعْل و برافزودگی، در نگارشهایِ سُنّی و شیعی، وجوه و احتمالاتِ دیگری هم درباره عبارتِ «اسم أبیه اسم أبی» که در حدیث نقل شده است، طرح گردیده. از جمله این که:

الف) عبارت، «اسم أبیه اسم ابنی» بوده باشد و راوی دچار اشتباه گردیده و «ابنی» را به «ابی» تصحیف کرده باشد. خاصّه آنکه می دانیم در أخبارِ فریقین، چه از سویِ خودِ پیامبر _ صلّی اللّه علیه و آله _ و چه از سویِ دیگران، إمام حَسَن و إمام حُسَین _ علیهما السّلام _. بارها «ابنِ» پیامبر _ صلّی اللّه علیه و آله _ خوانده شده اند؛ پس ای بسا آن حضرت فرموده باشند: «اسم أبیه اسم ابنی» و مرادشان این باشد که پدرِ او همنامِ پسرم، حَسَن بن علی، است؛ که کاملاً صحیح و وجیه است.

ب) کُنیه إمام حَسَنِ عسکری علیه السّلام «أبومحمّد» است و کنیه، حضرتِ عبداللّه بن عبدالمطّلب، پدرِ پیامبر _ صلّی اللّه علیه و آله _ ، نیز، چُنین است؛ پس کنیه ها همسان اند و می دانیم که کنیه داخل در اسم است.

ج) از یکسو، در زبانِ عربی، جایز و متداول است که جَدِّ أَعلی را «أَب» (/ پدر) بخوانند. از همین رهگذرست که در قرآنِ کریم (سوره حج، ی 78) آمده: «ملّة أبیکم إبراهیم» و همچُنین (سوره یوسف، ی 38): «اتّبعتُ ملّه ابائی إبراهیم و إسحاق». در حدیثِ إسراء هم _ بنا بر تفسیرِ قمّی _ جبرئیل علیه السّلام می گوید: هذا أبوک إبراهیم علیه السّلام.

از سویِ دیگر واژه «اسم» بر کنیه و صفت هم إطلاق می شود؛ چُنان که در حدیثنامه هایِ بخاری و مُسلِم _ و به نقل از آنها در بِحار _ آمده: «انّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سمّی علیًّا علیه السّلام أباتراب و لم یکن اسم أحبّ إلیه منه» و در اینجا لفظِ «اسم» بر کنیه إطلاق گردیده است.

پس چون حضرتِ قائِم علیه السّلام از نسلِ إمام حُسَین علیه السّلام اند و کنیه إمام حُسَین علیه السّلام نیز «أبوعبداللّه» است، ای بسا که پیامبر _ صلّی اللّه علیه و آله _ به طریقی جامع و موجَز و با به کارگیریِ آن دو خصیصه زبانی و اصطلاحیِ عرب که بر کنیه

ص: 82

إطلاقِ «اسم» می توان کرد _ و جدِّ أعلی را «پدر» می توان خوانْد _ به این نکته إشارت فرموده اند که حضرتِ قائِم علیه السّلام از نسلِ إمام حُسَین علیه السّلام اند.

د) از طریقِ عامّه روایت شده که کنیه حضرتِ قائِم علیه السّلام «أبوعبداللّه» است. بنابراین، به حَسَبِ کُنیه، نامِ فرزندِ آن حضرت، «عبداللّه» می شود؛ که همانا نامِ پدرِ پیامبر _ صلّی اللّه علیه و آله _ است.

پس ای بسا، عبارت، «اسم ابنه اسم أبی» بوده، و «ابنه» به «أبیه» تصحیف شده باشد.

و....

(تفصیل را، نگر: کتاب الغیبه یِ شیخِ طوسی (ره)، ط. مؤسّسة المعارف الإسلامیّة، ص 181 و 182؛ و: ط. مکتبة نینوی الحدیثة، ص 112 و 113؛ و کشف الغُمَّة، تحقیق السّیّد هاشم الرّسولی، ط. مکتبة بنی هاشمی، 2/442 و 443 و 476 و 477؛ و: الدُّرّ المَنثور، علیّ بن محمّد بن الحسن بن زین الدّین العاملی، تحقیق السّیّد أحمد الحُسَینیّ [الإشکوریّ]، 1/52 و 53؛ و: موسوعة المصطفی و العترة (علیه و علیهم السّلام)، الشّاکری، 16/382 _ 385).

همچُنین از برایِ تتمیمِ آگاهی ها و ملاحظه پاره ای از أنظار، نگر: در انتظارِ ققنوس، صص 110 _ 115؛ و: مَهدیِ موعود [علیه السّلام]، ترجَمه علیِ دوانی، ص 303 و 304 و 328 و 329؛ و: نجم الثّاقب، ط. مسجدِ جمکران، صص 208 _ 214.

درباره احتمالِ جَعل و بَرافزودگی _ که نیرومند هم هست _ ، خصوصًا باید توجّه داشت که گفته اند:

«جمله «اسم پدرش اسم پدر من است»، فقط در حدیث «زائدة بن ابی الرّقاد باهلی» است که بزرگان أهلِ تسنّن نوشته اند وی عادت داشته چیزی بر أحادیث می افزوده.» (مَهدیِ موعود [علیه السّلام]، ترجَمه علیِ دوانی، ص 303؛ نیز نگر: گُفتمانِ مَهدویّت: سخنرانیهایِ گُفتمانِ أوّل و دوم، ص 144).

اگر فرضِ افزودگی یا تصحیف را بپذیریم، این احتمال هم محلِّ تأمّل قرار می گیرد که برخی گفته اند دستکاریِ مذکور در راستایِ هواخواهی از «نفسِ زکیّه» (محمّد بن عبداللّه بن حسن) صورت گرفته که برخی او را «مَهدی» می خواندند و مدّعیِ مَهدویّتش بودند. نگر: گُفتمانِ مَهدویّت: سخنرانیهایِ گفتمانِ أوّل و دوم، ص 107؛ ضمنًا سنج: حیاتِ فکری و سیاسیِ إمامانِ شیعه، ص 576.>.

(62) <ای بسا إشارتِ أمیرِمؤمنان علیه السّلام بدین باشد که پیغمبر _ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم _ ، إمام حَسَن و إمام حُسَین _ علیهما السّلام _ را «سَیِّدا شَباب أهل الجَنَّه» (یعنی: دو سرورِ جوانانِ أهلِ بهشت) خوانده اند.

ص: 83

این ویژگی را شیعه و سنّی درباره حَسنَیْن _ علیهما السّلام _ نقل کرده اند (از برای پاره ای نقلهایِ سُنّی، نگر: فضائل الخمسة من الصّحاح السّتّة، الفیروزابادی، ط. أعلمی، 3/259 _ 264) و به قولِ ابنِ شهرآشوب _ رضی اللّه عنه _ موردِ اتّفاقِ أهلِ قبله است (تفصیل را، نگر: مناقب آل أبی طالب [علیهم السّلام]، ط. دارالأضواء، 3/445).>.

(63) <این حدیث با تفاوتِ لفظیِ بسیار جزئی، آمده است در: ینابیع المودّة، ط. أُسوة، 3/259. طابعِ ینابیع هم آن را در مشکاة المصابیح (3/1503 حدیثِ 5462) و سُنَن أبی داود (3/311 حدیثِ 4290) نشانی داده است.

و أمّا، درباره این حدیث، نگر: مَهدیِّ مُنْتَظَر [علیه السّلام] در اندیشه إسلامی، صص 92 _ 99.

در إعرابگُذاریِ «خلقِ» نخست به ضمِّ خاء و لام و «خلقِ» دوم به فتحِ خاء پیروی کرده ایم از: سُنَنِ أبی داود، به اهتمامِ کمال یوسف الحوت، بیروت: دارالجنان، 1409 ه . ق. (2/511)؛ که در آنجا «الخلقِ» نخست، به ضمِّ خاء و لام، و «الخلقِ» دوم، بدونِ حرکتِ خاء و به سکونِ لام، طبع شده. و اللّهُ أَعلَمُ بِالصَّواب.>.

(64) أسمی المناقب فی تهذیب أسنی المطالب /163 _ 168.

(65) مقدّمة ابنِ خلدون /260.

<باید دانست ابنِ خلدون، در عینِ این خَستوئی، با پاره ای تردیدها و إنکارهایِ غیرِمتخصّصانه در بعضِ مأثورات _ احتمالاً: نادانسته _ زمینه انحرافِ برخی از پسینیانش را فراهم آورد. آوازه ای هم که از حیثِ برخی نگره هایِ تاریخی و اجتماعی یافت، باعث شد گروهی از خاورپِژوهانِ باختری و متأخّرانِ عامّه بر تردید و إنکارِ غیرِ فنّی وی در بابِ آن مأثورات اتّکا کنند.

از برایِ تفصیلِ این چگونگی و نقد و ردِّ آن پندارهایِ انحراف آفرینِ ابنِ خلدون، نگر: در انتظارِ ققنوس، صص 206 _ 212 و 219 _ 221؛ و: مجلّه تحقیقاتِ إسلامی سالِ 13، شماره 1 و 2، صص 55 _ 72 (: مقاله ابن خلدون و أحادیثِ «مهدی» [علیه السّلام]، به قلمِ غلامحسینِ تاجری نسب)؛ و: عصرِ ظهور، علیِ کورانی، ترجَمه عبّاسِ جلالی، صص 393 _ 395؛ و: موسوعة المصطفی والعترة (علیه و علیهم السّلام) 16/314 _ 325؛ و: مجلّه تُراثُنا، ش 32 و 33، صص 7 _ 76 (: مقاله نقد الحدیث: بین الاجتهاد و التّقلید، به قلمِ علاّمه سیّدمحمّدرضا حُسَینیِ جلالی)؛ و: إمامت و مَهدویّت، آیة اللّه صافیِ گلپایگانی، 2/423 _ 425.>.

ص: 84

فصلِ دوم: أَحادیث

اشاره

ص: 85

ص: 86

حدیثِ نخست: حدیثِ لوح

اشاره

این حدیث را، کُلیْنی در الکافی(1)، و شاگردش، نُعمانی، در الغیبة(2)، و صَدوق در کمال الدّین و تمام النّعمة(3) و عیون أخبار الرّضا علیه السّلام(4)، و مفید در الاِختصاص(5)، و شیخ تقی الدّین أبوالصّلاحِ حَلَبی در تقریب المعارف(6) _ با اختصار _ ، و شیخِ طوسی در الغَیبة(7) و أمالیاش(8)، و أمین الدّینِ طَبْرِسی در إِعلام الوَری(9)، و أبومنصورِ طَبْرِسی در الاِحتجاج _ به طورِ مُرسَل(10) _ ، و شیخ حَسَن بن أبی الحَسَنِ دیلمی در إرشادالقلوب(11)، و علاّمه مجلسی در مُجَلَّدِ نُهمِ بِحارالأنوار(12)، و سیّدمُحْسنِ أمین در أعیان الشّیعة(13) به نقل از الکافی، و صافی در مُنْتَخَبُ الأَثَر فی الإمام الثّانی عَشَر علیه السّلام(14)، آورده اند _ قَدَّسَ اللّهُ أَسرارَهُم.

در الکافی به طورِ مُسْنَد(15) از أبوبصیر(16) نقل شده است که وی از أبوعبداللّه <یعنی: إمامِ صادق> علیه السّلام نقل کرده که آن حضرت فرمودند:

«قالَ أَبی لِجابِرِ بْنِ عَبْدِاللّهِ الاْءَنْصاریِّ: إِنَّ لی إِلَیْکَ حاجَةً فَمَتی یَخِفُّ عَلَیْکَ

ص: 87

أَنْ أَخْلُوَ بِکَ فَأَسْأَلَکَ عَنْها؟ فَقالَ لَهُ جابِرٌ: أَیَّ الاْءَوْقاتِ أَحْبَبْتَهُ.

فَخَلا بِهِ فی بَعْضِ الاْءَیّامِ، فَقَالَ لَهُ: یا جابِرُ! أَخْبِرْنی عَنِ اللَّوْحِ الَّذی رَأَیْتَهُ فی یَدِ أُمّی فاطِمَةَ _ عَلَیْها السَّلامُ _ بِنْتِ رَسُولِ اللّهِ (ص) وَمَا أَخْبَرَتْکَ بِهِ أُمّی أَنَّهُ فی ذلِکَ اللَّوْحِ مَکْتُوبٌ.

فَقالَ جابِرٌ: أَشْهَدُ بِاللَّهِ أَنّی دَخَلْتُ عَلَی أُمِّکَ فاطِمَةَ _ عَلَیهَا السَّلامُ _ فی حَیاةِ رَسُولِ اللّهِ (ص) فَهَنَّیْتُها بِوِلادَةِ الْحُسَیْنِ وَ رَأَیْتُ فی یَدَیْها لَوْحًا أَخْضَرَ، ظَنَنْتُ أَنَّه مِنْ زُمُرُّدٍ وَ رَأَیْتُ فیهِ کِتابًا أَبْیَضَ، شِبْهَ لَوْنِ الشَّمْسِ؛ فَقُلْتُ لَها: بِأَبی أَنْتِ وَ أُمّی! یا بِنْتَ رَسُولِ اللّه (ص)! ما هذَا اللَّوْح؟ فَقالَتْ: هذا لَوْحٌ أَهْداهُ اللّهُ إِلَی رَسُولِهِ (ص)، فیهِ اسْمُ أَبی وَ اسْمُ بَعْلی وَ اسْمُ ابْنَیَّ وَ اسْمُ الاْءَوْصِیاءِ مِنْ وُلْدی، وَ أَعْطانیهِ أَبی لِیُبَشِّرَنی بِذلِکَ.

قالَ جابِرٌ: فَأَعْطَتْنیهِ أُمُّکَ فاطِمَةُ _ عَلَیْهَا السَّلامُ _ فَقَرأْتُهُ وَاسْتَنْسَخْتُه؛ فَقالَ لَهُ أَبی: فَهَلْ لَکَ _ یا جابِرُ! _ أَنْ تَعْرِضَهُ عَلَیَّ؟ قالَ: نَعَمْ.

فَمَشَی مَعَهُ أَبی إِلَی مَنْزِلِ جابِرٍ، فَأَخْرَجَ صَحیفَةً مِنْ رَقٍّ، فَقالَ: یا جابِرُ! انْظُرْ فی کِتابِکَ لاِءَقْرَأَ [أَنَا] عَلَیْکَ؛ فَنَظَرَ جابِرٌ فی نُسْخَتِهِ فَقَرَأَهُ أَبی فَما خالَفَ حَرْفٌ حَرْفًا، فَقالَ جابِرٌ: فَأَشْهَدُ بِاللّهِ أَنّی هکَذا رَأَیْتُهُ فِی اللَّوْحِ مَکْتُوبًا:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

هذا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ الْعَزیزِ الْحَکیمِ لِمُحَمَّدٍ نَبِیِّهِ وَ نُورِهِ وَ سَفیرِهِ وَ حِجابِهِ وَ دَ لیلِهِ، نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاْءَمینُ مِنْ عِنْدِ رَبِّ الْعالَمینَ.

ص: 88

عَظِّمْ یا مُحَمَّدُ أَسْمآئی وَ اشْکُرْ نَعْمآئی وَ لا تَجْحَدْ آلائی، إِنّی أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ أَنَا قاصِمُ الجَبّارینِ وَ مُدِیلُ الْمَظْلُومینَ و دَیّانُ الدّینِ، إِنّی أَنَا اللّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَمَنْ رَجَا غَیْرَ فَضْلی أَوْ خَافَ غَیْرَ عَدْلی، عَذَّبْتُهُ عَذابًا لاَ أُعَذِّبُ بِهِ أَحَدًا مِنَ الْعالَمینَ، فَإِیّایَ فَاعْبُدْ وَ عَلَیَّ تَوَکَّلْ.

إِنّی لَمْ أَبْعَثْ نَبِیًّا فَأُکْمِلَتْ أَیّامُهُ وَ انْقَضَتْ مُدَّتُهُ إِلاَّ جَعَلْتُ لَهُ وَصِیًّا، وَ إِنّی فَضَّلْتُکَ عَلَی الاْءَنْبِیآءِ وَ فَضَّلْتُ وَصِیَّکَ عَلَی الاْءَوْصِیآءِ وَ أَکْرَمْتُکَ بِشِبْلَیْکَ وَ سِبْطَیْکَ حَسَنٍ وَ حُسَیْنٍ، فَجَعَلْتُ حَسَنًا مَعْدِنَ عِلْمی بَعْدَ انْقِضآءِ مُدَّةِ أَبیهِ، وَ جَعَلْتُ حُسَیْنًا خازِنَ وَحْیِی وَ أَکْرَمْتُهُ بِالشَّهادَةِ وَ خَتَمْتُ لَهُ بِالسَّعادَةِ، فَهُوَ أَفْضَلُ مَنِ اسْتُشْهِدَ وَ أَرْفَعُ الشُّهَداءِ دَرَجَةً، جَعَلْتُ کَلِمَتِیَ التّامَّةَ مَعَهُ وَ حُجَّتِیَ البالِغَةَ عِنْدَهُ، بِعِتْرَتِهِ أُثیبُ وَ أُعاقِبُ، أَوَّلُهُمْ عَلیٌّ سَیِّدُالْعابِدینَ وَ زَیْنُ أَوْلیآئی الماضینَ وَ ابْنُهُ شِبْهُ جَدِّهِ الْمَحْمودِ مُحَمَّدٌ الْباقِرُ عِلْمِی وَ الْمَعْدِنُ لِحِکْمَتی؛ سَیَهْلِکُ الْمُرتابُونَ فی جَعْفَرٍ، الرّادُّ عَلَیْهِ کَالرّادِّ عَلَیَّ، حَقَّ الْقَوْلُ مِنّی لاَءُکْرِمَنَّ مَثْوَی جَعْفَرٍ، وَ لاَءَسُرَّنَهُ فی أَشْیاعِهِ وَ أَنْصارِهِ وَ أَوْلِیائِهِ؛ أُتِیحَتْ بَعْدَهُ مُوسَی فِتْنَةٌ عَمْیآءُ حِنْدِسٌ لاِءَنَّ خَیْطَ فَرْضِی لایَنْقَطِ_عُ وَ حُجَّتی لاَتَخْفَی وَ أَنَّ أَوْلیآئی یُسْقَوْنَ بِالکَأْسِ الاْءَوْفَی، مَنْ جَحَدَ واحِدًا مِنْهُمْ فَقَد جَحَدَ نِعْمَتی، وَ مَنْ غَیَّرَ آیَةً مِنْ کِتابی فَقَدِ افْتَرَی عَلَیَّ، وَیْلٌ لِلْمُفْتَرینَ الجاحِدینَ عِنْدَ انْقِضآءِ مُدَّةِ مُوسَی عَبْدِی وَ حَبیبی وَ خِیَرَتی فی عَلیٍّ وَلیِّی و ناصِری وَ مَنْ أَضَعُ عَلَیْهِ أَعْبآءَ النُّبُوَّةِ وَ أَمْتَحِنُهُ بِالاِْضْطِلاعِ بِها؛ یَقْتُلُهُ عِفْریتٌ مُسْتَکْبِرٌ؛ یُدْفَنُ فِی الْمَدینَةِ الَّتی بَناهَا الْعَبْدُ الصّالِ_حُ إِلَی جَنْبِ شَرِّ خَلْقی، حَقَّ القَوْلُ

ص: 89

مِنّی لاَءَسُرَّنَهُ بِمُحَمَّدٍ ابْنِهِ وَ خَلیفَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ وَ وَارِثِ عِلْمِهِ، فَهُوَ مَعْدِنُ عِلْمی و مَوْضِعُ سِرّی وَ حُجَّتی عَلی خَلْقی، لاَیُؤْمِنُ عَبْدٌ بِهِ إِلاّ جَعَلْتُ الْجَنَّةَ مَثْوَاهُ وَ شَفَّعْتُهُ فی سَبْعینَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ کُلُّهُمْ قَدِ اسْتَوْجَبُوا النّارَ، وَ أَخْتِمُ بِالسَّعادَةِ لاِبْنِهِ عَلیٍّ وَلیِّی وَ ناصِری وَ الشَّاهِدِ فی خَلْقی وَ أَمینی عَلی وَحْیی، أُخْرِجُ مِنْهُ الدّاعِیَ إِلی سَبِیلی وَ الخازِنَ لِعِلمِیَ الْحَسَنَ وَ أُکَمِّلَ ذلِکَ بِابْنِهِ «م ح م د» رَحْمَةً لِلْعالَمینَ، عَلَیْهِ کَمالُ مُوسَی وَ بَهآءُ عِیسَی وَ صَبْرُ أَیُّوبَ فَیُذَلُّ أَوْلِیآئی فی زَمانِهِ و تُتَهادَی رُؤُوسُهُمْ کَما تُتَهادَی رُؤُوسُ التُّرکِ وَ الدَّیْلَمِ فَیُقْتَلُونَ وَ یُحْرَقُونَ وَ یَکُونُونَ خَائِفینَ، مَرْعُوبینَ وَجِلینَ، تُصْبَغُ الأَرْضُ بِدِمائِهِمْ وَ یَفْشُوا الْوَیْلُ وَ الرَّنَّةُ فی نِسائِهِمْ أُولآئِکَ أَوْلِیآئی حَقًّا، بِهِمْ أَدْفَعُ کُلَّ فِتْنَةٍ عَمْیآءَ حِنْدِسٍ وَ بِهِمْ أَکْشِفُ الزَّلازِلَ وَ أَدْفَعُ الاْآصارَ وَ الاْءَغْلالَ، أُولآئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِن رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولآئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ.»

(یعنی:

پدرم، جابر بن عبداللّهِ أنصاری را گفت: مرا با تو کاری هست؛ کِیْ برایت سهل تر است تا با تو تنها باشم و در آن باره از تو پرسش کنم؟ جابر گفت: هر وقتی که دلخواهِ شما باشد.

پس روزی با او تنها شد و به او فرمود: ای جابر! مرا از آن لوح که در دستِ مادرم، فاطِمَه _ علیها السّلام _ ، دخترِ رسولِ خدا (ص)، دیدی و از آنچه مادرم به تو خبر داد که در آن لوح نوشته شده بوده است، خَبَر دِه.

جابر گفت: خدا گواه است که در زمانِ حیاتِ رسولِ خدا (ص)، به نزدِ مادرت، فاطِمَه _ علیها السّلام _ ، آمدم و او را بخاطرِ ولادتِ حُسَیْن تهنیت گفتم و در دستانش لوحی سبز دیدم؛ گُمان بُردم از زُمُرُّد است و دیدم نوشتاری سپید در آن

ص: 90

هست که به رنگِ خورشید می مانَد. به او گفتم: پدر و مادرم به فِدایت باد! ای دخترِ رسولِ خدا (ص)! این لوح چیست؟ فرمود: این لوحی است که خداوند به پیامبرش (ص) هدیّه کرده است، در آن نامِ پدرم و نامِ شوهرم و نامِ دو پسرم و نامِ آن أَوصیاء که از فرزندانِ من اند، هست، و پدرم آن را به من داده است تا بدان بشارتم دهَد.(17)

جابر گفت: آنگاه مادرت، فاطِمَه _ علیها السّلام _ ، آن را به من داد؛ خواندمش و رونویسی کردم.

پدرم به او گفت: ای جابر! می توانی آن را به من نشان بدهی؟ گفت: آری.

پدرم با او به منزلِ جابر رفت؛ آنگاه صحیفه ای از پوستِ تُنُک بدَرآورد. گفت: ای جابر! در نوشتارت بنگر تا من بر تو بخوانم. جابر در رونویسِ خود نگریست و پدرم آن را برخوانْد؛ در یک حرف هم اختلاف نداشت.

جابر گفت: خدا گواه است که من همین طور دیدم در لوح نوشته شده بود:

به نامِ خداوندِ بخشنده مهربان

این نامه ایست از خدایِ پیروزمندِ فرزانه به محمّد، پیامبرش و نور و سفیر و حاجب(18) و دلالَتگرِ او، که روح الأمین(19) آن را از نزدِ پروردگارِ جهانیان فرود آورده است.

ای محمّد! أَسماءِ مرا بزرگ بدار(20) و نعمتهایِ مرا سپاس بدار و نواختهایِ مرا إنکار مکن.(21)

منم آن خدایْ که جُزْ من خدائی نیست، شکننده جبّاران و چیرگی بخشِ ستمدیدگان و جَزادِهِ روزِ شمار. منم آن خدایْ که جُز من خدائی نیست، پس هرکه جز فضلِ مرا امید بَرَد یا از جُز عدلِ من بیم کُنَد، او را چُنان عذابی کنم که هیچکس از جهانیان را آنسان عذاب نکُنم؛ پس مرا بپرست و بر من توکّل کن.

هر پیامبری که برانگیختم و دورانش به تمامت رسید و روزگارش سپری شد، از

ص: 91

برایش وَصیّی معیّن کردم، و من تو را بر پیامبران برتری داده ام و وصیِّ تو را بر أَوصیاء برتری داده ام و تو را به دو شیربچّه ات(22) و دو نواده ات، یعنی حَسَن و حُسَیْن، گرامی داشته ام؛ حَسَن را پس از سپری شدنِ روزگارِ پدرش مَعدِنِ دانشِ خود ساختم و حُسَیْن را گنجورِ وحیِ خویش(23) و او را به شهادت گرامی داشتم و پایانِ کارش را سعادت قرار دادم؛ او برترین کسی است که به شهادت رسیده و بلندپایه ترینِ شهیدان است. کلمه تامّه خود را(24) همراهِ او و حُجَّتِ بالغه ام(25) را نزدِ وی قرار دادم. به خاطرِ عترتِ وی(26) ثواب دِهَم و عِقاب کُنَم.

نخستینِ ایشان، علی، سَروَرِ عبادتگران و آرایه أَولیایِ پیشینِ من است.

و پسرش که به نیایِ ستوده اش مانَد، محمّد است، شکافنده دانشِ من و مَعدِنِ حکمتم.

زودا که تردیدکنندگان درباره جعفر هلاک گَردَند؛ هرکه او را نپذیرد، مرا نپذیرفته است؛ این سخنِ من راست و استوار گشته(27) که پایگاهِ جعفر را گرامی می دارم و او را در میانِ پیروان و یاران و دوستانش شادمان می سازم.(28)

پس از وی، موسی را فتنه ای کور و تیره و تار(29) فراهم آید زیرا رشته حُکمِ من نگْسلَد(30) و حجّتِ من پنهان نگردد و أولیایم را پیمانه سرشار دهند(31). هرکه یکی از ایشان را مُنکر شود، نعمتِ مرا منکر شده است؛ و هرکه آیتی از کتابم را دگرگون سازد، بر من دروغ بسته است. وای بر آنان که وقتی روزگارِ بنده و دوست برگزیده ام، موسی، سپری گردد، در حقِّ علی که دوست و یارِ من است و کسی است که بارِ نُبُوَّت(32) را بر دوشش می نهم و او را به توانائی در بر دوش کشیدنِ آن می آزمایم، دروغ بندندو إنکار وَرزَند. او را سِتَنْبَه ای گردنکش(33) به قتل آرَد؛ در شهری که بنده شایسته(34) ساخته است، و در کنارِ بدترینِ آفریدگانم(35)، به خاک سپارده شود.

این سخنِ من راست و استوار گشته(36) که او را به پسرش و جانشینش و وارثِ

ص: 92

علمش، محمّد، شادمان سازم که وی مَعدِنِ دانشِ من و جایگاهِ سِرِّ من و حجّتِ من بر آفریدگانم است. هر بنده که به او إیمان آرَد، بهشت را جایگاهش سازم و شَفاعتش را در بابِ هفتاد تن از خاندانش که همگی سزاوارِ دوزخ گشته باشند، بپذیرم.

و کارِ پسرش علی را که دوست و یاورِ من و گواهِ من در میانِ آفریدگانم و أمینِ من بر وَحْیَم است، ختم به سعادت کنم. آنکس را که به راهِ من دعوت می کُنَد و گنجورِ دانشِ من است، یعنی حَسَن، از او پدید آورَم، و کار را با پسرش «م ح م د»(37) که رحمتی است از برایِ جهانیان(38)، به کمال رسانم. وی کمالِ موسی و شکوهِ عیسی و شکیبِ أیّوب را داراست. در روزگارِ [غَیبتِ] او یارانم خوار گردند و سرهایِ ایشان را چون سرهای ِ تُرکان و دیلمیان(39) برای یکدیگر هدیّت فرستند. ایشان را به قتل آرَند و بسوزانند و بیمناک و هراسانیده و ترسان باشند. زمین از خونهاشان رنگین گردد و وای و فغان از زنانشان برخیزد. اینان اند که براستی دوستانِ من اند. به ایشان هر فتنه کورِ تیره و تار را می رانَم و به ایشان زلزله ها(40) را می زدایم و بارهای گران و زنجیرها را(41) بردارم. «درودهائی از جانبِ پروردگارشان و رحمت بر آنان باد، و آنان خود رهیافتگانند» [س 2 ی 157].).

عبدالرّحمن بن سالم(42) گفته است که أبوبصیر گفت: اگر در همه عمر تنها این حدیث را شنیده باشی، تو را بسنده است، و آن را جُز از أهلِ آن محفوظ دار.

می نویسم: علاّمه سیّد إسماعیلِ هاشمیِ اصفهانی(43) در شرحِ این حدیث رساله ای به نامِ شهادة الشّهداء به فارسی نگاشته که به سالِ 1406 ه . ق. در اصفهان طبع شده است. می سَزَد خوانندگان بدان مراجعه فرمایند که نوشتاری خواندنی است(44).

ص: 93

ص: 94

پینوشتها

(1) الکافی 1/527 <نیز نگر: مصطفوی 2/470 _ 474>.

(2) الغیبة /29 <نیز نگر: ط. فارِس حَسّون کریم، صص 69 _ 72>.

(3) کمال الدّین و تمام النّعمة /308 <و: پهلوان [ = کمال الدّین با ترجَمه منصورِ پهلوان] ، 1/569؛ و: کمره ای [ = کمال الدّین با ترجَمه مرحومِ آیة اللّه محمّدباقرِ کمره ای ] ، 1/425.>.

(4) عیون أخبار الرّضا علیه السّلام 1/41 <؛ و: همان، ترجَمه غفّاری _ مستفید، 75 _ 79>.

(5) الاختصاص /210.

(6) تقریب المعارف /178.

(7) الغیبة /93.

(8) أمالی الطّوسی، مجلسِ یازدهم، ح 13 ص 291، شماره پیاپیِ 566، طبعِ جدید، 1414 ه . ق. <این مأخد و این یادداشت را مؤلّفِ چهل حدیث در نسخه ملکیِ خود افزوده و در چاپِ نخستِ متنِ عربیِ چهل حدیث نیامده بود.>

(9) إعلام الوَری /225.

(10) الاحتجاج 1/67.

(11) إرشاد القُلوب 2/290.

(12) بحارالأنوار 9/120 و پَسانْ تَرَش از طبعِ <مشهور به> کُمپانی. <؛ و: ط. 110 جلدی، 36/192 و پَسانْ تَرَش.>.

(13) أعیان الشّیعة 2/55.

ص: 95

(14) مُنْتَخَب الأَثَر /133.

<می افزایم:

روایتهایِ مختلفِ «حدیثِ لوح» در پاره ای مآخذ و منابع و حدیثنامه هایِ دیگر نیز آمده است. از جمله نگر:

مناقب آل أبی طالب علیهم السّلام، ابنِ شهرآشوب، ط. قم، 1/296 _ 298؛ و: ط. دارالأضواء، 1/359 _ 361؛ و: ألقاب الرّسول _ صلّی اللّه علیه و آله _ و عترته _ علیهم السّلام _ (در: مجموعه نفیسه، ط. قم، ص 170)؛ و: إثبات الوصیّة، المطبعة الحیدریّه یِ نجفِ أشرف، ص 143 و 227 و 230 (با دو سَنَدِ متفاوت)؛ و: جامع الأخبار، تحقیق: علاء آل جعفر، صص 65 _ 67؛ و: إثبات الهداةِ شیخ حُرِّ عامِلی؛ و: عَوالم العُلومِ بَحرانی؛ و: الجَواهر السَّنیَّة، ط. 1402 ه . ق.، صص 159 _ 164؛ و: بشارة المصطفی صلّی اللّه علیه و آله لشیعة المرتضی علیه السّلام؛ و: الخِصال، شیخِ صَدوق، ط. سیّد أحمدِ فهریِ زنجانی، ص 563؛ و: وسائل الشّیعة، ط. مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاءالتّراث، 16/244 و 245؛ و: کتاب من لایحضره الفقیه؛ و: مشارق أنوار الیقین، تحقیق المازندرانی، ط. منشورات الشّریف الرّضیّ، ص 186 و 187؛ و: حلیة الأبرار، 5/415 _ 417؛ و: فرائد السّمطین، ط. محمودی، 2/136 _ 141.

نیز نگر:

مُسنَدُ فاطمة الزّهراء سلام اللّه علیها، السّیّد حُسَین شیخ الإسلامی، صص 335 _ 342؛ و: جابر بن عبداللّه الأنصاری حیاته و مُسنَده، حُسَیْن الواثقی، 158 _ 168؛ و: الإرشادِ مفید، ط. مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام، 2/138 و 139؛ و: کفایة الأثر، ص 196؛ و: سفینة البحار، الشّیخ عبّاس القُمّی، ط. دارالأسوة، 7/613.

بجاست درنگرندگان در حدیثِ لوح، حدیثِ صحیفه ای را هم که خداوند برایِ حضرتِ ختمی مرتبت _ صلّی اللّه علیه و آله _ فرستاد، ببینند.

نگر: الغیبه یِ طوسی، ط. مؤسّسة المعارف الإسلامیّة، ص 134 و 135؛ و: مشارق أنوار الیقین، تحقیق المازندرانی، ص 185 و 186؛ نیز نگر: کمره ای، 1/423؛ و: پهلوان، 1/566 (در نقلِ کمال الدّین، فقط صحیفه ای در دستِ حضرتِ زهراء _ سلامُ اللّهِ علیها _ دیده می شود و از منشإِ آن سُخَنی نمی رَوَد).

درباره دستبردِ فرقه ضالّه بهائی به حدیثِ لوح، نگر: مهدیِ موعود [علیه السّلام]، علیِ دوانی، ص 918 و 919.>.

(15) <«مُسْنَد» حدیثی است که جمیعِ رُواتِ آن یاد شده باشد؛ یا به تعبیرِ دیگر زنجیره راویانش کامل باشد. نگر: أصول الحدیثِ، الفضلی، ص 97. از برایِ توضیحاتِ تفصیلی درباره اصطلاحِ «مُسْنَد» در درایة الحدیث، نگر: معجم مصطلحات الرّجال و الدّرایة،

ص: 96

ص 159.>.

(16) <أَبوبَصیر از رُواتِ مشهورِ حدیث و _ از منظرِ رجالی _ ثقه است. درباره أبوبصیر نگر: الموسوعة الرّجالیّة المیسّرة 2/329 و 357؛ و: الکُنی و الألقاب 1/20.>.

(17) <ترجَمه ما، بنا بر «لیُبَشِّرَنی» است که در متن است؛ ولی علی الظّاهر نسخه علاّمه مجلسی _ قدّس سرّه _ «لیسرّنی» داشته که بنا بر آن، ترجَمه می شود: «تا شادمانم سازد».

آن محدِّثِ خبیر درباره مدلولِ این ضبط هم نظری مهم دارد که می شاید دیده شود. نگر: مرآة العقول، 6/209>.

(18) <مُراد آن است که آن حضرت واسطه میانِ خداوند و خَلْق است؛ و این یکی از برداشتهائی است که از نصِّ روایت شده _ نگر: مرآة العقول: 6/209 و 210 _ و ترجَمه ما متّکی است بر آن. >

(19) <روح الأمین، جبرئیل علیه السّلام است. نگر: مرآة العقول، 6/210>.

(20) <مرحومِ علاّمه مجلسی _ قَدَّسَ اللّهُ روحهَ العَزیز _ می فرماید که مراد از این أَسماء، یا أسماءِ ذاتِ مقّدسِ خداوند است و یا أئمّه _ علیهم السّلام _ نگر: مرآة العقولِ، 6/210.

تفسیرِ «أسماءِ خداوند»، به أئمّه _ علیهم السّلام _ از آنجاست که در بعضِ روایات، أئمّه _ علیهم السّلام _ ، «الأسماء الحسنی» یِ خدا دانسته شده اند. نگر: الصّافی، الفیض الکاشانی، تحقیق السّیّد محسن الحسینیّ الأمینیّ، 3/274؛ و: تأویل الایات الظّاهرة، الحسینیّ الاسترابادیّ الغرویّ، تحقیق استادولی، ص 194؛ و: مرآة العقول، 2/115 و 116.>.

(21) <«نعمتها» و «نواختها» را به ترتیب در ترجَمه «نعماء» و «آلاء» آورده ام. شارحانِ سنّت در فهم این واژگان به ظرائفی توجّه داده و متّفق القول نیستند. نمونه را، نگر: مجمع البحرینِ طُرَیحی و مرآة العقولِ مجلسی _ رضوان اللّه علیهما.>.

(22) <درباره چند و چونِ تعبیرِ ستایش آمیزِ «شیربچّه» که در حقِّ إمام حَسَن و إمام حُسَیْن _ علیهما السّلام _ به کار رفته، نگر: مرآة العقول 6/211>.

(23) <به فرموده علاّمه مجلسی، یعنی آن حضرت حافظِ همه آن چیزهاست که به هر یک از پیامبران وحی شده است. نگر: مرآة العقول، 6/211>.

(24) <به فرموده علاّمه مجلسی، مُراد از «کلمه تامّه»، یا أسماءِ بزرگِ خداوند است، یا علمِ قرآن، و یا أعمّ از آن و دیگر علوم و معارفِ إلآهی، یا حُجَجِ إلآهیِ کائن در صُلبِ آن حضرت، و یا إمامت و شرائطِ آن. نگر: مرآة العقول، 6/211 و 212>.

(25) <به فرموده علاّمه مجلسی، مُراد از «حجّتِ بالغه ( / کامله)»، همانا براهینی است که خدا و پیامبرش بر إمامتِ او و أولادش إقامه کرده اند، یا معجزاتی است که به ایشان عطا فرموده، یا شریعتِ بر حق، یا إیمانِ مقبول. نگر: مرآة العقول، 6/212>.

ص: 97

(26) <یعنی از رهگذرِ ولایت و إقرار به إمامتِ نُه پیشوایِ معصومِ که از نسلِ آن حضرت اند. چه، این ولایت و إقرار، بنیادی سترگ از برایِ إیمان و شرطِ قبولِ همه أعمال است و کلیدِ دسترسی به ثوابِ إلآهی است، و هرکه آن را ترک کند، هم به خاطرِ ترکِ این شرط و بنیادِ سترگ عِقاب می شود و هم أعمالش _ که قبولشان مشروط به این شرط بوده است _ پذیرفته نمی گردد و عِقاب بر وی لازم می آید. نگر: مرآة العقول، 6/212>.

(27) <یعنی قضایِ من ثبات یافته است و وعده کرده ام. نگر: مرآة العقول، 6/215>.

(28) <از برایِ گونه هایِ دیگرِ فهمِ این بهره از روایت، نگر: مرآة العقول، 6/212>.

(29) <مراد از این فتنه ظاهرًا پدیدآمدنِ ناووسیّه یا واقفیّه باشند. ناووسیّه درگذشتِ إمامِ صادق علیه السّلام را مُنکِر شدند و واقفیّه درگذشتِ إمام موسی کاظم علیه السّلام را إنکار کردند.

نگر: مرآة العقول، 6/213؛ و: معجم مصطلحات الرّجال و الدّرایة، ص 182 و 185.>.

(30) <از برایِ فهمِ این بهره از روایت و دشواریهایِ آن، نگر: مرآة العقول، 6/213>.

(31) <مرحومِ فیضِ کاشانی _ قدّس سرّه _ گوید: هرچه گرفتاری سخت تر باشد، پیمانه ای که پاداشِ آن است سرشارتر است. نگر: الوافی، ط. اصفهان، 2/299.>.

(32) <مُراد، علومی است که خداوند به پیامبران _ علیهم السّلام _ وحی فرموده، یا صفاتِ مشترک میانِ أنبیاء و أوصیاء _ علیهم السّلام _ مانندِ عصمت و علم و شجاعت و سخاوت. نگر: مرآة العقول، 6/214>.

(33) <مُراد از این ستَنبَه گردنکش، مأمونِ عبّاسی _ لعنةُ اللّهِ علیه _ است. نگر: مرآة العقول، 6/215؛ و: الوافی، ط. اصفهان، 2/299.>.

(34) <مُراد از این بنده شایسته، ذوالقَرنَیْن است. نگر: مرآة العقول، 6/215؛ و: الوافی، ط. اصفهان، 2/299>.

(35) <مُراد از این بدترینِ آفریدگان، هارون _ علیه اللَّعنة _ ، خلیفه عبّاسی، است. نگر: مرآة العقول، 6/215؛ و: الوافی، ط. اصفهان، 2/299>.

(36) <نگر: پینوشتِ 27>.

(37) <نامِ حضرتِ صاحب الزّمان علیه السّلام ، به حروفِ مُفرَده نوشته شده، زیرا در بابِ گفتنِ نام و کُنْیَتِ آن حضرت نهی رسیده است. نگر: الوافی، ط. اصفهان، 2/299 و 403 و 404.>.

(38) <آنچه را ما به شَکلِ این جمله معترضه ترجَمه کردیم، طورِ دیگر نیز فهم و ترجَمه می توان کرد. سنج: مرآة العقول، 6/215>.

ص: 98

(39) <مراد کافرانِ تُرک و دیلم است _ نگر: مرآة العقول، 6/215 _ که از أقوامِ إسلامْ ستیز و أهلِ شرک قلمداد می شدند _ نگر: ریاض السّالکین، السّیّدعلی خان، تحقیق السّیّدمحسن الحسینّی الأمینیّ، 4/221 _ 226.

مسلمانان در نخستین سده هایِ إسلامی با این أقوام جنگها و ستیز و آویزها داشته اند.>.

(40) <به فرموده علاّمه مجلسی، مُراد، زمین لرزه ها یا شبهاتی است که لرزاننده و گمراه کننده اند. نگر: مرآة العقول، 6/215 و 216>.

(41) <به فرموده علاّمه مجلسی، منظور، شدائد و بلایایِ بزرگ و فتنه هایِ سختی است که چون غل و زنجیر در گردنِ مردمان می آویزد و جدائی نمی پذیرد. نگر: مرآة العقول، 6/216>

(42) <عبدالرّحمن بن سالم بن عبدالرّحمنِ أشلِ کوفیِ عطّار از همروزگارانِ إمامِ صادق علیه السّلام است. چندین روایت از عبدالرّحمن در کتبِ أربعه ما هست. او را کتابی است.

نگر: الموسوعة الرّجالیّة المیسّرة 2/472؛ و: رجال النّجاشی، ط. جامعه مدرّسین، ص 237؛ و: مجمع الرّجال 4/79>.

(43) یادشده در: تاریخِ علمی و اجتماعیِ اصفهان در دو قرنِ أَخیر، 2/287.

<آن جناب به سالِ 1378 ه . ش.، در مشهدِ مقدّس و در زمانی که زائرِ حضرتِ ثامن الحُجَج _ علیهم السّلام _ بود، دعوتِ حق را لبّیک گفت و در اصفهان در بقعه علاّمه مولانا محمّدباقرِ مجلسی _ قَدَّسَ اللّهُ روحَه _ به خاک سپارده شد. راقمِ این سطور، مترجمِ چهل حدیث، که افتخارِ شاگردیِ آن فقیهِ ربّانی و عالمِ نَرمْخویِ فروتن را نیز داشته است، بارها خود از آیة اللّهِ هاشمی شنیده که به خواندنِ دعایِ فَرَج در هر زمان که توجّهی به ساحتِ مقّدسِ حضرتِ ولیِّ عصر _ سلامُ اللّهِ علیه _ پیدا شود، توصیه می فرمود. خودِ آن فقید هم بدین دعایِ شریف اهتمامی بسزا داشت. خداوندا ! او را با نیاکانِ پاکش محشور فرما! و هم او و هم ما را در زمره یارانِ آن مَسیحادَم که مقتدایِ مسیح است، قرار ده! بحقِّ النّبیّ و آلِه الأطهار (علیه و علیهم السّلام).>.

(44) <آیة اللّه حاج سیّدعزیزاللّهِ إمامتِ کاشانی هم رساله ای درباره «حدیثِ لوح» نوشته است که به همراهِ چهل حدیثِ وی و پاره ای ضمائمِ دیگر به سالِ 1413 ه . ق. (چ 2: 1371 ه . ش.) در قم _ چاپخانه علمیّه _ طبع و نشر گردیده.

از برایِ برخی باریکْ بینی ها درباره این روایت و نقلهایِ دیگرش، نگر: کتاب الأمالی، الطّوسی، تحقیق: الجعفری و الغفّاریّ، ص 440؛ عیون أخبار الرّضا علیه السّلام، ترجَمه غفّاری و مستفید، 1/78 و 79>.

ص: 99

ص: 100

حدیثِ دوم: نصِّ خداوند بر حضرتِ قائِم (عج)

اشاره

«عَنِ المُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، عَنِ الصّادِقِ جَعْفرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَن أَبیهِ عَن آبائِه _ عَلیهِمُ السَّلام _ عَنْ أَمیرِ الْمُؤمنین _ عَلَیهِ السَّلام _ قالَ: قالَ رَسُولُ اللّهِ (ص): لَمّا أُسْرِیَ بی إِلَی السَّماءِ أَوحی إِلَیَّ رَبّی _ جَلَّ جَلالُهُ _ فَقالَ:

یا مُحَمَّدُ! إِنّی اطَّلَعْتُ عَلیَ الاْءَرْضِ اطِّلاعَةً فَاخْتَرْتُکَ مِنْها فَجَعَلْتُکَ نَبِیًّا، وَ شَقَقْتُ لَکَ مِنِ اسْمی اسْمًا فَأَنَا الْمَحْمُودُ وَ أَنْتَ مُحَمَّدٌ، ثُمَّ اطَّلَعْتُ الثّانِیَةَ فَاخْتَرْتُ مِنْها عَلِیًّا وَ جَعَلْتُهُ وَصِیَّکَ وَ خَلِیفَتَکَ وَ زَوْجَ ابْنَتِکَ و أَبا ذُرِّیَّتِکَ، وَ شَقَقْتُ لَهُ اسْمًا مِنْ أَسْمائی، فَأَنَا الْعَلِیُّ الاْءَعْلَی وَ هُوَ عَلیٌّ، وَ خَلَقْتُ فاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ و الْحُسَیْنَ مِنْ نُورِکُما، ثُمَّ عَرَضْتُ وِلایَتَهُمْ عَلیَ الْمَلائِکَةِ، فَمَنْ قَبِلَها کانَ عِنْدی مِنَ الْمُقَرَّبِینَ.

ص: 101

یا مُحَمَّدُ! لَوْ أَنَّ عَبْدًا عَبَدنی حَتَّی یَنْقَطِعَ وَ یَصیرَ کَالشَّنِّ البالی، ثُمَّ أَتانی جاحِدًا لِوِلایَتِهِمْ فَمَا أَسْکَنْتُهُ جَنَّتی وَ لا أَظْلَلْتُهُ تَحْتَ عَرْشی.

یا مُحَمَّدُ! تُحِبُّ أَنْ تَراهُمْ؟

قُلْتُ: نَعَمْ یا رَبِّ. فقالَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ : ارْفَعْ رَأْسَکَ، فَرَفَعْتُ رَأْسی وَ إِذَا أَنَا بِأَنْوارِ عَلیٍّ وَ فاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ عَلیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلیٍّ وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ وَ عَلیِّ بْنِ مُوسی وَ مُحَمَّدِ بنِ عَلیٍّ وَ عَلیِّ بْنِ محمّدٍ والحَسَنِ بْنِ عَلیٍّ وَ «م ح م د» بْنِ الْحَسَنِ الْقائِمِ فی وَسَطِهِمْ کَأَنَّهُ کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ.

قُلْتُ: یا ربِّ! وَ مَنْ هؤُلاءِ؟ قالَ: هؤُلاءِ الاْءَئِمَّةُ، و هذَا الْقائِمُ الَّذِی یُحَلِّلُ حَلالِی وَ یُحَرِّمُ حَرامی وَبِهِ أَنْتَقِمُ مِنْ أَعْدائی وَ هُوَ رَاحَةٌ لاِءَوْلِیائی وَ هُوَ الَّذِی یَشْفِی قُلُوبَ شیعَتِکَ مِنَ الظّالِمینَ و الجاحِدینَ و الْکافِرینَ فَیُخْرِجُ اللّاتَ وَ الْعُزَّی طَرِیَّیْنِ فَیُحْرِقُهُما، فَلَفِتْنَةُ النّاسِ یَوْمَئذٍ بِهِما أَشَدُّ مِنْ فِتْنَةِ الْعِجْلِ وَ السّامِرِیِّ»(1).

(یعنی:

از مُفَضَّل بن عُمَر(2) منقول است که از إمام جعفر بن محمّد الصّادق _ علیهما السّلام _ نقل کرد که آن حضرت از پدرِ خود و پدرِ بزرگوارش از پدرانِ خویش _ علیهم السّلام _ نقل فرمود که از أمیرِمؤمنان علیه السّلام نقل کردند که گفت:

رسولِ خدا (ص) فرمود: هنگامی که شبانه به آسمان بُرده شدم، پروردگارم _ جَلَّ جَلالُه _(3) به من وحی کرد و گفت:

ص: 102

ای محمّد! من بر زمین نظری افکندم، پس تو را از آن برگزیدم و پیامبرت ساختم، و از نامِ خود برای تو نامی برشکافتم که من «محمود»ام و تو «محمّد». آنگاه دوم بار نظری افکندم، پس علی را از آن برگزیدم و او را وصیِّ تو و جانشینِ تو و همسرِ دخترت و پدرِ زاد و رودت ساختم، و از نامهایِ خود برایِ او نامی برشکافتم که من «علیِّ أَعْلی» یَم و او «علیّ»؛ و فاطِمَه و حَسَن و حُسَیْن را از نورِ شما دو تَن بیافریدم. آنگاه ولایتِ ایشان را بر فرشتگان عرضه داشتم، و هرکه آن را پذیرفت نزدِ من از مُقَرَّبان شد.

ای محمّد! اگر بنده ای مرا چَندان عبادت کُنَد که از پا درآیَد و چون پوستی خشک و پوسیده شود، آنگاه در حالی که مُنکِرِ ولایتِ ایشان است به نزدِ من آید، او را در بهشتِ خود سُکنی نمی دِهَم و زیرِ عرشِ خود پناهش نمی بخشم.

ای محمّد! دوست داری که ایشان را ببینی؟

گفتم: آری، ای پروردگارِ من!

پس خدایْ _ عَزَّ وَ جَلّ _ فرمود: سَرَت را بلند کُن. سَرَم را بلند کردم و نورهایِ علیّ و فاطِمَه و حَسَن و حُسَیْن و علیّ بن حُسَیْن و محمّد بن علیّ و جعفر بن محمّد و موسی بن جعفر و علیّ بن موسی و محمّد بن علیّ و علیّ بن محمّد و حَسَن بن علیّ را دیدم که «م ح م د» بن حَسَنِ قائِم در میانِ ایشان و پنداری اَختری تابان بود.

گفتم: ای پروردگارِ من! اینان کیستند؟

فرمود: اینان پیشوایان اند، و این قائِم است که حلالِ مرا حلال و حرامِ مرا حرام می دارد و با او از دشمنانم انتقام می گیرم و او مایه آسایشِ دوستانِ من است و آن کسی است که دردِ دلهایِ پیروانت را از ستمگران و مُنکِران و کافران تَشَفّی دهد و لات و عُزّی را تر و تازه بیرون آرَد و بسوزانَد و آن روز فریفتگیِ مردمان به این دو، از فریبِ گوساله و سامِری سخت تر است.).

ص: 103

ص: 104

پینوشتها

(1) کمال الدّین و تمام النّعمة / 252 <و نیز نگر: پهلوان، 1/473 و 474؛ و: کمره ای: 1/364 و 365.

و نیز سنج: الغَیبهیِ نُعمانی، ط. فارِس حَسّون کریم، ص 94 و 95 و: الجَواهر السّنیّة، ط. 1402 ه . ق.، صص 216 _ 221 و 241 و 242>.

(2) <أبوعبداللّه _ یا: أبومحمّد _ مُفَضَّل بن عُمَرِ جُعْفیِّ کوفی را شیخِ مفید _ قُدِّسَ سِرُّه _ از خواصّ و یارانِ نزدیکِ إمامِ صادق علیه السّلام قلم داده است و شیخِ طوسی _ قُدِّسَ سرّه _ نیز در الغَیْبَة او را در شمارِ «ستودگان» آورده. در جوامعِ روائیِ ما از وی روایاتِ بسیاری آمده است.

نگر: الموسوعة الرّجالیّة المیسّرة 2/259 و 260.>.

(3) <یعنی: بزرگ است شکوهمندیِ او>.

ص: 105

ص: 106

حدیثِ سوم: نصِّ پیامبر _ صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِه _ بر حضرتِ قائِم (عج)

اشاره

«عَنِ الصّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبیهِ عَن آبائِهِ _ عَلَیْهِم السَّلام _ قالَ:

قالَ رَسُولُ اللّهِ _ صَلَّی اللَّه عَلَیْهِ و آلِه _ : حَدَّثَنی جِبْرَئیلُ عَنْ رَبِّ الْعِزَّةِ _ جَلَّ جَلالُهُ _ أَنَّهُ قَالَ:

مَنْ عَلِمَ أَن لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا وَحْدی وَ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدِی وَ رَسُولی وَ أَنَّ عَلیَّ بْنَ أَبی طالِبٍ خَلیفَتی وَ أَنَّ الاْءَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِهِ حُجَجِی، أُدْخِلهُ الْجَنَّةَ بِرَحْمَتی و نَجَّیْتُهُ مِنَ النَّارِ بِعَفْوی وَ أَبَحْتُ لَهُ جِواری و أَوْجَبْتُ لَهُ کَرامَتی وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْهِ نِعْمَتی وَ جَعَلْتُهُ مِنْ خاصَّتی وَ خالِصَتی، إِنْ نادانی لَبَّیْتُهُ وَ إِنْ دَعانی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنی أَعْطَیْتُهُ وَ إِنْ سَکَتَ ابْتَدَأْتُهُ وَ إِنْ أَساءَ رَحِمْتُهُ وَ إِنْ فَرَّ مِنّی دَعَوْتُهُ وَ إِن رَجَعَ إِلَیَّ قَبِلْتُهُ وَ اِنْ قَرَعَ بابی فَتَحْتُه.

ص: 107

وَ مَن لَمْ یَشْهَدْ أَن لا إِلهَ إِلاّ أَنَا وَحْدی، أَوْ شَهِدَ بِذلِکَ وَ لَمْ یَشْهَدْ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدی وَ رَسُولی أَوْ شَهِدَ بِذلِکَ وَ لَمْ یَشْهَدْ أَنَّ عَلِیَّ بْنَ أبی طالِبٍ خَلیفَتی، أَوْ شَهِدَ بِذلِکَ وَ لَمْ یَشْهَدْ أَنَّ الاْءَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِهِ حُجَجی، فَقَد جَحَدَ نِعْمَتی وَ صَغَّرَ عَظَمَتی وَ کَفَرَ بِآیاتی وَ کُتُبی؛ إِنْ قَصَدَنی حَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنی حَرَمْتُهُ وَ إِنْ نادانی لَمْ أَسْمَعْ نِداءَهُ وَ إِنْ دَعانی لَمْ أَسْتَجِبْ دُعاءَهُ وَ إِنْ رَجانی خَیَّبْتُهُ وَ ذلِکَ جَزاؤُهُ مِنّی وَ مَا أَنَا بِظَلاّمٍ لِلْعَبِید.

فَقامَ جابِرُ بْنُ عَبْدِاللّهِ الاْءَنْصارِیُّ، فَقالَ: یا رَسُولَ اللّه! وَ مَنِ الاْءَئِمَّةُ مِنْ وُلْدِ عَلیِّ بْنِ أَبی طالِبٍ؟

قالَ: الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ سَیِّدا شَبابِ أَهْلِ الجَنَّةِ، ثُمَّ سَیِّدُالْعابِدینَ فی زَمانِهِ عَلِیُّ بْنُ الحُسَیْنِ، ثُمَّ الْباقِرُ محمّد بنُ عَلِیٍّ _ وَ سَتُدْرِکُهُ یا جابِرُ! فَإِذَا أدْرَکْتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنِّی السَّلامَ _ ، ثُمَّ الصّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ الکاظِمُ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ، ثُمَّ الرِّضا علیُّ بْنُ مُوسی، ثُمَّ التَّقِیُّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ، ثُمَّ النَّقِیُّ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ الزَّکِیُّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ، ثُمَّ ابْنُهُ القائِمُ بِالْحَقِّ مَهْدیُّ أُمَّتی الَّذی یَمْلاَءُ الاْءَرضَ قِسْطًا وَ عَدْلاً کَمَا مُلِئَتْ جَوْرًا وَ ظُلْمًا.

هؤُلاءِ _ یا جابِرُ! _ خُلَفائی وَ أَوْصِیائی وَ أَوْلادِی وَ عِتْرَتی، مَنْ أَطاعَهُمْ فَقَدْ أَطاعَنی وَ مَنْ عَصَاهُم فَقَدْ عَصَانی وَ مَنْ أَنْکَرَهُمْ أَوْ أَنْکَرَ واحِدًا مِنْهُمْ فَقَدْ أَنْکَرَنی؛ بِهِمْ یُمْسِکُ اللّهُ _ عَزَّ وَجَلَّ _ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَی الاْءَرْضِ إِلاَّ بِإِذْنِهِ وَ بِهِمْ یَحْفَظُ اللّهُ الاْءَرْضَ أَنْ تَمیدَ بِأَهْلِها»(1).

ص: 108

(یعنی:

از إمام جعفر بن محمّد الصّادق _ علیهما السّلام _ منقول است که از پدرش و پدرِ بزرگوارش از پدرانِ خویش _ علیهم السّلام _ نقل کرد که فرمودند: رسولِ خدا _ صلّی اللّه علیه و آله _ فرمود:

جِبرئیل از رَبّ العِزَّه(2) _ جَلَّ جَلالُه(3) _ برایم نقل کرد که فرموده است:

«هر کس بداند که جُز من که یکتایم خدائی نیست و محمّد بنده و فرستاده من است و علیّ بن أبی طالب جانشینِ من است و آن پیشوایان که از فرزندانِ اویند حُجَّتهایِ من اند، او را به رحمتِ خود به بهشت اندرآرم و به عفوِ خویش از آتش برَهانَم و همسایگی ام را بر او روا دارَم و کرامتِ خویش را بر وی واجب گردانَم و نعمتِ خود را بر او تمام سازم و او را از برگزیدگان و ویژگانِ خویش قرار دهم؛ اگر آوازم دهد او را لَبَّیک گویم و اگر بخوانَدَم إجابتش کُنَم و اگر از من درخواست کُنَد او را بدهَم و اگر خاموش باشد من با او بیاغازَم و اگر بَد کُنَد بر او ببخشایم و اگر از من بُگْریزَد او را بخوانم و اگر به سویِ من بازگَردَد درپذیرَمَش و اگر درِ [خانه [مرا بکوبَد [بر او] بُگْشایم.

و هرکس گواهی ندهد که جُز من که یکتایم خدائی نیست، یا به این گواهی دهد ولی گواهی ندهد که محمّد بنده و فرستاده من است، یا به این گواهی دهد ولی گواهی ندهد که علیّ بن أبی طالب جانشینِ من است، یا به این گواهی دهد ولی گواهی ندهد که آن پیشوایان که از فرزندانِ اویند حجّتهایِ من اند، هر آینه نعمتِ مرا إنکار کرده و عَظَمَتم را خوار شُمارده و به آیه ها و کتابهایِ من کافر شده است؛ اگر آهنگِ من کُنَد، محجوبَش سازم، و اگر از من درخواست کُنَد، محرومَش دارم، و اگر آوازم دهد، آوایش را نشنوم، و اگر مرا بخوانَد، دُعایش را نپذیرم، و اگر به من امید بَندَد، نومیدش کُنَم، و این جزائی است که من به او می دهم و من بر بندگان سِتَمْران نیستم».

ص: 109

پس جابِر بن عبداللّهِ أنصاری برخاست و گفت: ای رسولِ خدا! این پیشوایان که از فرزندانِ علیّ بن أبی طالب اند، کیستند؟

فرمود: حَسَن و حُسَیْن، دو سَروَرِ جوانانِ بهشتی؛ آنگاه سَروَرِ عبادتگرانِ روزگارِ خویش، علیّ بن حُسَیْن؛ آنگاه باقر، محمّد بن علی، _ که ای جابر! تو او را درخواهی یافت، و چون او را دریافتی سلامِ مرا به او برسان _ ؛ آنگاه صادق، جعفر بن محمّد؛ آنگاه کاظم، موسی بن جعفر؛ آنگاه رضا، علیّ بن موسی؛ آنگاه تَقی، محمّد بن علیّ؛ آنگاه نَقی، علیّ بن محمّد؛ آنگاه زَکیّ، حَسَن بن علیّ؛ و سپس پسرش، آن بَرپایْ دارنده حق، مَهدیِ أُمّتِ من که زمین را _ همانگونه که از جَوْر و ستم پُر شده است _ از قِسط و عدل پُر سازَد.

ای جابِر! اینان جانشینان و أَوصیاء و فرزندان و عِترتِ(4)من اند؛ هرکه از ایشان فرمان بَرَد از من فرمان بُرده و هرکه از فرمانشان سربپیچَد از فرمانِ من سرپیچیده و هرکه ایشان را إنکار کُنَد یا یکی از ایشان را مُنکر شود، مرا إنکار کرده است. خدایْ _ عَزَّ و جَلّ _ به واسطه ایشان آسمان را نگاه داشته است تا جُز به إِذنِ او بر زمین فرونیُفْتَد و خداوند با ایشان زمین را نگاه می دارَد تا باشندگانِ خود را نَجُنبانَد.).

ص: 110

پینوشتها

(1) کمال الدّین و تمام النّعمة / 285 <و نگر: پهلوان، 1/484 _ 487؛ و: کمره ای: 1/371 372.>

(2) <«رَبّ العِزَّه» یعنی «خداوند [= مالکِ] عزّت و منعت» (روض الجنان، ط. آستانِ قدس، 16/246). إضافه «ربّ» به «عزّت» یا به سببِ اختصاص بدان است؛ گوئی که فرموده باشد: «ذوالعزّة»، و یا ازآن رو که هرکه را عزّتی هست، خدایِ متعال مالکِ حقیقیِ آن عزّت است؛ که به فرموده خودش _ در: س 3 ی 26 _ «تُعِزُّ من تَشَآء» (نگر: جوامع الجامع، تحقیق گُرجی، 3/424).

مَزیدِ آگاهی را، نگر: تفسیر الصّافی، تحقیق: الحُسَینّی الأمینّی، 6/210.>.

(3) <یعنی: بزرگ است شکوهمندیِ او>.

(4) <«عِتْرَت» که جمعِ آن «عِتَر» می شود _ ، در زبانِ عربی چند معنا دارد و در اینجا همان معنایِ معروفِ آن، که «زاد و رود، ذُرّیّه و أولاد، نزدیک ترین خویشان» باشد، مناسبتِ تام دارد.

البتّه در تناسبِ این کاربرد (یعنی: کاربردِ «عترت» درباره أئمّه طاهرین _ علیهم السّلام _ ) با پاره ای از دیگر معانیِ این واژه هم تأمّلاتِ باریک و لطیفی صورت بسته که خواندنی است.

نگر: مجمع البحرینِ طُرَیْحی، إعداد محمود عادل، 3/115 و 116؛ و: غریب الحدیث فی بحارالأنوار 3/18؛ و: الفائقِ زَمَخشَری، 1/170 (ذیلِ «ثقل / الثَّقَلَیْن»؛ و: مفردات نهج البلاغهیِ قُرَشی، ص 700 و 701؛ و: نُزهة النَّظَرِ بَدْری، ص 539 و 540.>.

ص: 111

ص: 112

حدیثِ چهارم: نصِّ إمام علی _ علیه السّلام _ بر حضرتِ قائِم (عج)

اشاره

«عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضا، عَنْ أَبِیهِ مُوسَی بْنَ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلیٍّ، عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الحُسَیْنِ، عَنْ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ أَبِیهِ أَمِیرِالْمُؤْمِنینَ عَلِیِّ بْنِ أَبی طالِبٍ _ عَلَیْهِمُ السَّلام _ أَنَّهُ قَالَ:

التّاسِعُ مِنْ وُلْدِکَ یا حُسَیْنُ! هُوَ الْقائِمُ بِالْحَقِّ، المُظْهِرُ لِلدِّین و الباسِطُ لِلْعَدْلِ.

قالَ الْحُسَیْنُ: فَقُلْتُ لَهُ: یا أَمیرَالْمُؤْمِنینَ! إِنَّ ذلِکَ لَکائِنٌ؟

فَقالَ _ عَلَیْهِ السَّلام _ :

إِی وَ الَّذی بَعَثَ مُحَمَّدًا _ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم _ بِالنُّبُوةِ وَ اصْطَفاهُ عَلی جَمیعِ الْبَرِیَّةِ، وَ لکِنْ بَعْدَ غَیْبَةٍ وَ حَیْرَةٍ، فَلا یَثْبُتُ فیها عَلی دینِهِ إِلاَّ الْمُخْلِصُونَ المُباشِرُونَ لِرُوحِ الیَقینِ، الَّذینَ أَخَذَ اللَّهُ _ عَزَّ وَ جَلّ _ میثاقَهُمْ بِوِلایَتِنا وَ کَتَبَ فی

ص: 113

قُلُوبِهِمُ الاْءیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ»(1).

(یعنی:

منقول است از إمام علیّ بن موسی الرّضا که نقل فرمود از پدرِ خویش موسی بن جعفر، و آن حضرت از پدرِ خویش جعفر بن محمّد، و آن حضرت از پدرِ خویش محمّد بن علیّ، و آن حضرت از پدرِ خویش علیّ بن حُسَین، و آن حضرت از پدرِ خویش حُسَیْن بن علیّ، و آن حضرت از پدرِ خویش علیّ بن أبی طالب _ علیهم السّلام _ که آن حضرت فرمود:

نهمین [نسل](2) از فرزندانِ تو _ ای حُسَیْن! _ همان بَرپایْ دارنده حق و آشکارسازنده دین و گستراننده عدل است.

حُسَیْن گفت: به آن حضرت گفتم: ای أمیرِ مؤمنان! این واقع خواهد شد؟

أمیرِ مؤمنان علیه السّلام فرمود:

آری، قَسَم به آنکس که محمّد _ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم _ را به پیامبری برانگیخت و او را بر همه آفریدگان برگزید، چُنین خواهد شد؛ لیک پس از غَیبتی و حیرتی که در آن غَیبت و حیرت هیچکس بر دینِ او نمی پایَد جُز مُخْلصانِ آمیزگار با جانِ یقین، کسانی که خدایْ _ عَزَّ وَ جَلّ _ از ایشان بر ولایتِ ما پیمان ستانده و إیمان را در دلهاشان بنگاشته(3) و ایشان را به جانْمایه ای از جانبِ خود نیرو داده است)(4).

ص: 114

پینوشتها

(1) کمال الدّین و تمام النّعمة / 304 < پهلوان، 1/564؛ و: کمره ای: 421 و 422.>.

(3) <«یعنی با ایشان الطافی کرده است که ایمان در دل ایشان ثابت شده است» (رَوْض الجِنان و رَوْح الجَنان، تصحیحِ یاحقّی و ناصح، 19/92).>.

(4) <أمیرِ مؤمنان علیه السّلام ، در این فرمایش، به آیه 22 از سورتِ مجادله (58) نظر داشته اند.

در کتابِ شریفِ کافی بابی هست به عنوانِ «باب الرّوح الّذی أیّد به المؤمن» (نگر: مرآة العقول، 9/394 _ 396) که مطالعه آن و شروحش در دستیابی به باطِن حدیثِ موردِ بحثِ ما نیز سودمند خواهد بود.

همچُنین نگر: الصّافی فی تفسیر القرآن، تحقیق: السّیّدمحسن الحُسَینیّ الأَمینیّ، 7/143 و 144؛ و: مَهدیِ موعود [علیه السّلام] ، علیِ دوانی، ص 1071.>.

ص: 115

ص: 116

حدیثِ پنجم: نصِّ إمام حَسَن _ علیه السّلام _ بر حضرتِ قائِم(عج)

اشاره

«عن أَبی سَعیدٍ عَقیصا قالَ:

لَمّا صالَحَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ _ عَلَیْهِمَا السَّلام _ مُعاوِیَةَ بْنَ أَبی سُفیانَ، دَخَلَ عَلَیْهِ النّاسُ، فَلامَهُ بَعْضُهُمْ عَلی بَیْعَتِهِ؛ فَقالَ _ عَلَیْهِ السَّلام _ :

وَیْحَکُمْ! ما تَدْرُونَ ما عَمِلْتُ؟، وَاللّهِ الَّذِی عَمِلْتُ خَیْرٌ لِشیعَتی مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ أَوْ غَرُبَتْ، أَلاتَعْلَمُونَ أَنَّنی إِمامُکُم مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ عَلَیْکُمْ وَ أَحَدُ سَیِّدَیْ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ بِنَصٍّ مِن رَسُولِ اللّهِ (ص) عَلَیَّ؟

قالُوا: بَلی.

قالَ: أَماعَلِمْتُمْ أَنَّ الْخِضْرَ _ عَلَیْهِ السَّلام _ لَمّا خَرَقَ السَّفینَةَ وَ أَقامَ الْجِدارَ وَ قَتَلَ الْغُلامَ کانَ ذلِکَ سَخَطًا لِمُوسی بْنِ عِمْرانِ إِذْ خَفِیَ عَلَیْهِ وَجْهُ الْحِکْمَةِ فی ذلِکَ

ص: 117

وَکانَ ذلِکَ عِنْدَ اللّهِ _ تَعالَی ذِکْرُهُ _ حِکْمَةً وَصَوابًا؟ أَماعَلِمْتُمْ ما مِنّا أَحَدٌ إِلاّ وَ یَقَعُ فی عُنُقِهِ بَیْعَةٌ لِطاغِیَةِ زَمانِهِ إِلاَّ القائِمِ الَّذِی یُصَلِّی رُوحُ اللَّهِ عیسَی بْنُ مَرْیَمَ علیه السّلام خَلْفَهُ؟ فَإِنَّ اللَّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ یُخْفِی وِلادَتَهُ وَ یَغیبُ شَخْصُهُ لِئَلاّ یَکُونَ لاِءَحَدٍ فی عُنُقِهِ بَیْعَةٌ إِذا خَرَجَ، ذلِکَ التّاسِعُ مِنْ وُلْدِ أَخی الْحُسَیْنِ، ابْنُ سَیِّدَةِ الإِماءِ، یُطیلُ اللّهُ عُمرَهُ فی غَیْبَ_تِهِ ثُمَّ یُظْهِرُهُ بِقُدْرَتِهِ فی صُورَةِ شابٍّ دُونَ أَرْبَعینَ سَنَةً، ذلِکَ لِیُعْلَمَ أَنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ»(1)

(یعنی:

از أبوسعیدِ عَقیصا(2) منقول است که گفت:

هنگامی که حَسَن بن علی _ عَلَیْهِمَا السَّلام _ با مُعاویة بن أَبی سُفیان صلح کرد، مردمان بر وی درآمدند و برخی او را بخاطرِ بیعتش سرزنش کردند. آن حضرت علیه السّلام فرمود:

وای بر شما! چه دانید چه کردم؟ به خدا قسم آنچه کردم برایِ پیروانم از هرآنچه خورشید بر آن تابیده یا غروب کرده(3)، بهترست.

آیا نمی دانید که من پیشوایتان هستم که طاعتم بر شما واجب است و بنا بر نصّی که رسولِ خدا(ص) درباره من فرموده یکی از دو سرورِ جوانانِ بهشتی ام؟!

گفتند: آری.

فرمود: آیا ندانستید هنگامی که خِضْر علیه السّلام(4) کشتی را سوراخ کرد و دیوار را به پاداشت و آن پسر را بکشت(5)، اینهمه مایه خشمِ موسی بن عِمران شد زیرا حکمتی که در آن بود بر وی پوشیده بود(6) ولی همه اینها نزد خداوند _ تَعالَی ذِکْرُه(7) _ حکیمانه و صواب بود؟ آیا ندانستید هیچیک از ما، جُز قائم که روح اللّه(8)، عیسی بن مریم علیه السّلام ، پشتِ سرِ او نماز می گُزارَد، نیست که

ص: 118

بیعتِ ستمْ پیشه گستاخِ روزگارش بر گردنش نیفتد؟ خدایْ _ عَزَّ وَ جَلّ _ ولادتِ او [ یعنی: قائِم علیه السّلام ] را پوشیده می دارد و خودِ او نیز نهان می گردد، تا هنگامی که خُروج کُنَد بیعتِ هیچکس را در گردن نداشته باشد. او نهمین[نسل [از فرزندانِ برادرم حُسَیْن است، فرزندِ خاتونِ کنیزان؛ خداوند عمرِ او را در روزگارِ غَیبتش دراز می کُنَد و آنگاه به قدرتِ خویش او را در صورتِ جوانی که کمتر از چهل سال دارد ظاهر می سازد؛ اینچُنین است، تا دانسته آیَد که خداوند بر هر چیزی تواناست.).

ص: 119

ص: 120

پینوشتها

(1) کمال الدّین و تمام النّعمة / 315 و 316 <؛ و نگر: پهلوان، 1/581 و 582؛ کمره ای، 1 / 432 و 433.>.

(2) <أبوسعید عَقیصا، «دینار» نام داشت و به سببِ شعری که سروده بود، لقب «عَقیصا» یافت.

هم از أمیرِمؤمنان علیه السّلام و هم از إمام حُسَین علیه السّلام و هم _ چُنان که در متن دیده می شود _ از إمام حَسَن علیه السّلام نقلِ حدیث کرده.

نگر: مجمع الرِّجال، 2/297 و: الموسوعة الرّجالیّة المُیَسَّرة، 1/343.>.

(3) <این تعبیر برایِ کسانی که با لسانِ سنّت آشنا باشند، غریب نیست و شبیه به آن باز هم در حدیث دیده می شود.

«آنچه خورشید بر آن تابیده و غروب کرده» کنایه است از همه دنیا و همه آنچه بر سطحِ زمین هست (نگر: مجمع البحرینِ طُرَیْحی، إعداد محمود عادل، 3/56).>.

(4) <خِضْر علیه السّلام یکی از أولیایِ مُعَمَّرِ خدواند است. اختلاف است که آیا او واجدِ مقامِ نُبُوَّت هست یا نه؟ پاره ای از ویژگیهایِ غریبِ آن حضرت باعث شده است عامّه مردم شاخ و برگهائی افسانه سَرایانه در پیرامونِ حقیقتِ دینی وجودِ این بزرگوار پدید آورند. أهلِ تصوّف و عرفان علی الخصوص به آن حضرت و آنچه مربوط بدوست، تعلّقِ خاطرِ فراوان نشان می دهند و داستانها و إشارتها از او بازمی گویند.

نگر: مجمع البحرینِ طُرَیْحی إعداد محمود عادل، 1/658 _ 660؛ و: دائرة المعارفِ تشیّع 7/152 _ 154؛ و: فرهنگِ علمِ کلام، خاتمی، ص 106؛ و: خضر و موسی (ع) در فرهنگِ إسلامی، قدرت اللّهِ مرادی، تهران: أمیرکبیر، 1381 ه . ش.>.

ص: 121

(5) <گزارشِ این ماجَراها _ بدونِ تصریح به نامِ خضر (علیه السّلام) _ در قرآنِ کریم (س 18 ی 71 تا 82) آمده است.>.

(6) <چنان که مُفَسِّران و متکلّمان توضیح داده اند آنچه در این ماجَرا رفته، نه از برایِ حضرتِ موسی علیه السّلام و نه از برایِ همراهِ دانا و شایسته اش _ که بنا بر این روایت و برخی نقلهای دیگر، همانا خضر (علیه السّلام) است _ عیب و مَنْقَصَتی نبوده است و هریک مطابقِ شأن و به نحوی پذیرفتنی برخورد کرده اند.

تفصیل را نگر: تنزیه الأنبیاء و الأئمّة علیهم السّلام، الشَّریف المرتَضی، تحقیق فارِس حَسّون کریم، صص، و: اللّوامع الإلهیّة، الفاضل المقداد، ط. دفترِ تبیلغات، ص 260.>.

(7) <یعنی: برترست یادِ او>.

(8) <«روحُ اللّه»، لَقَبِ حضرتِ مَسیح علیه السّلام است.

ابنِ شهرآشوب _ رَضِیَ اللّهُ عنه _ گوید:

رواست مسیح را «روح اللّه» بگویند زیرا همه أرواح ملکِ خدایند و به طورِ خاص یادکردِ مسیح بدین عنوان از برایِ گرامیداشتِ وی با این یادکرد است، چُنان که هرچند همه زمین از آنِ خدای تعالی است، کعبه به طورِ خاص بیت اللّه دانسته شده. (مُتَشابه القرآن و مُخْ_تَلفه، ط. انتشاراتِ بیدار، ص 258).>.

ص: 122

حدیثِ ششم: نصِّ إمام حُسَیْن _ علیه السّلام _ بر حضرتِ قائِم (عج)

اشاره

«قالَ الحُسَیْنُ بْنُ عَلیِّ بْنِ أبی طالِبٍ _ علیهما السّلام _ :

مِنّا اثْناعَشَرَ مَهْدِیًّا، أَوَّلُهُمْ أَمیرُالْمُؤْمِنینَ عَلیُّ بْنُ أَبی طالِبٍ، وَ آخِرُهُمُ التّاسِعُ مِنْ وُلْدی، وَ هُو الاْءِمامُ القائِمُ بِالحقِّ _ یُحْیِی اللّهُ بِهِ الاْءَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا، وَ یُظْهِرُ بِهِ دینَ الْحَقِّ عَلَی الدّینِ کُلِّه وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ، لَهُ غَیْبَةٌ یَرتَدُّ فیها أَقْوامٌ وَیَثْبُتُ فیها عَلَی الدّینِ آخَرُونَ، فَیُؤْذَونَ وَ یُقالُ لَهُمْ: «مَتی هذا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ؟!»، أَما إِنَّ الصَّابِرَ فی غَیْبَ_تِهِ عَلَی الاْءَذی وَ التَّکْذیبِ بِمَنْزِلَةِ الْمُجاهِدِ بِالسَّیْفِ بَیْنَ یَدَی رَسُولِ اللّهِ _ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم.»(1).

(یعنی:

از ما [= أهلِ بیت] دوازده مَهدی هست؛ نخستینِ ایشان، أمیرِمؤمنان علیّ بن أبی طالب، و واپسینِ ایشان نهمین [نسل] از فرزندانِ من است، و او آن پیشواست که

ص: 123

حق را بر پا دارد؛ خداوند زمین را پس از آنکه مرده باشد به وسیله او زنده سازَد(2)، و _ هرچند مشرکان خوش ندارند _ دینِ حقّ را به دستِ او بر همه دینها پیروز گردانَد؛ او را غَیبتی است که در روزگارِ آن غَیبت گروههائی از دین بازگَردَند و گروههائی دیگر بر دین ثَبات وَرزَند؛ اینان [یعنی: ثابتْ قَدَمان] را بیازارَند و به ایشان گویند: «اگر راست می گوئید، این وعده کی خواهد بود؟».

هان! آنکه در روزگار غَیبتِ او بر آزار و تکذیب بشکیبد، پایگاهِ کسی را دارد که با شمشیر، پیشِ رویِ رسولِ خدا _ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم _ جِهاد کُنَد.).

ص: 124

پینوشتها

(1) کمال الدّین و تمام النّعمة / 317 <؛ پهلوان: 1/584؛ کمره ای _ با لختی تفاوت در ضبطِ نصّ _ : 1/434>

(2) <مُراد از این که زمین مُرده است، و آن حضرت، زمین را زنده می گردانَد، درخورِ تدبّر است.

برخی ظاهرًا چُنین برداشت کرده اند که مرگِ زمین، کنایه از کفر و بی دینیِ أهلِ زمین است. نگر: مهدیِ موعود [علیه السّلام] ، علیِ دوانی، ص 356.>.

ص: 125

ص: 126

حدیثِ هفتم: نصِّ إمامِ سجّاد _ علیه السّلام _ بر حضرتِ قائِم (عج)

اشاره

عَنْ أَبی خالِد الکابُلیِّ، قالَ: دَخَلْتُ عَلی سَیِّدی عَلیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ زَیْنُ العابِدینَ _ عَلَیْهِمَا السَّلام _ ، فَقُلْتُ لَهُ: یَابْنَ رَسُولِ اللَّه! أَخْبِرنی بِالَّذینَ فَرَضَ اللَّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ طاعَتَهُمْ وَ مَوَدَّتَهُمْ وَ أَوْجَبَ عَلی عِبادِهِ الاِْقتِداءَ بِهِمْ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ _ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم _ ، فَقالَ لی:

یا کَنْکَرُ(1)! إِنَّ أُولِی الاْءَمْرِ الَّذینَ جَعَلَهُمُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلّ _ أَئمَّةً لِلنّاسِ وَ أَوْجَبَ عَلَیْهِمْ طاعَتَهُمْ: أَمیرُالْمؤْمِنینَ عَلیُّ بْنُ أَبی طالبٍ _ عَلَیّهِ السَّلام _ ، ثُمَّ الْحَسَنُ، ثُمَّ الْحُسَیْنُ ابْنا عَلیِّ بْنِ أَبی طالِبٍ، ثُمَّ انْتَهی الاْءَمْرُ إِلَیْنا.

ثُمَّ سَکَتَ، فَقُلْتُ لَهُ: یا سَیِّدی! رُوِیَ لَنا عَنْ أَمیرِالمؤْمِنینَ [عَلیٍّ] _ عَلَیْهِ السَّلام _ أَنَّ الاْءَرْضَ لاَتَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ لِلّهِ _ جَلَّ وَ عَزَّ _ عَلَی عِبادِهِ، فَمَنِ الْحُجَّةُ وَ الإِمامُ

ص: 127

بَعْدَکَ؟

قالَ: ابْنی مُحَمَّدٌ وَ اسْمُهُ فِی التَّوْراةِ باقِرٌ، یَبْقَرُ الْعِلْمَ بَ_قْرًا، هُوَ الْحُجَّةُ وَ الاْءِمامُ بَعْدِی، وَ مِنْ بَعْدِ مُحَمَّدٍ ابْنُهُ جَعْفَرٌ، وَ اسْمُهُ عِنْدَ أَهْلِ السَّماءِ الصَّادِقُ.

فَقُلْتُ لَهُ: یا سَیِّدی! فَکَیْفَ صارَ اسْمُهُ الصّادِقُ و کُلُّکُمْ صادِقُون؟

قالَ: حَدَّثَنی أَبی، عَن أَبِیهِ _ عَلَیْهِمَا السَّلام _ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ _ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه _ قالَ :

إِذَا وُلِدَ ابْنی جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلیِّ بْنِ أَبی طالِبٍ _ عَلَیْهِمُ السَّلام _ فَسُمُّوهُ الصّادِقَ، فَإِنَّ لِلْخامِسِ مِنْ وُلْدِهِ وَلَدًا اسْمُهُ جَعْفَرٌ یَدَّعِی الاْءِمامَةَ اجْتِراءً عَلَی اللّهِ وَ کِذْبًا عَلَیْهِ، فَهُوَ عِنْدَ اللّهِ جَعْفَرٌ الْکَذّابُ الْمُفْتَرِی عَلَی اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلّ _ ، و المُدَّعِی لِما لَیْسَ لَهُ بِأَهْلٍ، المُخالِفُ عَلی أَبِیهِ و الحاسِدُ لاِءَخِیهِ، ذلِکَ الَّذی یَرُومُ کَشْفَ سَتْرِ اللّهِ عِنْدَ غَیْبَةِ وَلیِّ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلّ.

ثُمَّ بَکَی عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ _ عَلَیْهِمَا السَّلام _ بُکاءً شَدیدًا، ثُمَّ قالَ: کَأَنّی بِجَعْفَرٍ الْکَذّابِ وَ قَدْ حَمَلَ طاغِیَةَ زَمانِهِ عَلی تَفْتیشِ أَمْرِ وَلیِّاللّهِ وَ الْمُغَیَّبِ فی حِفْظِ اللّهِ، و التَّوْکیلِ بِحَرَمِ أَبِیهِ جَهْلاً مِنْهُ بِوِلادَتِهِ، وَ حِرْصًا مِنْهُ عَلی قَتْلِهِ إِنْ ظَفَرَ بِهِ، [وَ] طَمَعًا فی میراثِهِ حَتّی یَأْخُذَهُ بِغَیْرِ حَقِّهِ.

قالَ أَبُوخالِدٍ: فَقُلْتُ لَهُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ! وَ إِنَّ ذلِک لَکائِنٌ؟

فَقَالَ: إِی وَرَبّی! إِنَّ ذلِکَ لَمَکْتُوبٌ عِنْدَنا فی الصَّحِیفَةِ الَّتی فیها ذِکْرُ الْمِحَنِ الَّتی تَجْرِی عَلَیْنا بَعْدَ رَسُولِ اللّه _ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلهِ.

ص: 128

قالَ أَبُوخالِدٍ: فَقُلْتُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللّه! ثُمَّ یَکُونُ ماذا؟

قالَ: ثُمَّ تَمْتَدُّ الْغَیْبَةُ(2) بِوَلیِّاللّهِ _ عَزَّ وَ جَلّ _ ، الثّانی عَشَرَ مِنْ أَوْصِیاءِ رَسُولِ اللّه _ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه _ وَ الاْءَئِمَّةِ بَعْدَهُ.

یا أَباخالِدٍ! إِنَّ أَهْلَ زَمانِ غَیْبَتِهِ القائِلینَ بِإِمامَتِهِ وَ الْمُنْتَظِرینَ لِظُهُورِهِ، أَفَضَلُ مِنْ أَهْلِ کُلِّ زَمانٍ؛ لاِءَنَّ اللّهَ _ تَبارَکَ وَ تَعالَی _ أَعْطاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ وَ الاْءَفْهامِ وَ الْمَعْرِفَةِ ما صَارَتْ بِهِ الْغَیْبَةُ عِنْدَهُمْ بِمَنْزِلَةِ المُشاهَدَةِ، وَ جَعَلَهُمْ فی ذلِکَ الزَّمانِ بِمَنْزِلَةِ المُجاهِدینَ بَیْنَ یَدَی رَسُولِ اللّهِ _ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلهِ _ بِالسَّیْفِ، أُولئِکَ الْمُخْلِصُونَ حَقًّا وَ شیعَتُنا صِدقًا وَ الدُّعاةُ إِلَی دِینِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ سِرًّا وَ جَهْرًا.

و قالَ علیُّ بْنُ الحُسَیْنِ _ عَلَیْهِمَا السَّلامُ _ : انْتِظارُ الْفَرَجِ مِنْ أَعْظَمِ الْفَرَجِ.».

(یعنی:

از أبوخالدِ کابُلی(3) منقول است که گفت: بر سَروَرَم، علیّ بن حُسَیْن زَیْن العابدین _ علیهما السّلام _ ، وارد شدم. او را گفتم:

ای پسرِ رسولِ خدا! مرا از کسانی که خدایْ _ عَزَّ وَ جَلّ _ طاعت و مَوَدَّتِ ایشان را واجب گردانیده و بر بندگانِ خویش واجب ساخته است که پس از رسولِ خدا _ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم _ از ایشان پیروی کنند، آگهی دِه.

به من فرمود: ای کَنْکَر(4)! أُولوالاْءَمر(5) که خدایْ _ عَزَّ وَ جَلّ _ ایشان را پیشوایِ مردمان ساخته و طاعتِ ایشان را بر آنان [= مردمان] واجب گردانیده است، اینانند: أمیرِمؤمنان علیّ بن أبی طالب _ عَلَیْهِ السَّلام _ ، آنگاه حَسَن و پس از وی حُسَیْن، دو فرزندِ علیّ بن أبی طالب، و سپس کار به ما رسید.

آنگاه [ إمامِ سجّاد علیه السّلام] خاموش مانْد. او را گفتم: ای سَروَرَم! از

ص: 129

أمیرِمؤمنان علی علیه السّلام برایِ ما روایت کرده اند که زمین از حُجّتی که خدایِ عزیز و جلیل را بر بندگانش باشد، تهی نَمانَد؛ حجّت و إمامِ پس از شما کیست؟

فرمود: پسرم محمّد که نامِ او در تورات «باقر» است؛ دانش را نیک بَرمی شکافَد(6)؛ او حُجَّت و إمامِ پس از من است؛ و پس از محمّد، پسرش جعفر، که نامِ او نزدِ آسمانیان «صادق» است.

به آن حضرت گفتم: ای سَروَرَم! در جائی که شما همگی «صادق» هستید، چگونه نامِ او «صادق» شد؟

فرمود: پدرم از پدرش _ که بر هر دو درود باد _ برایم نقل کرد که رسولِ خدا _ صلّی اللّه علیه و آله _ فرمود:

هنگامی که پسرم، جعفر بن محمّد بن علیّ بن حُسَیْن بن علیّ بن أبی طالب _ علیهم السّلام _ ، زاده شد، او را «صادق» بنامید؛ چه پنجمین [نسل] از فرزندانش را فرزندی باشد که جعفر نام دارد؛ وی، از سرِ گستاخی بر خداوند و دروغ بستن بر او، اِدّعایِ إمامت می کُنَد؛ وی نزدِ خداوند جعفرِ کذّاب و کسی است که بر خدایْ _ عَزَّ وَ جَلّ _ دروغ می بَندَد و چیزی را که شایسته آن نیست اِدِّعا می کُنَد و با پدرش استیزه گر است و بر برادرِ خویش رشک می بَرَد؛ او کسی است که می خواهد به هنگامِ غَیبتِ ولیِّ خداوند _ عَزَّ وَ جَلّ _ پرده إلآهی را بَردَرَد.

آنگاه علیّ بن حُسَیْن _ عَلَیْهِمَا السَّلام _ سخت بگریست و سپس فرمود: گوئی جعفرِ کذّاب را می بینم که ستمْ پیشه گستاخِ روزگارِ خویش را، به بازجُستِ کارِ وَلیِّ خدا و آنکه در حفظِ إلآهی نهان گردیده و به تحتِ نظرِ گرفتنِ پردگیانِ پدرش واداشته است، زیرا نمی دانَد که او [= إمامِ دوازدهم علیه السّلام ] زاده شده و آزمندانه می خواهد اگر بَر وی دست یابَد به قَتْلَشْ آرَد و طَمَع در میراثِ او بسته تا بناحق آن را برگیرَد.

ص: 130

أبوخالد گفت: به آن حضرت گفتم: ای پسرِ رسولِ خدا ! این واقع خواهد شد؟

فرمود: سوگند به پروردگارم که چُنین می شود. این، نزدِ ما، در صَحیفه ای که در آن ذِکْرِ محنتهائی که پس از رسولِ خدا _ صلّی اللّه علیه و آله _ بر ما می رَوَد، آمده، نوشته شده است.

أبوخالد گفت: من گفتم: ای پسرِ رسولِ خدا! سپس چه می شود؟

فرمود: آنگاه غَیبتِ ولیِّ خداوند _ عَزَّ وَ جَلّ _ که دوازدهمین تن از أَوصیایِ رسولِ خدا _ صلّی اللّه علیه و آله _ و أئمّه پس از اوست، به درازا می کَشَد.

ای أبوخالِد! أهلِ زمانِ غَیبتِ وی که به إمامتِ او معتقد و منتظرِ ظهورش باشند، از أهلِ همه زمانها برترند؛ زیرا خدایْ _ تَبارَکَ و تَعالَی(7) _ خِرَد و دریافت و شناختی به ایشان داده است که «غَیبت» برایِ ایشان به منزله «مُشاهَدَت» است، و ایشان را در آن زمان بسانِ کسانی قرار داده است که پیشارویِ رسولِ خدا _ صلّی اللّه علیه و آله _ با شمشیر جِهاد کُنَند؛ آنان مُخْلِصانِ حقیقی و شیعیانِ راستینِ ما و کسانی اند که در نهان و آشکار به دینِ خدایْ _ عَزَّ وَ جَلّ _ دعوت می کنند.

و علیّ بن حُسَیْن _ علیهماالسّلام _ فرمود: انتظارِ فَرَجِ از بزرگترین گشایشهاست.).

صَدوق _ قُدِّسَ سِرُّه _ گفته: این حدیث را برایِ ما علیّ بن أحمد بن موسی و محمّد بن أحمد بن شَیْبانی(8) و علیّ بن عبداللّهِ وَرّاق، و آنها از محمّد بن أبی عبداللّهِ کوفی، و او از سَهل بن زیادِ الآدَمی، و او از عبدالعظیم بن عبداللّهِ حَسَنی _ رَضِیَ اللّهُ عَنْه _ ، و او از صَفوان، و او از إبراهیم بن أبی زیاد، و او از أبوحَمزه ثُمالی، و او از أبوخالدِ کابُلی، و او از علیّ بن حُسَیْن _ علیهما السّلام _ نقل کرده اند.

صَدوق همچُنین در ذیلِ حدیث گفته است: در آنچه إمام زَیْن العابدین علیه السّلام درباره جعفرِ کذّاب گفته، در خبر دادنِ آن حضرت از رخدادهای آینده او، دلالتی [بر إمامتِ إمام زین العابدین علیه السّلام [هست. مانندِ این از إمام

ص: 131

أبوالحسن علیّ بن محمّدِ عسکری [یعنی: إمامِ هادی] _ علیهماالسّلام _ روایت شده که آن حضرت وقتی او [= جعفرِ کذّاب] زاده شد مسرور نگردید و روایت شده که آن حضرت ما را آگهی داده که زودا وی [= جعفرِ کذّاب] خلقی کثیر را گمراه می کند. اینهمه، دلیل برایِ [إمامتِ] آن حضرت [یعنی: إمامِ هادی] علیه السّلام است؛ زیرا برایِ إمامت، دلیلی بزرگتر از درستْ خبردادن از آنچه خواهد شد پیش از آنکه چیزی رخ بدهد، وجود ندارد. دلالتِ عیسی بن مریم علیه السّلام بر پیامبری اش هنگامی که مردمان را از آنچه می خوردند و در خانه هاشان می اندوختند خبر داد(9)، از همین دست است؛ چُنان که پیامبر _ صلّی اللّه علیه و آله _ نیز چُنین کرد و هنگامی که أَبوسُفیان در دل گفت: «مَنْ فَعَلَ مِثْلَ ما فَعَلْتُ؟ جِئْتُ فَدَفَعْتُ یَدی فی یَدِه! أَلا کُنْتُ أَجْمَعُ عَلَیْهِ الجُمُوعَ مِنَ الأَحابیشِ و کِنانَةَ فَکُنْتُ أَلقاهُ بِهِم(10) فَلَعَلِّی کُنْتُ أَدْفَعُهُ» (یعنی: که چُنین کرده که من کردم؟ آمدم و دست در دستِ او نهادم! آیا من نبودم که انبوهی از أحابیش و کِنانه(11) را بر ضدِّ او گِرْد می آوَردم و با ایشان با او مواجه می شدم و چه بسا می توانستم او را برانم!)، پیامبر _ صلّی اللّه علیه و آله _ او را از خیمه خویش آواز داد و فرمود: «إذًا کانَ اللّهُ یُخْزِیکَ(12) یا أَباسُفیان!» (یعنی: در این صورت _ ای أبوسُفیان! _ خدایت خوار می کرد!). این، بمانندِ دلالتِ عیسی بن مریم _ علیهما السّلام _ ، دلالتی برایِ [نُبُوَّتِ] آن حضرت علیه السّلام بود. و هر یک از أَئِمَّه _ علیهم السّلام _ که چُنین خبرهائی بدهد، این نشان می دهد او إمامی است که خدایْ _ تَبارَکَ و تَعالَی _ طاعتِ او را واجب گردانیده است.

محمّد بن حسن بن أحمد بن ولید _ رَضِیَ اللّهُ عَنْه _ برای ما نقل کرد و گفت که: سعد بن عبداللّه برایمان نقل کرد و گفت که: جعفر بن محمّد بن حسن بن فرات برایمان نقل کرد و گفت که: صالح بن محمّد بن عبداللّه بن محمّد بن زیاد ما را خبر داد که مادرش فاطمه، دختر محمّد بن هیثم معروف به ابنِ سیابه(13)، گفت:

ص: 132

در خانه أبوالحسن علیّ بن محمّدِ عسکری [یعنی: إمامِ هادی [_ علیهما السّلام _ بودم، در زمانی که جعفر در آن خانه زاده شد، و دیدم که أهلِ خانه به ولادتِ او شادمان شدند. به نزدِ أبوالحسن علیه السّلام رفتم و او را از این واقعه شادمان ندیدم. به او گفتم: «یا سَیِّدی! ما لِی أَراکَ غَیْرَ مَسْرُورٍ بِهذَا الْمَوْلُود؟» (یعنی: ای سَروَرَم! چه شده است که شما را بخاطرِ این نوزاد شادمان نمی بینم؟). آن حضرت علیه السّلام فرمود: «یَهُونُ عَلَیْکَ أَمْرُهُ فَإِنَّهُ سَیُضِلُّ خَلْقًا کَثیرًا» (یعنی: این بر تو آسان شود؛ که زودا او خَلقی کثیر را گمراه می سازد)(14).»(15).

ص: 133

ص: 134

پینوشتها

(1) «کنکر» لقبِ أبوخالد بوده است.

(2) در بعضِ نُسَخ: «تشتد الغیبة».

(3) <أبوخالِدِ کابُلی (کَنْکَر) از خواصِّ تربیت یافتگان و أصحابِ إمام علیّ بن الحسین _ علیهما السّلام _ است.

نگر: جهاد الإمام السّجّاد علیه السّلام، ط. دارالحدیث، ص 128؛ نیز نگر: یادداشتِ سپسین.>.

(4) <درباره این که «کَنْکَر» نامِ أبوخالد است یا لقبِ او و...، نگر: مجمع الرّجالِ، 5/78.>.

(5) <«أُولُوالأَمْر» مُصْطَلَحی قرآنی است که به طورِ تَحْتَ اللَّفظی می توان آن را به «صاحبانِ أَمْر» یا «دارندگانِ أَمْر» برگَردانید.

مَزیدِ آگاهی را، درباره این مُصْطَلَح، نگر: قاموسِ قرآنِ قُرَشی 1/110 _ 113؛ و: متشابه القرآن و مختلفه، ابنِ شهرآشوب، تحقیق حسن المصطفوی، ص 47 و 48؛ و: المصطلحات الإسلامیّة، العسکری، 175 _ 179.>.

(6) <«باقِر»، در لغت، به معنایِ شکافنده و کاوَنده (و نیز: روشن کننده و آشکارسازنده) است. نگر: مجمع البحرین، إعداد محمود عادل، 1/228؛ و: نُزهَة النَّظَر، البَدری، ص 76؛ و: غریب الحدیث فی بحارالأنوار، 1/138 و 139.

و أمّا درباره شَمّه ای از مراتبِ علمیِ آن حضرت، نگر: مناقب آل أبی طالب [علیهم السّلام]، ابنِ شهرآشوب، ط. انتشاراتِ علاّمه، 4/195 _ 206.>.

(7) <یعنی: پاک و مُنَزَّه و والا و برتر است>.

(8) چنین است، و گویا، صحیح، «سنانی» باشد.

ص: 135

(9) <در قرآنِ کریم (س 3 ی 49) به این مطلب تصریح شده است.

خبردادن از آنچه مردم در خانه هاشان اندوخته می دارند، در واقع، نمونه خبردادن از أمورِ نهانی است که پنهان کنندگان، هم نهان بودنش را می دانند، و هم بخودیِ خود و بی واسطه می توانند به صِدقِ آن پی ببرند. نیز نگر: کتاب الصّافی فی تفسیر القرآن، تحقیق الحُسَینیّ الأمینیّ، 2/48.>.

(10) در بعضِ نسخ: «الاکنت أجمع علیه الاحابیش برکابه فکنت ألقاه بهم».

مُراد از «أحابیش» قریشیان اند زیرا هَمْقَسَم به خداوند قَسَم یاد کردند و عهد بستند چَندان که شبی بیارَمَد و روزی روشن شود و حُبْشیّ بر پای باشد، در برابرِ دیگران همدست و یکپارچه باشند.

حُبْشیّ _ به ضمِّ حاء و سکونِ باء و تشدیدِ یاءِ فُرودین _ کوهی است بر شش میلیِ فُرودِ مکّه؛ و این جماعت به نامِ آن کوه، «أحابیشِ قُرَیش» خوانده شدند.

ابنِ إسحاق گفته است: أحابیش، بنی هَوْن بن خُزَیمه و بنی حارث بن عبدمناة از کنانه و بنی مُصْطَلِق از خُزاعه بوده اند؛ و چون این قبیله ها به سببِ گِردآمدنشان «أحابیش» نام گرفتند، «تحبیش» در سخن به معنایِ گِردآوردن شد.

<نیز نگر: لسان العَ_رَب؛ و: غریب الحدیث فی بحارالأنوار>.

در بعضِ نسخ، بجایِ «الجموع»، «الزنج» آمده است.

(11) <«کِنانه» یکی از قبایلِ بزرگ و مشهورِ عَرَبِ مُضَری که در أوایلِ إسلام، مرکزِ سکونت و دیارِ ایشان در حدودِ مکّه بود، و أهمّیّتِ ایشان از نظر عالمانِ أنساب بیشتر ازآن روست که قریش بدین قبیله وابسته است. علمایِ أنساب 14 شاخه برایِ این قبیله ذکر کرده اند که از معروف ترینِ آنها قُرَیش است.

نگر: دائرة المعارفِ فارسی، ذیلِ «کِنانه»؛ و نیز: مجمع البحرینِ طُرَیْحی، إعداد محمود عادل، 4/77.>.

(12) <در متنِ عربیِ چهل حدیث و در طبعِ موردِ مراجعه مؤلّف از کمال الدّین، «یجزیک» است، و نه «یخزیک». ضبطِ ما (/«یخزیک») مُستَنَد است به: پهلوان 1/590؛ و: کمره ای 1/438.>.

(13) در بعضِ نُسَخ، «ابن سبانه»، و در بعضِ نُسَخ، «ابن نسابه» آمده است.

(14) شیخِ صدوق این حدیث را در تأییدِ سخنِ خویش یاد کرده است.

(15) کمال الدّین و تمام النّعمة / 319 _ 329 <؛ و نگر: پهلوان، 1/586 _ 590؛ و: کمره ای، 1/435 _ 438.>.

ص: 136

حدیثِ هشتم: نصِّ إمامِ باقر _ علیه السّلام _ بر حضرتِ قائِم (عج)

اشاره

«عن مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ الثَّقَفیِّ الطَّحّانِ قالَ:

دَخَلْتُ عَلی أَبی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلیٍّ الْباقِرِ _ عَلَیْهِمَا السَّلامُ _ وَ أَنا أُریدُ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنِ الْقائِمِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ _ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمْ _ فقالَ لی مُبْتَدِئًا:

یا مُحَمَّدَ بْنَ مُسْلِم! إِنَّ فی القائِمِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ _ صَلّی اللّهُ عَلَیْهِ و آلِه _ شَبَهًا مِنْ خَمْسَة الرُسُّل:

یُونُسَ بْنِ مَتی، وَ یُوسُفَ بْنَ یَعْقُوبَ، و مُوسی و عیسی، و مُحَمَّدٍ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِم _ :

فَأَمَّا شَبَهُهُ مِنْ یُونُسَ بْنِ مَتی: فَرُجُوعُهُ مِنْ غَیْبَتِهِ وَ هُوَ شابٌّ بَعْدَ کِبَرِ السِّنّ.

وَ أَمَّا شَبَهُهُ مِنْ یُوسُفَ بْنِ یَعْقُوبَ _ عَلَیْهِما السَّلام _ : فَالْغَیْبَةُ مِنْ خاصَّتِهِ وَ

ص: 137

عامَّتِهِ وَ اخْتِفاؤُه مِنْ إِخْوَتِهِ وَ إِشْکالِ أَمْرِهِ عَلی أَبیهِ یَعْقُوبَ _ عَلَیْهِمَا السَّلام _ مَعَ قُرْبِ الْمَسافَةِ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ أَبیهِ وَ أَهْلِهِ وَ شیعَتِهِ.

وَ أَمَّا شَبَهُهُ مِنْ مُوسی _ عَلَیْهِ السَّلام _ : فَدَوامُ خَوْفِهِ وَ طُولُ غَیْبَ_تِهِ وَ خِفاءُ وِلادَتِهِ وَ تَعَبُ شِیعَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِمّا لَقُوا مِنَ الاْءَذی وَ الْهَوانِ إِلی أَنْ أَذِنَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلّ _ فی ظُهُورِهِ وَ نَصْرِهِ وَ أَیَّدَهُ عَلی عَدُوِّه.

وَ أَمّا شَبَهُهُ مِنْ عیسی _ عَلَیْهِ السَّلام _ : فَاخْتِلافُ مَنِ اخْتَلَفَ فیهِ حَتّی قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ: ما وُلِدَ، وَ قالَتْ طائِفَةٌ: ماتَ، وَ قالَتْ طائِفَةٌ: قُتِلَ وَ صُلِبَ.

وَ أَمَّا شَبَهُهُ مِنْ جَدِّهِ الْمُصْطَفی (ص): فَخُرُوجُهُ بِالسَّیْفِ وَ قَتْلُهُ أَعْداءَ اللّهِ وَ أَعْداءَ رَسُولِهِ _ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلهِ _ وَ الجَبّارینَ و الطَّواغیتَ، وَ أَنَّهُ یُنْصَرُ بِالسَّیْفِ وَ الرُّعْبِ، و أَنَّهُ لا تُرَدُّ لَهُ رایَةٌ.

وَ إِنَّ مِنْ عَلاماتِ خُرُوجِهِ، خُروجُ السُّفْیانیِّ مِنَ الشّامِ، وَ خُرُوجُ الیَمانیِّ [مِنَ الْیَمَنِ]، وَ صَیْحَةٌ فِی السَّماءِ فی شَهْرِ رَمَضانَ، وَ مُنادٍ یُنادی مِنَ السَّماءِ بِاسْمِهِ وَ اسْمِ أَبِیهِ.»(1)

(یعنی:

منقول است از محمّد بن مُسلمِ ثَقَفیِ طَحّان(2) که گفت:

بر أبوجعفر محمّد بنِ علیِّ باقر _ عَلَیْهِمَا السّلام _ وارد شدم و می خواستم از او درباره قائِمِ آلِ محمّد _ صَلَّی اللّهِ عَلَیْهِ و عَلَیْهِم _ بپرسم که خود آغاز کرد و به من فرمود:

ای محمّد بن مُسْلِم! در قائِمِ آلِ محمّد _ صلّی اللّه علیه و آله _ مانندگیی به پنج تن

ص: 138

از پیامبران هست:

یونُس بن مَتی، و یوسُف بن یَعقوب، و موسی، و عیسی، و محمّد _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِم.

أمّا مانندگیِ او به یونُس بن مَتی، جوان بازگشتَنَش از غَیبت است پس از سالخوردگی.

و أمّا مانندگیِ او به یوسُف بن یعقوب _ عَلَیْهِمَا السَّلام _ ، پنهان بودَنَش از خواصّ و عوامِّ همروزگار و نهان شدَنَش از برادران و پوشیدگیِ حالِ او بر پدرش است به رغمِ آن که مسافتِ میانِ او و پدرش و خاندانش و پیروانش اندک بود [و به هم نزدیک بودند] .

و أمّا مانندگیِ او به موسی علیه السّلام ، در دوامِ خوفِ وی و درازنایِ غَیبتش و رنجِ شیعیانِ [ / پیروانِ] او از آزار و خوارداشتی است که پس از او می بینند، تا آنکه خداوند _ عَزَّ وَ جَلّ _ ظهور و نُصرَتِ وی را إِذْن دِهَد و او را در برابرِ دشمنش یاری و نیرو بخشد.

و أمّا مانندگیِ او به عیسی علیه السّلام ، در اختلافِ کسانی است که درباره او اختلاف کردند، تا جائی که گروهی از ایشان گفتند: زاده نشد، و گروهی گفتند: بمُرد، و گروهی گفتند: کشته شد و به دار آویخته گردید.

و أمّا مانندگیِ او به نیایَش، مصطفی (ص)، در خروج کردنش با شمشیر و به قتل آوردنِ دشمنانِ خدا و دشمنانِ پیامبرِ او _ صلّی اللّه علیه و آله _ و جبّاران و طاغوتهاست، و در آنکه او با شمشیر و هراس یاری رسانده شود و هیچ پرچمیش بازگردانده نیایَد.(3)

و همانا از نشانه هایِ خروجِ او، خروجِ سُفیانی از شام، و خروجِ یَمانی [از یمن]، و بانگی در آسمان در ماهِ رمضان، و مُنادیی است که از آسمان به نامِ او و پدرش ندا دردِهَد.).

ص: 139

ص: 140

پینوشتها

(1) کمال الدّین و تمام النّعمة 327 _ 328 <و: پهلوان، 1/597 و 598؛ و: کمره ای، 1/443>.

(2) <محمّد بن مُسلم بن رَباحِ ثَقَفیِ طَحّان را _ که مردی فقیه و پرهیزگار و از أصحابِ إمامِ باقر و إمامِ صادق _ عَلَیْهِمَا السَّلام _ و از أصحابِ إجماع بشمار است _ ، از أَوثقِ مردمان قلمداد کرده اند.

نگر: الموسوعة الرّجالیّة المیسّرة، 2/211.>.

(3) <کنایه از آن که هیچ شکست داده نمی شود.

نظیرِ این تعبیرِ کِنائی در نهج البلاغهیِ شریف (خطبه 102 / ترجَمه شهیدی، ص 94، و ترجَمه علی أصغرِ فقیهی، ص 194) هست.>.

ص: 141

ص: 142

حدیثِ نهم: نصِّ إمامِ صادق _ علیه السّلام _ بر حضرتِ قائِم (عج)

اشاره

عَن إِبراهیمَ الکَرخیِّ قالَ:

دَخَلْتُ عَلی أَبی عَبْدِاللّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصّادِقِ _ عَلَیْهِمَا السَّلام _ وَ إِنّی لَجالِسٌ عِنْدَهُ إِذْ دَخَلَ أَبُوالْحَسَنِ مُوسَی بْنُ جَعْفَرٍ _ عَلَیْهِمَا السَّلام _ وَ هُوَ غُلامٌ، فَقُمْتُ إِلَیْه فَقَبَّلْتُهُ وَ جَلَسْتُ، فَقالَ أَبُوعَبْدِاللّهِ _ عَلَیْهِ السَّلام _ : یا إِبْراهِیم! أَما إِنَّهُ [لَ]صاحِبُکَ مِنْ بَعْدی، أَما لَیَهْلِکَنَّ فیهِ أَقْوامٌ وَ یَسْعَدُ [فیهِ [آخَرُونَ، فَلَعَنَ اللّهُ قاتِلَهُ وَ ضاعَفَ عَلی رُوحِهِ الْعَذابَ، أَما لَیُخْرِجَنَّ اللّهُ مِنْ صُلْبِهِ خَیْرَ أَهْلِ الاْءَرْضِ فی زَمانِهِ، سَمِیَّ جَدِّه و وارِثَ عِلْمِهِ و أَحْکامِهِ و فَضائِلِهِ [وَ] مَعدِنَ الاْءِمامَةِ و رَأْسَ الْحِکْمَةِ، یَقْتُلُهُ جَبَّارُ بَنی فُلان بَعْدَ عَجائِبَ طَریفَةٍ حَسَدًا لَهُ وَ لکِنَّ اللّهَ [عَزَّ وَ جَلَّ] بالِغُ أَمْرِهِ وَلَوْ کَرِهَ المُشْرِکُونَ. یُخْرِجُ اللّهُ مِنْ صُلْبِهِ تَکْمِلَةَ اثْنَی عَشَرَ إِمامًا

ص: 143

مَهدِیًّا، اخْتَصَّهُمُ اللّهُ بِکَرامَتِهِ وَ أَحَلَّهُمْ دارَ قُدْسِهِ؛ المُنْتَظِرُ لِلثّانی عَشَرَ مِنْهُمْ کَالشّاهِرِ سَیَفَهُ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللّهِ (ص) یَذُبُّ عَنْه.

قالَ: فَدَخَلَ رَجُلٌ مِن مَوالی بَنی أُمَیَّةَ، فَانْقَطَعَ الکَلامُ؛ فَعُدْتُ إِلی أَبی عَبْدِاللّهِ _ عَلَیْهِ السَّلام _ إِحْدیعَشْرَةَ مَرَّةً أُریدُ مِنْهُ أَن یَسْتَتِمَّ الْکَلامَ، فَما قَدَرْتُ عَلی ذلِکَ، فَلَمّا کانَ قابل السَّنَة الثّانیة دَخَلْتُ عَلَیْهِ _ وَ هُوَ جالِسٌ _ فقالَ:

یا إِبراهیم! هُوَ الْمُفَرِّجُ لِلْکَرْبِ عَنْ شیعَتِهِ بَعْدَ ضَنْکٍ شَدیدٍ وَ بَلاءٍ طَویلٍ وَ جَزَعٍ وَ خَوْفٍ، فَطُوبی لِمَنْ أَدْرَکَ ذلِکَ الزَّمانَ. حَسْبُکَ یا إِبْراهیم!

قال إِبراهیم: فما رَجَعْتُ بِشَی ءٍ أَسَرَّ مِنْ هذا لِقَلْبِی وَ لا أَقَرَّ لِعَیْنی.»(1)

(یعنی:

از إبراهیمِ کَرخی(2) منقول است که گفت:

بر أبوعبداللّه جعفر بن محمّد الصّادق _ علیهما السّلام _ وارد شدم. نزدِ او نشسته بودم که أبوالحسن موسی بن جعفر _ علیهما السّلام _ درآمد و در آن زمان نوجوانی بود. به سویِ او برخاستم و بوسیدمش و نشستم. أبوعبداللّه علیه السّلام فرمود:

ای إبراهیم! بدان که او إمامِ تو پس از من است، بدان که گروههائی درباره او به هلاکت اُفتَند و دیگرانی به سعادت رَسَند؛ خداوند کُشنده او را لَعنَت کُناد و عذابِ روحش را دوچندان گَرداناد! بدان که خدا بهترینِ زمینیان در روزگارِ خویش را از صُلْبِ او خارج می کند، وی همنامِ نیایشِ و وارثِ دانشِ و أحکام و فضائلِ او و مَعدِنِ إمامت و رَأْسِ حکمت است، جَبّارِ بنی فُلان(3)، پس از شگفتیهایِ بدیع و دلاویزی که از او به ظهور رَسَد، از سرِ رشک، او را می کُشَد، ولیک خداوند _ عَزَّ وَ جَلّ _ ، هرچند مشرکان خوش ندارند، سررشته کار را به دست دارد. خداوند بازمانده دوازده پیشوایِ رهیافته را _ که به کَرامتِ خود مخصوص گردانیده و در

ص: 144

سرایِ پاکِ خویش(4) فرود آورده است _ از صُلبِ او خارج می کُنَد؛ مُنتَظِرِ دوازدهمینِ ایشان، چونان کسی است که پیشاپیشِ رسولِ خدا (ص) تیغ برکشیده از آن حضرت دفاع می کند.

[إبراهیمِ کَرخی] گفت: در این هنگام مردی از دوستارانِ بَنی أُمَیَّه درآمد و رشته سخن گسسته شد. یازده مرتبه به نزدِ أَبوعبداللّه علیه السّلام باز آمدم تا از آن حضرت بخواهم سخن را تمام کُنَد، ولی نتوانستم، و چون سالِ آینده، یعنی سالِ دوم، دررسید، بر آن حضرت وارد شدم؛ نشسته بود و فرمود:

ای إبراهیم! او آنکس است که پس از تنگنائی سخت و بلائی دراز و ناشکیبی و بیم، غم و اندوه را از پیروانش بزدایَد؛ پس خوشا کسی که آن زمان را دریابَد. تو را بس است ای إبراهیم!

إبراهیم گفت: من هیچگاه چیزی که بیش از این مایه خوشدلی و روشنیِ دیده ام شود، به دست نیاورده ام!).

ص: 145

ص: 146

پینوشتها

(1) کمال الدّین و تمام النّعمة /334 _ 335 < و نگر: پهلوان، 2/5 و 6؛ و: کمره ای، 2/3 و 4؛ و: الغیبهیِ نُعمانی، ط. فارِس حسّون کریم، ص 92>.

(2) <درباره «إبراهیم (بن زیادِ) کَرخی»، نگر: الموسوعة الرّجالیّة المیسّرة، 1/33.>.

(3) <«مقصود مأمون عبّاسی است» (مَهدیِ موعود [علیه السّلام] ، علیِ دوانی، ص 371).>.

(4) <این تعبیرِ «دارِ قدُسِ» خداوند، باز هم در لسانِ سنّت به کار رفته است.

أمیرِمؤمنان علیه السّلام در خطبه 129 نهج البلاغهیِ شریف _ که درباره «مَکاییل» (پیمانه ها) است _ (ترجَمه شهیدی، چ 3، ص 128) فرموده است: «أَفَبِهذا تُریدُونَ أَنْ تُجَاوِرُوا اللّهَ فی دَارِ قُدْسِهِ، و تَکُونُوا أَعَزَّ أَوْلِیائِهِ عِنْدَهُ؟»

گفته اند که مُراد از این «دارِ قُدس»، بهشت است (شرح نهج البلاغة، ابنِ أبی الحدید، ط. دار إحیاء التّراث العربی (افست از رویِ چاپِ چهارجلدیِ قدیم)، 2/353.>.

ص: 147

ص: 148

حدیثِ دهم: نصِّ إمامِ کاظم _ علیه السّلام _ بر حضرتِ قائِم (عج)

اشاره

«عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِالرَّحْمنِ، قالَ: دَخَلْتُ عَلَی مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ _ عَلَیْهِمَا السَّلام _ فَقَلْتُ لَهُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّه! أَنْتَ القائِمُ بِالحَقّ؟

فقالَ: أَنَا الْقائِمُ بِالْحَقِّ(1) ولکِنِ الْقائِمُ الَّذی یُطَهِّرُ الاْءَرْضَ مِنْ أَعْداءِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ یَمْلاَءُها عَدْلاً کَما مُلِئَتْ جَوْرًا وَ ظُلْمًا، هُوَ الْخامِسُ مِنْ وُلْدی، لَهُ غَیْبَةٌ یَطُولُ أَمَدُها خَوْفًا عَلی نَفْسِهِ، یَرْتَدُّ فیها أَقْوامٌ وَ یَثْبُتُ فیها آخَرُون.

ثُمَّ قالَ _ عَلَیْهِ السَّلام _ :

طُوبی لِشیعَتِنا المُتَمَسِّکینَ بِحَبْلِنا فی غَیْبَةِ قائِمِنا، الثّابِتینَ عَلی مُوالاتِنا وَ الْبَراءَةِ مِنْ أَعْدائِنا، أُولئِکَ مِنّا وَ نَحْنُ مِنْهُمْ، قَدْ رَضُوا بِنا أَئِمَّةً وَ رَضینا بِهِمْ شیعَةً، فَطُوبی لَهُمْ ثُمَّ طُوبی لَهُمْ، وَ هُمْ وَاللّهِ مَعَنا فی دَرَجاتِنا یَومَ القِیامَةِ.»(2).

ص: 149

(یعنی:

از یونُس بن عبدالرَّحمن(3) منقول است که گفت بر موسی بن جعفر _ علیهما السّلام _ وارد شدم و به او گفتم: ای پسرِ رسولِ خدا ! آیا بَرپایْ دارنده حق توئی؟ فرمود: من برپایْ دارنده حق هستم، ولی آن بَرپایْ دارنده که زمین را از دشمنانِ خدایْ _ عَزَّ وَ جَلّ _ پاک کُنَد، و همانگونه که زمین از جَوْر و ستم پُر شده است آن را از دادگری پُر سازد، همانا پنجمین [نسل [از فرزندانِ من است؛ او را غَیبتی است که بخاطِر بیمناکی بر جانش دیر بیَنْجامَد؛ در روزگارِ آن غَیبت، گروههائی از دین بازگردند و گروههائی دیگر ثَبات وَرزَند.

سپس آن حضرت علیه السّلام فرمود:

ای خوشا پیروانِ ما که در غَیبتِ قائِمِ ما به رشته ما چنگ درزده، و در دوستیِ ما و بیزاری از دشمنانمان ثابتْ قَدَم اند؛ آنان از مایَند و ما از آنان؛ خُشنودند که ما پیشوایانشانیم و خُشنودیم که ایشان پیروانمان اند. ای خوشا ایشان، و باز، ای خوشا ایشان! به خدا که ایشان روزِ رستاخیز در درجاتِ ما با ما هستند.).

ص: 150

پینوشتها

(1) <در متنِ چاپیِ الأربعونَ حدیثا، «و» نیست؛ از نسخه هایِ پهلوان و کمره ای افزودیم>.

(2) کمال الدّین و تمام النّعمة /361 <؛ پهلوان: 2/43 و 44؛ کمره ای: 2/30>؛ شیخِ ما، صَدوق (ره)، را، از برایِ این حدیث، ذیلی هست؛ بدان مراجعه فرمائید.

(3) <یونُس بن عبدالرَّحمن از بزرگانِ إمامیّه است که در روزگارِ هشام بن عبدالملک زاده شده و از إمامِ کاظم و إمام رضا _ صلواتُ اللّهِ و سَلامُهُ عَلَیهِما _ روایتِ حدیث کرده است و گفته اند که إمام رضا علیه السّلام به او توجّه و عنایت داشته اند. یونس را بیش از سی کتاب بوده است.

نگر: معالم العلماء، ص 132؛ و: الموسوعة ال_رّجال_یّة المیسّرة، 2/348 و 349.>.

ص: 151

ص: 152

حدیثِ یازدهم: نصِّ إمام رضا _ علیه السّلام _ بر حضرتِ قائِم (عج)

اشاره

«عَنْ عَبْدِالسَّلامِ بْنِ صالحٍ الهَرَویِّ قالَ: سَمِعْتُ دِعْبِلَ بْنَ عَلیٍّ الخُزاعیَّ یَقُولُ: أَنْشَدْتُ مَوْلایَ الرِّضَا عَلیَّ بْنَ مُوسی _ عَلَیْهِمَا السَّلام _ قَصِیدَتیَ الَّتی أَوَّلُها:

مَدارِسُ ایاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلاوَةٍ وَ مَنْزِلُ وَحْیٍ مُقْفَرُ الْعَرَصاتِ

فَلَمَّا انْتَهَیْتُ إِلی قَوْلی:

خُروجُ إِمامٍ لامَحالَةِ خارِجٌ یَقُومُ عَلَی اسْمِ اللّهِ وَ الْبَرَکاتِ

یُمَیِّزُ فینا کُلَّ حَقٍّ و باطِلٍ وَ یَجْزِی عَلَی النَّعْماءِ و النَّقِماتِ

ص: 153

بَکَی الرِّضا _ عَلَیْهِ السَّلام _ بُکاءً شَدیدًا ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَیَّ فَقالَ لی:

یا خُزاعِیّ! نَطَقَ رُوحُ الْقُدُسِ عَلی لِسانِکَ بِهذَیْنِ الْبَیْتَیْنِ، فَهَلْ تَدْرِی مَنْ هذَا الاْءِمامُ وَ مَتی یَقُومُ؟

فَقُلْتُ: لا یا مَوْلایَ! إِلاَّ أَنّی سَمِعْتُ بِخُرُوجِ إِمامٍ مِنکُمْ یُطَهِّرُ الاْءَرْضَ مِنَ الْفَسادِ وَ یَمْلاَءُها عَدْلاً [کَما مُلِئَتْ جَوْرًا].

فَقالَ: یا دِعْبِل! الاْءِمامُ بَعْدی مُحَمَّدٌ ابْنی، وَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ ابْنُهُ عَلیٌّ، و بَعْدَ عَلیٍّ ابْنُهُ الْحَسَنُ، وَ بَعْدَ الْحَسَنِ ابْنُهُ الْحُجَّةُ الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ فی غَیْبَ_تِةِ، المُطاعُ فی ظُهُورِه، لَوْ لَمْ یَبْقَ مِنَ الدُّنْیا إلاّ یَوْمٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلّ _ ذلِکَ الْیَوْمَ حَتّی یَخْرُجَ فَیَمْلاَءَ الاْءَرْضَ عَدْلاً کَما مُلِئَتْ جَورًا.

وَ أَمّا «مَتی»، فَإِخْبارٌ عَنِ الْوَقْتِ، فَقَدْ حَدَّثَنی أَبی عَنْ أَبیهِ عَنْ آبائِهِ _ عَلَیْهِمُ السَّلام _ أَنَّ النَّبیَّ (ص) قیلَ لَهُ: یا رَسُولَ اللّه! مَتی یَخْرُجُ القائِمُ مِنْ ذُرِّیَّتِکَ؟ فَقالَ _ عَلَیْهِ السَّلام _ : مَثَلُهُ مَثَلُ السّاعَةِ الَّتی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلاّ هُوَ ثَقُلَتْ فی السَّماواتِ وَ الاْءَرْضِ لا یَأْتیکُمْ إِلاّ بَغْتَةً(1)».

(یعنی:

از عبدالسّلام بن صالحِ هرَوی(2) منقول است که گفت: از دِعْبِلِ بْنِ علیِّ خُزاعی(3) شنیدم که می گوید: آن چکامه ام را که آغازش این است:

مَدارِسُ ایاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلاوَةٍ وَ مَنْزِلُ وَحْیٍ مُقْفَرُ الْعَرَصاتِ(4)

بر سَروَرَم، علیّ بن موسی الرّضا علیه السّلام إنشاد(5) کردم؛ پس چون بدین

ص: 154

سروده ام رسیدم که:

خُروجُ إِمامٍ لامَحالَةَ خارِجٌ یَقُومُ عَلَی اسْمِ اللّهِ وَ الْبَرَکاتِ

یُمَیِّزُ فینا کُلَّ حَقٍّ و باطِلٍ وَ یَجْزِی عَلَی النَّعْماءِ و النَّقِماتِ(6)

إمام رضا علیه السّلام سخت بگریست و سپس سر به سویِ من برداشته، فرمود: ای خُزاعی! روح القُدُس(7) این دو بیت را بر زبانِ تو رانده است. آیا می دانی که این إمام کیست و کِیْ قیام می کُنَد؟

گفتم: نه، ای سَروَرَم!، تنها شنیده ام که إمامی از شما قیام می کُنَد که زمین را از تباهی پاک می سازد و همانگونه که از جَوْر پُر شده است آن را از عَدل پُر می کُنَد.

فرمود: ای دِعْبِل! إمام پس از من، محمّد، پسرم، و پس از محمّد، پسرش، علی، و پس از علی، پسرش، حَسَن، و پس از حَسَن، پسرش، حجّتِ قائِم است که در روزگارِ غَیبَتَش او را انتظار کَشَند و در روزگارِ ظُهورَش فرمانش بَرَند، و اگر از دنیا جُز یک روز نمانده باشد، خدایْ _ عَزَّ و جَلّ _ آن روز را چندان دراز گردانَد که وی خروج کُنَد و زمین را _ همانگونه که از جَوْر پُر شده است _ از عدل پُر سازَد.

و أَمّا «کِیْ» [ = این که چه هنگام قیام خواهد کرد]، خَبَردادن از «وقت» است؛ پدرم از پدرش برایم نقل کرد که او از پدرانش _ عَلَیهِمُ السّلام _ نقل کرده است که به پیامبر (ص) گفته شد:

ای رسولِ خدا! قائِم که از زاد و رودِ توست کِیْ خُروج می کُنَد؟

آن حضرت _ عَلَیْهِ السَّلام _ فرمود:

مَثَلِ آن، مَثَلِ رستاخیز است که «آن را به هنگامش کسی جُز وی [= خداوند[ آشکار نسازَد. در آسمانها و زمین گران آمده است. جُز بناگهان بر شمایان

ص: 155

درنیاید»(9).).

صَدوقِ أُمَّت _ قُدِّسَ سِرُّه _ پس از نقلِ این خبر [در کمال الدّین [گفته است: و دِعْبِلِ بنِ علیِّ خُزاعی را خَبَرِ دیگری است که دوست دارم آن را در پیِ این حدیث که گذشت، بیاورم.(10)

[سپس نوشته:]

«حَدَّثَنا أَحْمَدُ بْنُ عَلیِّ بْنِ إِبراهیمِ بْنِ هاشمٍ _ رَضِیَ اللّهُ عَنْه _ عَنْ أَبیهِ عَنْ جَدِّهِ إِبْراهیمِ بْنِ هاشِمٍ، عَنْ عَبْدِالسّلامِ بْنِ صالِ_حٍ الْهَرَویِّ قالَ:

دَخَلَ دِعْبِلُ بْنُ عَلیٍّ الخُزاعیّ _ رَضِیَ اللّهُ عَنْه _ عَلی أَبِی الْحَسَنِ عَلیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضا _ عَلَیْهِمَا السَّلام _ بِمَرْوٍ فَقالَ لَهُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللّه! إِنّی قَدْ قُلْتُ فیکُمْ قَصیدةً وَ آلَیْتُ عَلی نَفْسِی أَن لا أُنْشِدَها أَحَدًا قَبْلَکَ.

فَقالَ _ عَلْیهِ السّلام _ : هاتِها.

فَأَنْشَدَها:

مَدارِسُ ایاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلاوَةٍ وَ مَنْزِلُ وَحْیٍ مُقْفَرُ الْعَرَصاتِ

فَلَمَّا بَلَغَ إِلی قَوْلِهِ:

أَرَی فَیْئَهُمْ فی غَیْرِهِمْ مُتَقَسِّمًا وَ أَیْدِیَهُمْ مِنْ فَیْئِهِمْ صَفِراتِ

بَکی أَبُواالْحَسَنِ الرِّضا _ عَلَیْهِ السَّلام _ وَ قال: صَدَقْتَ یا خُزاعیّ!

فَلَمّا بَلَغَ إِلی قَوْلِهِ:

ص: 156

إِذا وُتِرُوا مَدُّوا إِلی واتِریهِمُ أَکُفًّا عَنِ الاْءَوْتارِ مُنْقَبِضاتِ

جَعَلَ أَبُوالْحَسَنِ _ عَلَیْهِ السَّلام _ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ _ وَ هُوَ یَقُولُ: أَجَلْ وَاللّهِ مُنْقَبِضات.

فَلَمّا بَلَغَ قَوْلَه:

لَقَدْ خِفْتُ فِی الدُّنْیا وَ أَیّامِ سَعْیِها وَ إِنّی لاَءرْجُو الاْءَمْنَ بَعْدَ وَفاتی

قالَ لَهُ الرِّضا _ عَلَیْهِ السّلام _ : آمَنَکَ اللّهُ یَوْمَ الْفَزَعِ الاْءَکْبَرِ.

فَلَمَّا انْتَهی إِلی قَوْلِهِ:

وَ قَبْرٌ بِبَغْدادَ لِنَفْسٍ زَکیَّةٍ تَضَمَّنَهُ الرَّحْمنُ فِی الْغُرَفاتِ

قالَ لَهُ الرِّضا _ عَلَیْهِ السَّلام _ : أَفَلا أُلْحِقُ لَکَ بِهذَا الْمَوضِعِ بَیْتَیْنِ بِهِما تَمامُ قَصیدَتِکَ؟

فقالَ: بَلی یَا ابْنَ رَسُولِ اللّه!

فَقالَ _ عَلَیْهِ السَّلام _ :

وَ قَبْرٌ بِطُوسٍ یا لَها مِنْ مُصِیبَةٍ تُوَقِّدُ فِی الاْءَحْشاءِ بِالْحَرَقاتِ

إِلَی الْحَشْرِ حَتّی یَبْعَثَ اللّهُ قائِمًا یُفَرِّجُ عَنَّا الْهَمَّ وَ الْکُرُباتِ

ص: 157

فَقالَ دِعْبِلٌ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللّه! هذَا الْقَبْرُ الَّذی بِطُوسٍ قَبْرُ مَنْ هُو؟

فَقالَ الرِّضا علیه السّلام : قَبْرِی، وَ لاتَنْقَضِی الاْءَیّامُ وَ اللَّیالی حَتَّی تَصیرَ طُوسٌ مُخْتَلَفَ شیعَتی وَ زُوّاری فی غُرْبَتی، أَلا فَمَنْ زارَنی فی غُرْبَتی بِطُوسٍ کانَ مَعی فی دَرَجَتی یَوْمَ الْقِیامَةِ مَغْفُورًا لَهُ.

ثُمَّ نَهَضَ الرِّضا _ عَلَیْهِ السَّلام _ بَعْدَ فَراغِ دِعْبِلٍ مِنْ إِنشادِهِ الْقَصِیدَةَ وَ أَمَرَهُ أَن لایَبْرَحَ مِن مَوْضِعِهِ، فَدَخَلَ الدّارَ، فَلَمّا کانَ بَعْدَ ساعةٍ خَرَجَ الْخادِمُ إِلَیْهِ بِمِائَةِ دینارٍ رَضَویّةٍ؛ فقالَ لَهُ: یَقُولُ لَکَ مَولایَ: اجْعَلْهَا فی نَفَقَتِکَ، فَقالَ دِعْبِلٌ: وَاللّهِ ما لِهذا جِئْتُ، وَ لا قُلْتُ هذِهِ الْقَصیدَةَ طَمَعًا فی شَیْ ءٍ یَصِلُ إِلَیَّ، وَ رَدَّ الصُرَّةَ وَسَأَلَ ثَوْبًا مِنْ ثِیابِ الرِّضا _ عَلَیْهِ السَّلام _ لِیَتَبَرَّکَ بِه و یَتَشَرَّفَ.

فَأَنْفَذَ إِلَیْهِ الرِّضا _ عَلَیْهِ السَّلام _ جُبَّةَ خَزٍّ مَعَ الصُّرَّةِ و قالَ لِلْخادِمِ:

قُلْ لَهُ: یَقُولُ لَکَ [مَوْلایَ]: خُذْ هذِهِ الصُّرَّةَ فَإِنَّکَ سَتَحْتاجُ إِلَیْها وَ لا تُراجِعْنی فیها. فَأَخَذَ دِعْبِلٌ الصُّرَّةَ وَ الْجُبَّةَ وَ انْصَرَفَ.

وَ سَارَ مِنْ مَرْوٍ فی قافِلَةٍ، فَلَمّا بَلَغَ «میان قوهانَ» وَقَعَ عَلَیْهِمُ اللُّصوصُ وَ أَخَذُوا الْقافِلَةَ بِأَسْرِها وَ کَتِفُوا أَهْلَها، وَ کانَ دِعْبِلٌ فیمَنْ کُتِفَ، وَ مَلَکَ اللُّصُوصُ الْقافِلَةَ وَ جَعَلُوا یُقَسِّمُونَها بَیْنَهُمْ، فقالَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ مُتَمَثِّلاً بِقَوْلِ دِعْبِلٍ مِنْ قَصیدَتِهِ:

أَرَی فَیْئَهُمْ فی غَیْرِهِمْ مُتَقَسِّمًا وَ أَیْدِیَهُمْ مِنْ فَیْئِهِمْ صَفِراتِ

فَسَمِعَهُ دِعْبِلٌ فَقالَ لَهُ: لِمَنْ هذَا الْبَیْتُ؟ فَقالَ لَهُ: لِرَجُلٍ مِنْ خُزاعَةٍ یُقالُ لَهُ: دِعْبِلُ

ص: 158

بْنُ عَلیٍّ، فَقالَ لَهُ دِعْبِلٌ: فِأَنا دِعْبِلُ بْنُ عَلیٍّ قائِلُ هذِهِ الْقَصِیدَةِ الَّتی مِنْها هذَا الْبَیْتُ. فَوَثَبَ الرَّجُلُ إِلی رَئیسِهِمْ وَ کانَ یُصَلِّی عَلی رَأْسِ تَلٍّ وَ کانَ مِنَ الشِّیعَةِ فَأَخْبَرَهُ فَجاءَ بِنَفسِهِ حَتّی وَقَفَ عَلی دِعْبِلٍ، قالَ لَهُ: أَنْتَ دِعْبِلٌ؟ فقالَ: نَعَمْ، فقالَ لَهُ: أَنشِدِ الْقَصِیدَةَ، فَأَنشَدَها فَحَلَّ کِتافَهُ وَ کِتافَ جَمیعِ أَهْلِ الْقافِلَةِ وَ رَدَّ إِلَیْهِمْ جَمیعَ ما أُخِذَ مِنْهُمْ لِکَرامَةِ دِعْبِلٍ.

وَ سارَ دِعْبِلٌ حَتّی وَصَلَ إِلی قُمٍّ فَسَأَلَهُ أَهْلُ قُمٍّ أَنْ یُنْشِدَهُمُ الْقَصِیدَةَ، فَأَمَرَهُمْ أَنْ یَجْتَمِعُوا فی مَسْجِدِ الْجامِعِ، فَلَمَّا اجْتَمَعُوا صَعِدَ دِعْبِلٌ الْمِنبَرَ فَأَنْشَدَهُمُ الْقَصیدَةَ، فَوَصَلَهُ النّاسُ مِنَ المالِ وَ الْخِلَعِ بِشَیْ ءٍ کَثیرٍ وَ اتَّصَلَ بِهِمْ خَبَرُ الْجُبَّةِ، فَسَأَلُوهُ أَن یَبِیعَها مِنْهُمْ بِأَلْفِ دِینارٍ، فَامْتَنَعَ مِنْ ذلِکَ، فَقالُوا لَهُ: فَبِعْنا شَیْئًا مِنْها بِأَلْفِ دینارٍ، فَأَبی عَلَیْهِمْ و سارَ عَنْ قُمٍّ، فَلَمّا خَرَجَ مِنْ رُستاقِ الْبَلَدِ لَحِقَ بِهِ قَوْمٌ مِنْ أَحداثِ الْعَرَبِ فَأَخَذُوا الْجُبَّةَ مِنْهُ، فَرَجَعَ دِعْبِلٌ إِلی قُمٍّ، فَسَأَلَهُمْ رَدَّ الْجُبَّةِ عَلَیْهِ، فَامْتَنَعَ الاْءَحْداثُ مِنْ ذلِکَ وَ عَصَوا الْمَشایِخَ فی أَمْرِها وَ قالُوا لِدِعْبِلٍ: لا سَبیلَ لَکَ إِلَی الْجُبَّةِ فَخُذْ ثَمَنَها أَلْفَ دینارٍ؛ فَأَبَی عَلَیْهِم، فَلَمّا یَئِسَ مِن رَدِّ الْجُبَّةِ عَلَیْه سَأَلَهُم أَنْ یَدْفَعُوا إِلَیْهِ شَیْئًا مِنْها، فَأَجابُوهُ إِلی ذلِکَ فَأَعْطَوْهُ بَعْضَها وَ دَفَعُوا إِلَیْهِ ثَمَنَ باقِیها أَلْفَ دینار.

وَ انْصَرَفَ دِعْبِلٌ إِلی وَطَنِهِ فَوَجَدَ اللُّصوصَ قَدْ أَخَذُوا جَمیعَ ما کانَ لَهُ فی مَنْزلِهِ فَباعَ الْمِائَةَ دینارٍ الَّتی کانَ الرِّضا _ عَلَیْهِ السَّلام _ وَصَلَهُ بِها مِنَ الشِّیعَةِ، کُلَّ دینارٍ بِمِائَةِ دِرْهَمٍ، فَحَصَلَ فی یَدِهِ عَشَرَةَ آلافِ دِرْهَمٍ، فَتَذَکَّرَ قَوْلَ الرِّضا _ عَلَیْهِ السَّلام _ :

ص: 159

«إِنَّکَ سَتَحْتاجُ إِلَیْها».

وَ کانَتْ لَهُ جارِیَةٌ لَها مِنْ قَلْبِهِ مَحَلٌّ فَرَمَدَتْ رَمَدًا عَظِیمًا فَأَدْخَلَ أَهْلَ الطِّبِّ عَلَیْها، فَنَظَرُوا إِلَیْها فَقالوا: أَمَّا الْعَیْنُ الْیُمْنی فَلَیْسَ لَنا فیها حیلَةٌ وَ قَدْ ذَهَبَتْ، وَ أَمَّا الْیُسْری فَنَحْنُ نُعالِجُها وَ نَجْتَهِدُ وَ نَرْجُو أَنْ تَسْلَمَ. فَاغْتَمَّ دِعْبِلٌ لِذلِکَ غَمًّا شَدیدًا وَ جَزَعَ عَلَیْها جَزَعًا عَظیمًا. ثُمَّ إِنَّهُ ذَکَرَ ما مَعَهُ مِنْ فَضْلَةِ الْجُبَّةِ فَمَسَحَها عَلی عَیْنَیِ الْجارِیَةِ وَ عَصَبَها بِعِصابَةٍ مِنْها مِنْ أَوَّلِ اللَّیلِ، فَأَصْبَحَتْ وَ عَیْناها أَصَحُّ مِمّا کانَتا [وَ کَأَنَّهُ لَیْسَ لَها أَثَرُ مَرَضٍ قَطّ] بِبَرَکَةِ [مَوْلانا] أَبِی الْحَسَنِ الرِّضا _ عَلَیْهِ السَّلام.»(11).

(یعنی:

أَحْمَد بن علیّ بن إبراهیم بن هاشم _ که خدا از وی خُشنود باد _ از پدرش نقل کرده و او از جَدِّ وی، إبراهیم بن هاشم، و او از عبدالسَّلام بن صالحِ هرَوی نقل کرده است که گفت:

دِعْبِل بنِ علیِّ خُزاعی _ که خدا ازو خُشنود باد _ در مَرْو بر أَبوالحَسَن علیّ بن موسَی الرِّضا _ عَلَیْهِمَا السَّلام _ وارد شد و به او گفت: ای پسرِ رسولِ خدا! من درباره شما چَکامه ای سروده ام و به جان خویشتن سوگند خورده که آن را پیش از تو بر کسی إنشاد نکُنَم. إمام علیه السّلام فرمود: بخوانش.

دِعْبِل نیز آن را بَرخواند:

مَدارِسُ ایاتٍ خَلَتْ مِنْ تِلاوَةٍ وَ مَنْزِلُ وَحْیٍ مُقْفَرُ الْعَرَصاتِ(12)

چون به این سُروده اش رسید که:

أَرَی فَیْئَهُمْ فی غَیْرِهِمْ مُتَقَسِّمًا وَ أَیْدِیَهُمْ مِنْ فَیْئِهِمْ صَفِراتِ(13)

ص: 160

أبوالحَسَن رضا _ علیه السَّلام _ گریست(14) و گفت: راست گُفتی ای خُزاعی!

چون به این سُروده اش رسید که:

إِذا وُتِروا مَدُّوا إِلی واتِریهِمُ أَکُفًّا عَنِ الاْءَوْتارِ مُنْقَبِضاتِ(15)

أَبوالْحَسَن علیه السّلام دستانش را زیر و زبر می فرمود و می گفت:

آری! به خدا قَسَم بسته (و بازکشیده) است.(16)

چون به این سُروده اش رسید که:

لَقَدْ خِفْتُ فِی الدُّنْیا وَ أَیّامِ سَعْیِها وَ إِنّی لاَءرْجُو الاْءَمْنَ بَعْدَ وَفاتی(17)

إمام رضا علیه السّلام فرمود: خداوند تو را در روزِ هراسِ مِهین(18) در أمان بداراد.

چون به این سروده اش برسید که:

وَ قَبْرٌ بِبَغْدادَ لِنَفْسٍ زَکیَّةٍ تَضَمَّنَهُ الرَّحْمنُ فِی الْغُرَفاتِ(19)

إمام رضا علیه السّلام فرمود: آیا بدین موضع دو بیت نیفزایم که چکامه ات بدانها کامل گردد؟

دِعْبِل گفت: بیفزائید، ای فرزندِ رسولِ خدا!

پس إمام رضا علیه السّلام فرمود:

وَ قَبْرٌ بِطُوسٍ یا لَها مِنْ مُصیبَةٍ تُوَقِّدُ فِی الاْءَحْشاءِ بِالْحَرَقاتِ

إِلَی الْحَشْرِ حَتّی یَبْعَثَ اللّهُ قائِمًا یُفَرِّجُ عَنَّا الْهَمَّ وَ الْکُرُباتِ(20)

ص: 161

دِعْبِل گفت: ای فرزندِ رسولِ خدا! این قبر که در طوس است، قبرِ کیست؟

إمام رضا _ عَلَیْهِ السَّلام _ فرمود: قبرِ من است، و دیرزمانی نخواهد گذشت که طوس محلِّ آیَند و رَوَندِ شیعیانِ من و کسانی می شود که مرا در غُربتم زیارت می کنند. بدان که هرکس مرا در غُربتم در طوس زیارت کُنَد، در روزِ قیامت با من در پایه من و آمُرزیده خواهد بود.

سپس، پس از آنکه دِعْبِل از بَرخواندنِ چکامه بپرداخت، إمام رضا علیه السّلام برخاست و او را فرمود که بر جایِ خویش بمانَد؛ خود به خانه درون شد، و چون لَختی گُذشت، خادم از خانه بیرون شده به سوی دِعْبِل آمد و برایش یکصد دینارِ رَضَوی(21) بیاوَرْد و به او گفت: مولایم تو را می گوید: این را برایِ خود هزینه کُن. دِعبِل گفت: به خدا قَسَم از برایِ این نیامدم و این چکامه را به طمعِ آن نگفتم که چیزی به دست آورَم. همیانِ زر را بازگردانْد و جامه ای از جامه هایِ إمام رضا علیه السّلام را درخواست کرد تا بدان بَرَکت و شرافت یابَد.

إمام رضا علیه السّلام جُبّه ای از خَز(22) با همان همیان برایِ او فرستاد و به خادِم فرمود: او را بگو: مولایم تو را می گوید: این همیان را بِسْتان که زودا بدان نیازمند شوی و دیگر در این باره با من بگومگو مَکُن. دِعْبِل هَمْیان و جُبّه را بَرگرفت و بازگشت.

پس در کاروانی از مَرو روان شد، و چون به «میان قوهان»(23) رسید، دزدان بر ایشان دست یافتند، کاروان را بتمامی بگرفتند و دستِ کاروانیان را بر پُشتِ کتفهاشان ببستند. دِعْبِل در شمارِ این دستْ بستگان بود. دزدان أموالِ کاروان را تصرّف کردند و به تقسیمِ آن دست گُشودَند. مردی از این جماعت به سخنِ دِعْبِل در آن چکامه تَمَثُّل کرد و خوانْد:

أَرَی فَیْئَهُمْ فی غَیْرِهِمْ مُتَقَسِّمًا وَ أَیْدِیَهُمْ مِنْ فَیْئِهِمْ صَفِراتِ(24)

ص: 162

دِعْبِل آن را شنید و به او گفت: این بیت که راست؟ مرد به او گفت: مردی راست از قبیله خُزاعه که او را دِعْبِل بن علی خوانَند. دِعْبِل او را گفت: دِعْبِل بن علی، سَراینده این چکامه که این بیت از آن است، مَنَم. آن مرد به سویِ سَرکَرده شان _ که بر سرِ پُشته ای نماز می گُزارْد و از شیعیان بود _ شتافت و او را بیاگاهانید. سَرکَرده راهزنان، خود، آمد، تا بالایِ سرِ دِعْبِل بایستاد. او را گفت: دِعْبِل توئی؟ گفت: آری. او را گفت: چکامه را بَرخوان. بَرخوانْد. پس دستانِ او و دستانِ همه کاروانیان را بگشود و به حرمتِ دِعْبِل هرآنچه را از کاروانیان ستانده بودند، به ایشان بازگردانید.

دَعْبِل روان شد تا به قُم(24) رسید. أهلِ قُم از او خواستند که چکامه را برایشان إنشاد کُنَد. ایشان را فرمود تا در مسجدِ جامع گِرد آیند و چون گِرد آمدند، دِعْبِل بر فرازِ منبر شد و چکامه را برایشان بخوانْد. مردمان أموال و خِلْعَت هایِ بسیار به او صله دادند، و چون خبرِ جُبّه به ایشان رسیده بود، از او خواستند تا جُبّه را به هزار دینار بفروشد. از این کار سر باززد. او را گفتند که پاره ای از آن را به هزار دینار بفروش. باز نپذیرفت و از قم رهسپار شد. چون از سَوادِ شهر بیرون شد، گروهی از جوانانِ عَرَب(27) به او دررسیدند و جُبّه را از وی ستدند. پس دِعْبِل به قم بازگشت و از ایشان خواست جُبّه را به او بازگردانَند. جوانان از این کار سر باززدند و در این باره سخنِ پیران را نیز نشنیدند و به دِعْبِل گفتند: به جُبّه دست نخواهی یافت؛ پس بهایِ آن را به هزار دینار بستان. دِعْبِل سخنشان را نپذیرفت، و چون از بازپَس گرفتنِ جُبّه نومید شد، از ایشان درخواست که پاره ای از آن را به او بدهند. درخواستش را پذیرفتند و بهره ای از جبّه را به او دادند و بهایِ باقیِ آن را به هزار دینار بدو پرداختند. هنگامی که دِعْبِل به زادْبومِ خویش بازگشت، دید دُزدان، هرآنچه را در خانه داشته است، برگرفته و بُرده اند. پس آن صد دینار را که إمام رضا علیه السّلام به او صله داده بود، به شیعیان فروخت و به هر دینار صد درهم ستَد تا ده هزار درهم

ص: 163

در دستش گِردآمد. پس سخنِ إمام رضا علیه السّلام را به یاد آورْد که فرموده بود: «زودا بدان نیازمند شوی».

دِعْبِل را کنیزکی بود که در دلش جای داشت. کنیزک را دردِ چشمی سخت به هم رسید و دِعْبِل طبیبان را به بالینش حاضر آورْد. چون درو نگریستند، گفتند: چشمِ راست را چاره ای نمی توانیم کرد و از دست شده، ولی چشمِ چپ را عِلاج می کنیم و می کوشیم و اُمیدِ آن داریم که بِهْ شود. دِعْبِل ازین رویْ سخت اندوهگین شد و ناشکیبیِ بسیار نمود. وانگهی باقیمانده ای را که از آن جُبّه با خود داشت فرایادآوَرْد. پس آن را بر دو دیده کنیزک پَساوید و از آغازِ شب دَستارْگونه ای از آن را بر دیدگانِ او ببست.

بامدادان دیدگانِ کنیزک از پیش هم بهتر و سالم تر شده بود، و به برکتِ سَروَرِ ما، أبوالْحَسَن رضا علیه السّلام ، پنداری هیچ نشان از بیماری در او نبود.).

ص: 164

پینوشتها

(1) کمال الدّین و تمام النّعمة /372 _ 373 <؛ و نگر: پهلوان: 2/62 _ 63؛ و: کمره ای، 2/43 و 44؛ و: عیون أخبار الرّضا علیه السّلام، با ترجَمه غفّاری _ مستفید، 2/655 _ 657.>.

(2) <أَبوالصَّلت عَبدالسّلام بن صالحِ هرَوی _ هرچند در این که از خاصّه است یا عامّه، اختلاف است _ ثقه و صحیح الحدیث است و از رُواتِ أحادیثِ حضرتِ ثامن الحُجَج علیهم السّلام به شمار می رود. او را کتابی است.

نگر: الموسوعة ال_رّجال_یّة المیسّرة 1/479؛ و: مجمع الرّجال، 4/87 و 88.>.

(3) <دِعْبِل (أبوعلی _ یا: أبوجعفر _ محمّد بن علیّ بن رَزینِ خُزاعی /148 _ 245 یا 246 ه . ق.)، شاعرِ بنامِ شیعی است که تبارش به «بُدَیْل بن وَرقاءِ» صحابی می رسد. خاندانِ او راویِ حدیث و أهلِ شعر بودند. دِعْبِل روزگارِ چهارتن از پیشوایانِ معصوم (یعنی إمامِ صادق و إمامِ کاظم و إمام رضا و إمام جواد) _ علیهم السّلام _ را دریافت و در طرفداری از أهلِ بَیت _ علیهم السّلام _ راسخ و مُصِر بود. طبعًا این خوی و روشِ وی و آنچه در ستایشِ أهلِ بَیت _ علیهم السّلام _ و نکوهش دشمنانشان می سُرود، بسیاری از أربابِ قدرت و عصبیّت را از وی رنجیده خاطر و مُکَدَّر می ساخت. لذا بی سبب نبود که خود می گفت: سی سال است دارِ خود را بر دوش دارم!

بلندآوازه ترین سروده وی «چکامه تائی» (ال_تّائ_یّه) است که در ستایشِ أهلِ بَیت علیهم السّلام سروده و در تاریخ و أدبِ إسلامی _ بویژه میانِ شیعیان _ ارج و قَداستی ویژه یافته است. این چکامه را جمعی از بزرگانِ شیعه _ چون علاّمه مجلسی و سیّدنعمة اللّهِ جَزائِری (رضوانُ اللّه علیهما) _ ، ترجَمه و یا شَرح کرده اند.

ص: 165

از دِعْبِل سه أَثَر می شناسیم: یکی طبقات الشّعراء که موردِ استفاده خطیبِ بغدادی و ابنِ عساکر و ابنِ خَلِّکان و... هم واقع شده. دیگر کتاب الواحدة فی مناقب العرب و مثالبها؛ سدیگر دیوانِ أشعارِ وی که أبوبکرِ صولی در سیصد وَرَقِ گِردآورده بود و تدوین دیگرِ آن از حمزة بن حسنِ اصفهانی است.

دِعْبِل خود راویِ حدیث نیز هست. برخی از مُحَدِّثانِ سُنّی أخبارِ وی را به سببِ تشیّعش ضعیف قلمداد کرده اند ولی شیعیان أحادیثِ او را معتبر می دانند و عالمانِ شیعه پاکیِ باور و درستیِ ایمان و صحّتِ أحادیثِ وی را تصدیق کرده اند.

نگر:

الطّلیعة، السَّماوی، 1/321 _ 324؛ و: خاندانِ وحی [علیهم السّلام]، قُرَشی، ص 616 و 617 و: دائرة المعارفِ تشیّع 7/538 _ 540؛ و: شعراء المناقب، ج. جهانبخش (دستنوشتِ مؤلّف).>.

(4) <یعنی: (آن خانه ها) دَرسْگاههایِ آیاتِ قرآنی بود که اینک از تلاوتِ قرآن (هم) تهی مانده، و فرودآمَدَنْگاهِ وَحْی که ساحتِ آن تهی و بسان بیابان شده>.

(5) <در موردِ «شعر»، مُراد از «إنشاء»، سرودن است، و مقصود از «إنشاد»، بَرخواندن>.

(6) <یعنی: (آنچه امید می دارم) خروجِ پیشوائی است که بی گُمان خروج می کُنَد و به نامِ خدا و با برکاتِ فراوان قیام می نماید. در میانِ ما همه گونه هایِ حق و باطل را از هم جدا و ممتاز می سازد و جَزایِ نیک و بد می دِهَد.>.

(7) <مُراد از «روحُ الْقُدُس» جبرئیل است. ظاهرًا از حیثِ ساختار (إضافه «روح» به «قدس»)، نظیرِ تعابیری چون «حاتم الجود» (به معنایِ «حاتمِ جواد») و «زید الخیر» می باشد، و لذا به معنایِ «روحِ مُقَدَّس» است (نگر: مجمع البحرین 2/237 و 238).

نیز نگر: قاموسِ قرآنِ قُرَشی، 3/131 و 132.>.

(8) <درباره مدّعایِ کسانی که به تعیینِ وقتِ ظهور می پردازند و پرهیزِ أهلِ بیت علیهم السّلام از تعیینِ وقتِ حَتمی و مشخّص، نگر: مرآة العقول، 4/170 _ 179؛ و: إلزام النّاصِب، 1/259؛ و: موسوعة المصطفی و العِترة (علیه و علیهم السّلام)، الشّاکری، 17/349 _ 354.>.

(9) <«لایجلّیها... بغتةً»، بخشی از آیتِ 187 از سوره هفتمِ قرآنِ کریم است.>.

(10) <طُرفه آن است که در عُیون أَخبارِ الرِّضا علیه السّلام هم پس از نقلِ خَبَر سپسین، خَبَرِ پیشین را با عبارتی از همین دست، آورده است. نگر: عیون أخبار الرّضا علیه السّلام، با ترجَمه غَفّاری _ مُستفید، 2 / 655>.

(11) کمال الدّین و تمام النِّعمة /372 _ 376 <؛ و: نگر: پهلوان، 2/63 _ 69؛ و: کمره ای، 2/44 _

ص: 166

48؛ و: عیون أَخبارِ الرِّضا علیه السّلام، 2/649 _ 655.>.

(12) <یعنی: (آن خانه ها) درسگاههایِ آیاتِ قرآنی بود که اینک از تلاوتِ قرآن (هم) تهی مانده، و فرود آمَدَنْگاهِ وَحی که ساحتِ آن تهی و بسانِ بیابان شده.>.

(13) <یعنی: فَیْ ءِ ایشان را می بینم که در میانِ جُز ایشان تقسیم گردیده و دستانشان از فَیْئی که متعلّق بدیشان است، تهی است.

توضیحًا می نویسم:

«فَیْ ء» _ در اصطلاحِ عالمانِ إسلامی _ یعنی: غنیمتِ بی مَشَقَّت (مفردات ألفاظ القرآن، تحقیق داودی، ص 650)، آنچه مسلمانان را بی جنگ و جِهاد از أموالِ کُفّار فَرادَست آید (غریب الحدیث فی بحار الأنوار 3/212)، خراج و غنیمت (نزهة النّظر، البدری، ص 668).

«فَیْ ء» از آنِ خدا و رسول و ذی القُربی ست (قاموسِ قرآنِ قُرَشی 5/215).

درباره «فَیْ ء» همچنین، نگر: المُصْطَلَحات الإسلامیّة، العلاّمة العسکری، جمع و تنظیم: سَلیم الحسَنی، ص 230 و 231.

در شعرِ دِعْبِل، در واقع، «فَیْ ء»، حکایتگرِ حقوقِ أهلِ بیت _ علیهم السّلام _ است که غصب شده، أعمّ از «فَیْ ء» و «إمامت» (سنج: خاندانِ وحی [علیهم السّلام] ، قُرَشی، ص 613).

نیز نگر: پینوشتِ سپسین.>.

(14) <چُنان که علاّمه مجلسی _ رضوانُ اللّه علیه _ نوشته است: «گریستنِ آن حضرت از برایِ گمراهی و تعطیلِ أحکامِ إلآهی و پریشانیِ سادات بود، نه از برایِ دنیا. جمیعِ دنیا نزد ایشان به قدرِ پرِ پشه اعتبار نداشت» (بیست و پنج رساله فارسی، ص 94).

در واقع، حقوقِ مالی و دنیویِ أهلِ بیت _ علیهم السّلام _ در ضمنِ حقوقِ بزرگ تر و سترگ ترِ ایشان و أُمَّت غَصب شد؛ از این رو، وِجْهه ای نُمادین یافت که حکایت از غصبِ جمیعِ حقوق می کرد و مُلازِم با گمراهی و پریشانیِ أُمَّت بود. کسی که در احتجاجاتِ مربوط به «فدک» و... تأمّلِ کافی کند، در این معنا تردید نخواهد کرد.

دریغ و دردِ بنیادین از حیثِ هدایتِ مردم بود؛ مردمی که در پیِ أهواء و أغراض و ولایتِ این و آن رفته بودند ولی هدایتشان تنها به دستِ خاندانِ وحی _ علیهم السّلام _ ممکن بود (نگر: الإرشاد، ط. مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام 2/167 و 168)، و رسالتِ بزرگِ این خاندان نیز همین هدایتگری و نَجاتبخشی بود.>.

(15) <یعنی: چون موردِ ظلم و جنایت واقع شوند، دستهائی را به سویِ کسانی که بر ایشان ظلم و جنایت روا داشته اند، دراز می کنند که از کینْ خواهی بسته (و بازکشیده) است (= کین نمی جوید).>.

ص: 167

(16) <فرمایشِ إمام علیه السّلام با توجّه به این بیتِ دِعْبِل است که در پینوشتِ پیشین ترجَمه شد.>.

(17) <در این جهان و در گذرِ روزان و شبان (به سببِ ولایِ أهلِ بیتِ رسالت _ علیهم السّلام _ ) در بیم به سر بُرده ام، ولی اُمید دارم پس از مرگ (بخاطرِ این ولا و عقیده) به أَمان دست یابم.>.

(18) <«الفَزَع الأکبر» _ که ما به «هَراسِ مِهین» تَرجَمه کرده ایم _ تعبیری است وَحْیانی و در قرآنِ کریم (س 21 ی 103) به کار رفته.>.

(19) <یعنی: و قبری در بغداد است، متعلّق به جانی پاک، که خداوندِ رحمان او را در غرفه هایِ بهشت در میانِ رحمتِ خویش گرفته.

می گویم: مُراد مرقدِ مُطَهَّرِ حضرتِ موسی بن جعفر _ علیهما السّلام _ است (نگر: خاندانِ وحی [علیهم السّلام]، ص 614؛ و: عیون أخبار الرّضا علیه السّلام، با ترجَمه غفّاری و مستفید، 2/650) که در «مقابرِ قریشِ» آن روزِ بغداد (/ کاظمینِ امروز) به خاک سپارده شده اند.>.

(20) <یعنی: و قبری در طوس است. چه مُصیبتی که تا حَشر در اندرون آتش می افروزَد، تا زمانی که خداوند قائمی را برانگیزد که نگرانی و اندوهانِ نَفَسْ گیر را از ما بزدایَد.>.

(21) <مُراد از «دینارِ رَضَوی»، همان دینارهائی است که به نامِ مبارکِ إمام رضا علیه السّلام سکّه زده بودند. نگر: خاندانِ وحی [علیهم السّلام] ، سیّدعلی أکبرِ قُرَشی، ص615؛ و: دائرة المعارفِ تشیّع، 7/539.>.

(22) <مُراد از «خَز» و «جبّه خَز» _ که باز هم ذِکرِ عطایِ آن در روایاتِ آل البیت (علیهم السّلام) رفته است (نگر: اصول کافی، با ترجَمه شادروان مصطفوی 2/398) _ ، نه پارچه و جامه یکپارچه ابریشمینِ معروف در بعضِ أدوار، بلکه پشمِ نوعی جانورِ آبی و بافته آن، یا بافته دیگری است (نگر: مجمع البحرین، إعداد محمود عادل، 1 / 641).>.

(23) <به نظر می رسد «میان قوهان»، دگرگونه آوائیِ «میان کوهان» باشد.>.

(24) <یعنی: «فَیْ ءِ» ایشان را می بینم که در میانِ جُز ایشان تقسیم گردیده و دستانشان از فَیْئی که متعلّق بدیشان است، تهی است>.

(25) <یکی از پِژوهندگانِ همروزگارِ ما می گوید:

باور ندارم که اینان، دزد _ به معنایِ متعارف _ بوده و راهزنی می کرده اند و پیشه ایشان سرقت بوده است؛ بلکه گُمان می کنم اینان از گروههایِ مُعارِض و استیزه گر با حکومتِ عبّاسی بوده اند که أوضاعِ سیاسی و اجتماعی ناگزیرشان کرده بوده است راهِ کاروانهائی را که از خراسان به دیگر جایها رهسپار می شده اند ببندَنْد و بخاطرِ دفاع از باورهایِ خویش با ایشان

ص: 168

پیکار کُنَند. در غیرِ این صورت، چگونه ممکن است که مُحِبّانِ أهلِ بیت _ علیهم السّلام _ دزد و راهزن باشند؟ بهترین دلیل بر این مطلب آن است که سَرکَرده ایشان شاعرِ خاندانِ وحی _ علیهم السّلام _ را گرامی می دارَد و سُروده او را از بَر دارد و بخاطرِ مَحَبَّتِ أهلِ بیت _ علیهم السّلام _ أموالِ کاروانیان را به ایشان بازمی گَردانَد.

(نقل به مضمون از: الفصول المهمّة، تحقیق سامی الغریری، 2/996، هامش).

می گویم:

البتّه، این احتمال، قابلِ توجّه است، لیک باید ملحوظ ساخت که در بسیاری از موارد کسانی هم که واجِدِ مراتبِ تَقوائی و إیمانی و عَمَلیِ تامّ و عالی نبوده اند، بر أثرِ پاره ای شایستگیها و توفیقات و به فعلیّت رسیدنِ بعضِ استعدادها، در برابرِ قرآن و عترت خضوع کرده و حتّی از همین رهگذر به توبه نَصوح رسیده اند. پاره ای از نگارشهایِ عارفانه و صوفیانه پیشینگان حکایات و روایاتی از حال و قالِ این مردمان در بر دارد.

این که از قبائلِ عربِ مهاجر و باشنده آن نواحی گروهی راهزن و یا عیّار و حتّی فتوّتْ پیشه برخاسته باشند و در عینِ رفتارهایِ عیّارانه _ که در حدود و ثُغورش با مذهبِ أهلِ بیت (علیهم السّلام) درنمی سازد _ ، نوعی إحساسِ تکریم نسبت به زاد و رودِ رسولِ خدا _ صلّی اللّه علیه و آله _ داشته باشند، غیرِ معقول نیست. تاریخ، از بسیاری از عامّه و غیرِ شیعیان، رفتارهایِ احترام آمیزی از این دست حکایت کرده است.

آشنائی با شعرِ دِعْبِل نیز از برایِ چُنین گروهی در خورِ استبعاد نیست؛ زیرا در فرهنگِ قبائلِ عرب دلبستگی به شعر در انحصارِ خواص نمی باشد؛ بلکه طبیعی است شعری که دِعْبِل در حضورِ إمام رضا علیه السّلام خوانده، بسرعت در میانِ توده ای از مردمان و قبائلِ عربِ پیرامونِ مرو دهان به دهان گشته باشد و به گوشِ بسیاری از أعرابِ آن نواحی رسیده.

توضیحِ افزون بر این، تطویلِ بلاطائل است، زیرا گُمان می کنم آشنائی با فرهنگ و آدابِ عرب و شیوه زندگانی آن روزگار، جایِ «إن قُلْت» و «قُلْتِ» زیادی باقی نگذارد؛ و اللّهُ أَعلم.>.

ص: 169

ص: 170

حدیثِ دوازدهم: نصِّ إمام جواد _ علیه السّلام _ بر حضرتِ قائِم (عج)

اشاره

«عَنْ عَبْدِالْعَظیمِ بْنِ عَبْدِاللّهِ الْحَسَنیّ، قالَ: قُلْتُ لِمُحَمَّدِ بْنِ عَلیِّ بْنِ مُوسی _ عَلَیْهِمُ السَّلام _ : إنّی لاَءَرجُو أَنْ تَکُونَ الْقائِمَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّدٍ الَّذِی یَمْلاَءُ الاْءَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً کَما مُلِئَتْ جَوْرًا وَ ظُلْمًا.

فَقالَ _ عَلَیّهِ السَّلام _ : یا أَباالْقاسِمِ! ما مِنّا إِلاّ وِ هُوَ قائِمٌ بِأَمرِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلّ _ وَ هادٍ إِلی دینِ اللّه وَ لکِنَّ الْقائِمَ الَّذِی یُطَهِّرُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلّ _ بِهِ الاْءَرْضَ مِنْ أَهْلِ الْکُفْرِ وَ الْجُحُودِ وَ یَمْلاَءُها عَدْلاً وَ قِسْطًا، هُوَ الَّذِی تَخْفَی عَلَی النّاسِ وِلادَتُهُ وَ یَغیبُ عَنْهُمْ شَخْصُهُ وَ یَحْرِمُ عَلَیْهِمْ تَسْمِیَتُهُ وَ هُوَ سَمِیُّ رَسُولِ اللّهِ (ص) وَ کَنِیُّهُ وَ هُوَ الَّذِی تُطْوَی لَهُ الاْءَرْضُ وَ یَذِلُّ لَهُ کُلُّ صَعْبٍ [وَ] یَجْتَمِعُ إِلَیْهِ مِنْ أَصْحابِهِ عِدَّةُ أَهْلِ بَدْرٍ، ثَلاثُمِائَةٍ وَ ثَلاثَةُ عَشَرَ رَجُلاً، مِنْ أَقاصِی الاْءَرْضِ، وَ ذلِکَ قَوْلُ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلّ _ :

ص: 171

«أَیْنَما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللّهُ جَمِیعًا إِنَّ اللّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ»(1)؛ فَإِذا اجْتَمَعَتْ لَهُ هذِهِ الْعِدَّةُ مِنْ أَهْلِ الاْءِخْلاصِ أَظْهَرَ اللّهُ أَمْرَهُ فَإِذا کَمُلَ لَهُ الْعَقْدُ وَ هُوَ عَشَرَةُ آلافِ رَجُلٍ خَرَجَ بِإِذْنِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلّ _ فَلایَزالُ یَقْتُلُ أَعْداءَ اللّهِ حَتَّی یَرْضَی اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلّ.

قالَ عَبْدُ الْعَظیم: فَقُلْتُ لَهُ: یا سَیِّدی! وَ کَیْفَ یَعْلَمُ أَنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلّ _ قَدْ رَضِیَ؟

قالَ: یُلْقِی فی قَلْبِهِ الرَّحْمَةَ، فَإِذا دَخَلَ الْمَدینَةَ أَخْرَجَ اللاّتَ و الْعُزّی فَأَحْرَقَهُما.»(2).

(یعنی:

از عَبْدُالعَظیم بنِ عبداللّهِ حَسَنی(3) منقول است که گفت: به محمّد بن علیّ بن موسی [یعنی: إمامِ جواد] _ علیهم السّلام _ گفتم:

من اُمید دارم که شخصِ شما آن بَرپایْ دارنده (/ قائِم) از خاندانِ محمّد باشید که زمین را _ همانگونه که از جور و ظلم پُر شده است _ از قِسط و عدل پُر می سازد.

إمام علیه السّلام فرمود: ای أبوالقاسم! هیچیک از ما نیست که بَرپایْ دارنده أمرِ خدایْ _ عَزَّ وَ جَلّ _ و راهنما به سویِ دینِ خدا نباشد، ولیک آن بَرپایْ دارنده (/ قائِم) که خداوند _ عَزَّ وَ جَلَّ _ به وسیله او زمین را از أهلِ کُفر و إنکار پاک می سازد و از عدل و قِسط پُر می کُنَد، هموست که ولادتِ او بر مردمان پوشیده باشد و خودِ او از چشمِ ایشان نهان گردد و نام بُردنش بر ایشان حرام باشد(4) و او هَمْنام و هَمْ کُنیه یِ رسولِ خدا (ص) است و اوست که زمین از برایش درنوردیده آید(5)، و هر دشوار پیشِ او خوار گردد، و از دورترین جایهایِ زمین، از یارانش به شمارِ أهلِ بدر، سیصد و سیزده مَرد، برِ او گِرْد آیند و این سخنِ خدایْ _ عَزَّ وَ جَلّ _ است که: «هرجا که

ص: 172

باشید خداوند همگی تان را بیاوَرَد؛ که خداوند بر هر چیز تواناست»(6)؛ پس چون این شمار از أهلِ إخلاص، از برایِ او گِرد آیند، خداوند أمرش را آشکار کُنَد، و چون «عقد» _ که ده هزار مَرد است _ برایِ او فراهم آید، به إذنِ خدایْ _ عَزَّ وَ جَلّ _ خروج کُنَد و پیوسته دشمنانِ خدایْ را به قتل آرَد تا جائی که خداوند _ عَزَّ وَ جَلّ _ خُشنود گردد.

عبدالعظیم گفت: او را گفتم: سَروَرَم! چگونه بدانَد که خدایْ _ عَزَّ وَ جَلّ _ خُشنود شده است؟

فرمود: در دلِ او رَحْمَت اَفکَنَد؛ و چون به مدینه درآید، لات و عُزّی را بیرون آرَد و بسوزانَد.).

ص: 173

ص: 174

پینوشتها

(1) سوره بقره، آیه 148.

(2) کمال الدّین و تمام النّعمة / 377 _ 378 <؛ و نگر: پهلوان، 2/71 و 72؛ و: کمره ای، 2/49 و 50؛ و نیز نگر: کفایة الأثرِ خزاز، ص 277 و 278؛ و: الاِحتجاجِ طَبْرِسی، 2/481 و 482، ط. أسوه؛ و: وسائل الشّیعة، ط. مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاءالتُّراث، 16/242 و 243؛ و: بحارالأنوار، 51/32 و 157 و 52/283 (ط. 110 جلدی مؤسّسة الوفاء بیروت)، تفسیر نورالثّقلین، تحقیق الرّسولیّ المحلاّتی، قم: المطبعة العلمیّة، 1/138 و 139؛ و: مستدرک الوسائل 12/283؛ و: موسوعة کلمات الإمام الجواد علیه السّلام، ط. 1، ص 113 و 114.>.

(3) <أبوالقاسم عبدالعظیم بن عبداللّه بن علی بن الحَسَن بن زید بن السّبْط الأکبر الإمام الحَسَن المُجتبی _ علیه السَّلام _ (معروف به: عبدالعظیمِ حَسَنی)، از أعاظمِ زاد و رودِ أمیرِ مؤمنان و زهرایِ بتول _ صَلَواتُ اللّهِ و سَلامُهُ عَلَیهِما _ و از یارانِ بزرگوار و اَرجدارِ إمامِ جواد و إمامِ هادی _ علیهما السّلام _ بشمارست. برخی او را از أصحاب إمامِ هشتم علیه السّلام نیز قلمداد کرده اند و احتمالِ این که به محضرِ إمامِ عسکری علیه السّلام هم شرفیاب شده باشد، نیرومند است.

أئمّه أطهار _ علیهم السّلام _ او را گرامی می داشته اند.

مرقدِ این بزرگوار در ری، از دیرباز زیارتگاهی موردِ توجّه و احترام و اعتبار بوده است، و در مأثور، زیارتِ آن جَناب دارایِ پاداشی سترگ دانسته شده.

این بزرگوار که در میانِ عمومِ ایرانیان به نام «شاهزاده عبدالعظیم» شهرت دارد، مُحَدِّثی جلیل به شمار می آید و از وی بیش از 33 روایت در «کتبِ أربعه» آمده است.

ص: 175

حضرتِ عبدالعظیم کتابی به نامِ خُطَب أمیرالمؤمنین علیه السَّلام تألیف کرده است که متأسفانه به دستِ ما نرسیده.

نگر: الموسوعة الرّجالیّة المیسّرة 1/484؛ و: شرحِ حدیثِ عَرضِ دین، آیة اللّه صافیِ گلپایگانی، ص 36 و 37؛ و: فهرس التّراث 1/270 و 271؛ و: مجمع الرّجال 4/97 و 98؛ و: خاندانِ وحی [علیهم السّلام]، قُرَشی، ص 698 و 699.>.

(4) <درباره پُرسمانِ حرمتِ نام بردن از آن حضرت، در پیشگفتارِ تَرجُمان سخن گفته شد.>.

(5) <در این باره، نگر: متنِ حدیثِ 32 و پینوشتِ 6 در بخشِ پینوشتهایِ همان حدیث.>.

(6) <ترجَمه همان بهره از آیتِ 148 سوره بقره است که در متن بیامده بود. مرحومِ فیض _ رضوانُ اللّهِ علیه _ در تفسیرِ صافی (تحقیق الأمینی، 1/301) _ پس از إشاره به قولی که این عبارتِ شریفِ قرآنی را مربوط به حشرِ روزِ رستاخیز می دانَد _ خاطرنشان می کند بنا بر أَخبارِ أهل البَیْت _ علیهم السّلام _ ، مرادِ این عبارتِ قرآنی، أصحابِ حضرتِ مَهدی علیه السّلام اند که در آخِرالزّمان گِردآورده می شوند.>.

ص: 176

حدیثِ سیزدهم: نصِّ إمامِ هادی _ علیه السّلام _ بر حضرتِ قائِم (عج)

اشاره

«عن(1) الصُّقْر بن أَبی دُلَفٍ قالَ: سَمِعْتُ عَلیَّ بنَ مُحَمَّدِ بنِ علیٍّ الرِّضا _ عَلَیْهِمُ السَّلام _ یَقُولُ:

إِنَّ الاْءِمامَ بَعْدی الْحَسَنُ ابْنی وَ بَعْدَ الْحَسَنِ ابْنُهُ القائِمُ الَّذی یَمْلاَءُ الاْءَرْضَ قِسْطًا وَ عَدْلاً کَما مُلِئَتْ جَوْرًا وَ ظُلْمًا.»(2).

(یعنی:

از صُقْر بن أبی دُلَف(3) منقول است که گفت: شنیدم علیّ بن محمّد بن علیّ الرّضا علیهم السّلام <یعنی: إمامِ هادی علیه السّلام <می فرمود:

همانا پیشوا پس از من، پسرم حَسَن است، و پس از حَسَن، پسرش قائِم که زمین را، همانگونه که از جَوْر و ستم پُر شده است، از قِسط و عَدْل پُر می سازَد.).

ص: 177

ص: 178

پینوشتها

(1) <در سندِ نسخه پهلوان و کمره ای بجایِ «عَنْ»، «حَدَّثَنا» ست>.

(2) کمال الدّین و تمام النّعمة / 383 <؛ پهلوان: 2/79 _ 80؛ و: کمره ای: 2/55>.

(3) <مراد صُقْر بن أبی دُلَفِ کَرْخی است که باز هم از إمامِ هادی علیه السّلام حدیث روایت کرده. نگر: الموسوعة الرّجالیّة المیسّرة، 1/438.>.

ص: 179

ص: 180

حدیثِ چهاردهم: نصِّ إمامِ عسکری _ علیه السّلام _ بر فرزندش،

اشاره

حضرتِ قائِم (عج)

«عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسحاقَ بْنِ سَعْدٍ الاْءَشْعَریِّ، قالَ: دَخَلْتُ عَلی أَبی مُحُمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلیٍّ _ عَلَیْهِمَا السَّلام _ وَ أَنَا أُریدُ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنِ الْخَلَفِ [مِنْ] بَعْدِه، فَقالَ لی مُبْتَدِئًا:

یا أَحْمَدَ بْنَ إِسحاقَ! إِنَّ اللّهَ _ تَبارَکَ و تَعالَی _ لَمْ یُخلِ الاْءَرْضَ مُنْذُ خَلَقَ آدَمَ _ عَلَیْهِ السَّلام _ وَ لایُخلِیهَا إِلی أَنْ تَقُومَ السّاعَةُ مَنْ حُجَّةٍ لِلّهِ عَلی خَلْقِهِ، بِهِ یَدْفَعُ الْبَلاءَ عَنْ أَهْلِ الاْءَرْضِ وَ بِهِ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ، وَ بِهِ یُخْرِجُ بَرَکاتِ الاْءَرْضِ.

قالَ: فَقُلْتُ لَهُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللّه! فَمَنِ الاْءِمامُ وَ الْخَلیفَةُ بَعْدَکَ؟

فَنَهَضَ _ عَلَیْهِ السَّلام _ مُسْرِعًا فَدَخَلَ الْبَیْتَ، ثُمَّ خَرَجَ وَ عَلی عاتِقِهِ غُلامٌ کَأَنَّ وَجْهَهُ الْقَمَرُ لَیْلَةَ الْبَدْرِ مِنْ أَبناءِ الثَّلاتِ سِنین، فَقالَ:

یا أَحْمَدَ بْنَ إِسْحاقَ! لَوْلا کَرامَتُکَ عَلَی اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلّ _ وَ عَلی حُجَجِهِ، ما

ص: 181

عَرَضْتُ عَلَیْکَ ابْنی هذا، إِنَّهُ سَمِیُّ رَسُولِ اللّهِ _ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه _ وُکَنِیُّهُ، الَّذِی یَمْلاَءُ الاْءَرْضَ قِسْطًا وَ عَدْلاً کَما مُلِئَتْ جَوْرًا وَ ظُلْمًا.

یا أَحْمَدَ بْنَ إِسحاقَ! مَثَلُهُ فی هذِهِ الاْءُمَّةِ مَثَلُ الْخِضْرِ _ عَلَیْهِ السَّلام _ ، وَ مَثَلُهُ مَثَلُ ذِی الْقَرْنَیْنِ، وَ اللّهِ لَیَغیبَنَّ غَیْبَةً لایَنْجُو فیها مِنَ الْهَلَکَةِ إِلاّ مَنْ ثَبَّتَةُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلّ _ عَلَی الْقَوْلِ بِإِمامَتِهِ وَ وَفَّقَهُ [فیها] لِلدُّعاءِ بِتَعْجِیلِ فَرَجِه.

فَقالَ أَحْمَدُ بْنُ إِسحاقَ: فَقُلْتُ لَهُ: یا مَوْلایَ! فَهَلْ مِنْ عَلامةٍ یَطْمَئِنُّ إِلَیْها قَلْبی؟ فَنَطَقَ الْغُلامُ _ عَلَیْهِ السَّلام _ بِلسِانٍ عَرَبیٍّ فَصیحٍ فَقال:

أَنَا بَقِیَّةُ اللّهِ فی أَرْضِهِ، وَ الْمُنْتَقِمُ مِنْ أَعْدائِهِ، فَلاتَطْلُب أَثَرًا بَعْدَ عَیْنٍ، یا أَحْمدَ بْنَ إِسْحاقَ!

فَقالَ أَحْمَدُ بْنُ إِسحاقَ: فَخَرَجْتُ مَسْرورًا فَرِحًا، فَلَمّا کَانَ مِنَ الْغَدِ عُدْتُ إِلَیْهِ فَقُلْتُ لَهُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللّه! لَقَدْ عَظُمَ سُرُوری بِما مَنَنْتَ [بِهِ] عَلَیَّ، فَما السُّنَّةُ الجاریَةُ فیهِ مِنَ الْخِضْرِ وَ ذِی الْقَرْنَیْنِ؟ فَقالَ: طُولُ الْغَیْبَةِ یا أَحْمَدُ!

قُلْتُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللّه! وَ إِنَّ غَیْبَتَهُ لَتَطُولُ؟

قالَ: إِی وَرَبِّی حَتّی یَرْجِعَ عَنْ هذَا الاْءَمْرِ أَکْثَرُ الْقائِلینَ بِهِ وَ لایَبْقی إِلاّ مَنْ أَخَذَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلّ _ عَهْدَهُ لِوِلایَتِنا، وَ کَتَبَ فی قَلْبِهِ الاْءِیمانَ وَ أَیَّدَهُ بِرُوحٍ مِنْهُ.

یا أَحْمَدَ بْنَ إِسحاقَ! هذا أَمْرٌ مِنْ أَمْرِ اللّهِ، وَ سِرٌّ مِنْ سِرِّ اللّهِ، وَ غَیْبٌ مِنْ غَیْبِ اللّهِ، فَخُذْ ما آتَیْتُکَ وَ اکْتُمْهُ وَ کُنْ مِنَ الشّاکِرینَ تَکُنْ مَعَنا غَدًا فی عِلِّیِّینَ.»(1).

(یعنی:

از أحمد بن إسحاق بن سَعْدِ أَشْعَری(2) منقول است که گفت:

ص: 182

بر أبومحمّد حَسَن بن علی _ عَلَیْهِمَا السَّلام _ وارد شدم و می خواستم از وی درباره جانشینِ پس از او بپُرسم. خود آغاز به سخن فرمود و مرا گفت:

ای أحمد بن إسحاق! خدایْ _ تَبارَکَ و تَعالی _ از آنگاه که آدم علیه السّلام را بیافریده تا آنگاه که رستاخیز بر پا شود، زمین را از حجّتی که خدایْ را بر آفریدگانش باشد، خالی نگذاشته است و نمی گُذارَد ؛ بدو بلا را از زمینیان می گَردانَد و بدو باران را فرو می بارَد و بدو برکاتِ زمین را بیرون می آرَد.

أحمد بن إسحاق گفت: به آن حضرت گفتم: ای پسرِ رسولِ خدا! إمام و خلیفه پس از تو کیست؟؛ إمام علیه السّلام شتابان برخاست و به خانه درون رفت؛ پس بیرون آمد و کودکی سه ساله بر دوش داشت که گوئی چهره اش ماهِ شبِ چهاردهم بود. آنگاه فرمود:

ای أحمد بن إسحاق! اگر ارج و پایگاهی که نزدِ خدایْ _ عَزَّ وَ جَلّ _ و نزدِ حُجّتهایِ او داری، نبود، این پسرم را به تو نشان نمی دادم. او هَمْنام و هَمْ کُنیه یِ رسولِ خدا _ صلّی اللّه علیه و آله _ است؛ کسی که زمین را _ همانگونه که از جَوْر و ظلم پُر شده است _ از قِسط و عَدل پُر می سازد.

ای أحمد بن إسحاق! مَثَلِ او در این أُمَّت، مَثَلِ خِضْر علیه السّلام است، و مَثَلِ او مَثَلِ ذُوالْقَرْنَیْن(3) است. به خدا قَسَم او چُنان غَیبتی داشته باشد که جُز کسی که خدایْ _ عَزَّ و جَلّ _ او را بر باور به إمامت پایدار داشته و در آن روزگار به دعا برایِ تعجیلِ فَرَجَش مُوَفَّق ساخته باشد، از هلاک رهائی نیابَد.

أحمد بن إسحاق گفت: به آن حضرت گفتم: ای سَروَرَم! آیا نشانه ای هست که دلم با آن آرام یابد؟ آن کودک علیه السّلام به زبانِ عربیِ فصیح به سخن آمد و فرمود:

من اندوخته خداوند در زمین و کینْ ستان از دشمنانِ اویم؛ ای أحمد بن إسحاق!

ص: 183

پس از عیان دیدن در جُستجویِ نشانه مباش!(4)

أحمد بن إسحاق گفت: شاد و خرّم بیرون آمدم و چون فردا شد، بازگشتم و به آن حضرت گفتم: ای پسرِ رسولِ خدا! بخاطرِ آنچه بدان بر من منّت نهادی، بس شادم؛ وانگهی آن سنّت که از خِضْر و ذوالقَرْنَین در وی هست چیست؟

فرمود: طولِ غَیبت، ای أحمد!

گفتم: ای پسر رسولِ خدا! غَیبتِ او به طول می انجامد؟

فرمود: به خدا قَسَم چُنین است، تا آنجا که بیشترینه معتقدان بدین أمر(5) از آن بازگَردَند و جز کسی که خدایْ _ عَزَّ وَ جَلّ _ پیمانِ ولایتِ ما از او ستانده و إیمان را در دلش نگاشته و او را با جانْمایه ای از جانبِ خود نیرو داده باشد(6)، بر جای نمانَد.

ای أحمد بن إسحاق! این أمری است از أمرِ خدایْ، و سِرّی است از سِرِّ خدای، و نهانی است از نهانِ خدایْ؛ پس آنچه به تو دادم بستان و پوشیده دار و از شاکران باش تا فردا با ما در عِلّیّین(7) باشی.).

ص: 184

پینوشتها

(1) کمال الدّین و تمام النّعمة /384 و 385 <؛ و نگر: پهلوان، 2/80 _ 82؛ و: کمره ای، 2/55 _ 57.>.

(2) <أبوعلی أحمد بن إسحاق بن عبداللّه بن سَعْدِ أَشْعَری از بزرگانِ شیعیانِ قم، ثقه و از خواصِّ حضرتِ إمام حسنِ عسکری علیه السّلام است.

نگر: الموسوعة الرّجالیّة المیسّرة، 1/48.>.

(3) <درباره «ذوالقَرنَیْن» که در کتاب و سنّت از او یاد شده است، بحثهایِ دامنه داری طرح گردیده (نگر: قاموسِ قرآنِ قُرَشی، 5/312 _ 319؛ و: مجمع البحرین 2/494 _ 496؛ و: غریب الحدیث فی بحارالأنوار، 3/246؛ و: مرآة العقول 3/158 و 159، و 4/304؛ و: دائرة المعارفِ تشیّع 8/60 _ 63).

درباره غَیبتِ ذوالقَرنَیْن، علی الخُصوص، نگر: کمال الدّین و تمام النّعمة، تحقیقِ غفّاری، ط. جامعه مدرّسین، 1405 ه . ق، صص 393 _ 406؛ و: پهلوان 2/93 _ 116؛ و: کمره ای 2/63 _ 78.>.

(4) <مرحومِ میرمحمّدصادقِ خاتون آبادی، این عبارت را چُنین ترجَمه کرده است: «پس مَطَلب أثر و نشان بعد از معاینه و روبرو دیدن» (کشف الحق، ط. میرصابری، ص 49).

سالها پیش از او نیز مرحومِ میرلوحی در کفایة المهتدی _ که به نظر می رسد مرجعِ مرحومِ خاتون آبادی بوده است _ اینگونه ترجَمه نموده: «پس طلب مکن أثر و نشان بعد از معاینه و روبرو دیدن» (گزیده کفایة المهتدی، ص 177).

«لا تطلب أثرًا بَعدَ عین» در زبانِ عربی مَثَل است و به کسی گفته می شود که چیزی را که عیان

ص: 185

می بینَد فرومی گُذارَد و در پیِ نشانه ای از آن بَرمی آیَد (نگر: أقرب الموارد، ذیلِ «عین»).>.

(5) <مُراد از این أمر، ولایت و مذهب و مُعْتَقَداتِ أهل البیت _ علیهم السّلام _ است. سنج: مرآة العقول 1/93.>.

(6) <رجوع بفرمائید به متنِ حدیثِ چهارم و پینوشتهایِ 3 و 4 از آن بخش.>.

(7) <درباره معنایِ واژه «عِلِّیّین» (/ «عِلِّیّون») _ که در قرآنِ کریم (س 83 ی 18 و 19) هم به کار رفته است _ گفت و گوها در میان است.

به قولی «عِلِّیّون» آسمانِ هفتم است که جایگاهِ أرواحِ مؤمنان است. به قولی بهشت است. به قولی بالاترین و شریف ترین جایگاه و مرتبه و نزدیک ترین پایگاه به خداوندِ متعال است. به قولی _ بدین اعتبار که بهشتِ أصحابِ یمین با بهشتِ مقرّبان متفاوت است _ بهشتِ أصحابِ یمین است. به قولی برترینِ پردیسهاست....

نگر: مجمع البحرینِ طُرَیحی، إعداد محمود عادل، 3/240؛ و: مرآة العقول 4/271؛ و: غریب الحدیث فی بحارالأنوار 3/91؛ و: قاموسِ قرآنِ قُرَشی 5/39 و 40؛ و: مفردات ألفاظ القرآن، الرّاغب الاصفهانی، تحقیق داودی، ص 583 و 584.>.

ص: 186

حدیث پانزدهم: نصِّ حضرتِ قائِم(عج) بر خویشتن و ردِّ

اشاره

آن حضرت بر جعفر بن علی

«عن الشّیخِ الصَّدوقِ أَحْمَدَ بنِ إسحاقَ بنِ سَعْدٍ الأَشْعَریّ _ رَحِمَهُ اللّه _ أَنَّهُ جاءَه بَعْضُ أَصْحابِنا یُعْلِمهُ أَنَّ جَعْفَرَ بْنَ عَلیٍّ کَتَبَ إِلَیْهِ کِتابًا یُعَرِّفهُ فیه نَفْسَه، وَ یُعْلِمهُ أَنَّهُ القَیِّمُ بَعْدَ أَخِیه، وَ أَنَّ عِنْدَهُ مِنْ عِلْمِ الحَلالِ وَ الحَرامِ مَا یُحْتاجُ إِلَیْه وَ غَیْر ذلِکَ مِنَ العُلُومِ کُلِّها.

قالَ أَحْمَدُ بنُ إِسحاقَ: فَلَمَّا قَرَأْتُ الکِتابَ کَتَبْتُ إِلَی صاحِبِ الزَّمان _ عَلَیْهِ السَّلام _ وَ صَیَّرتُ کِتابَ جَعْفَرٍ فی دَرْجِهِ، فَخَرَجَ الجَوابُ إِلیَّ فی ذلِکَ:

بِسمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم

أَتانی کِتابُکَ _ أَبْقاکَ اللّهُ! _ وَ الْکتابُ الَّذی أَنْفَذْتَهُ دَرْجَهُ، و أَحاطَتْ مَعرِفَتی بِجَمیعِ ما تَضَمَّنَهُ عَلَی اخْتِلافِ أَلْفاظِهِ، و تَکَرُّرِ الخَطَأِ فیه، وَ لَوْ تَدَبَّرْتَهُ

ص: 187

لَوَقَفْتَ عَلی بَعْضِ ما وَقَفْتُ عَلَیْهِ مِنْه.

وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمینَ حَمْدًا لا شَرِیکَ لَهُ عَلی إِحسانِهِ إِلَیْنا وَ فَضْلِهِ عَلَیْنا؛ أَبَی اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلّ _ لِلْحَقِّ إِلاَّ إِتْمامًا، وَ لِلباطِلِ إِلاَّ زُهُوقًا، وَ هُوَ شاهِدٌ عَلَیَّ بِما أَذْکُرُه، وَ لی عَلَیْکُم بِما أَقُولُه، إِذَا اجْتَمَعْنا لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فیهِ وَ یَسْأَ لُنا عَمّا نَحْنُ فیهِ مُخْتَلِفُون.

إنَّهُ لَمْ یَجْعَلْ لِصاحِبِ الکِتَابِ عَلَی المَکتُوبِ إِلَیه وَ لاَ عَلَیْکَ وَ لاَ عَلی أَحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ جَمیعًا إِمامَةً مُفْتَرَضَةً، و لا طاعَةً و لا ذِمَّةً، وَ سَأُبَیِّنُ لَکُمْ جُمْلَةً تَکْتَفُونَ بِهَا إِنْ شَاءَ اللّهُ تَعالی.

یا هذا! _ یَرْحَمُکَ اللّهُ! _ إِنَّ اللّهَ تَعالی لَمْ یَخْلُقِ الْخَلْقَ عَبَثًا، وَ لا أَهْمَلَهُمْ سُدًی، بَلْ خَلَقَهُمْ بِقُدْرَتِهِ وَ جَعَلَ لَهُمْ أَسْماعًا و أَبْصارًا وَ قُلوبًا وَ أَلبابًا، ثُمَّ بَعَثَ إِلَیْهِمُ النَّبِیِّینَ _ عَلَیْهِمُ السَّلام _ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ، یَأْمُرُونَهُمْ بِطاعَتِهِ وَ یَنْهَوْنَهُمْ عَنْ مَعْصِیَتِهِ، وَ یُعَرِّفُونَهُمْ ما جَهِلُوهُ مِنْ أَمْرِ خالِقِهِمْ وَ دِینِهِمْ، وَ أَنْزَلَ عَلَیْهِمْ کِتابًا وَ بَعَثَ إِلَیْهِمْ مَلائِکَةً؛ بایَنَ(1) بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ مَنْ بَعَثَهُمْ إِلَیْهِمْ بِالْفَضْلِ الَّذِی جَعَلَهُ لَهُمْ عَلَیْهِمْ، وَ ما آتاهُم مِنَ الدَّلائِلِ الظّاهِرَةِ، وَ الْبَراهِینِ الباهِرَةِ، وَ الاْیاتِ الْغالِبَة؛ فَمِنْهُمْ مَنْ جَعَلَ النّارَ عَلَیْهِ بَرْدًا وَ سَلامًا وَ اتَّخَذَهُ خَلیلاً، وَ مِنْهُمْ(2) مَنْ کَلَّمَهُ تَکْلِیمًا وَ جَعَلَ عَصاهُ ثُعْبانًا مُبِینًا، وَ مِنْهُمْ مَنْ أَحْیَی الْمَوْتی بِإِذْنِ اللّهِ، وَ أَبْرَأَ الاْءَکْمَهَ وَ الاْءَبْرَصَ بِإِذْنِ اللّهِ، وَ مِنْهُمْ مَنْ عَلَّمَهُ مَنْطِقَ الطَّیْرِ و أُوتِیَ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ، ثُمَّ بَعَثَ مُحَمَّدًا _ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ _ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ، وَ تَمَّمَ بِهِ نِعْمَتَهُ، وَ خَتَمَ بِهِ أَنبِیاءَهُ، وَ أَرْسَلَهُ إِلَی النّاسِ

ص: 188

کافَّةً، وَ أَظْهَرَ مِنْ صِدْقِهِ ما أَظْهَرَ، وَ بَیَّنَ مِنْ آیاتِهِ وَ عَلاماتِهِ ما بَیَّنَ، ثُمَّ قَبَضَهُ _ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه _ حَمیدًا فَقیدًا سَعیدًا، وَ جَعَلَ الاْءَمْرَ بَعْدَهُ إِلی أَخِیهِ و ابْنِ عَمِّهِ وَ وَصِیِّهِ وَ وارِثِهِ عَلیِّ بْنِ أَبی طالِبٍ علیه السّلام ثُمَّ إِلَی الاْءَوْصِیاءِ مِنْ وُلْدِهِ واحِدًا واحِدًا، أَحْیَی بِهِمْ دِینَه، وَ أَتَمَّ بِهِمْ نُورَه، وَ جَعَلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ إِخْوانِهِمْ و بَنِی عَمِّهِمْ وَ الاْءَدْنَیْنِ فَالاْءَدْنَیْنِ مِنْ ذَوِی أَرْحامِهِمْ فُرقانًا بَیِّنًا، یُعْرَفُ بِهِ الحُجَّةُ مِنَ الْمَحْجُوجِ، وَ الإِمامُ مِنَ الْمَأْمُومِ، بِأَنْ عَصَمَهُمْ مِنَ الذُّنُوب، وَ بَرَّأَهُمْ مِنَ الْعُیُوبِ، وَ طَهَّرَهُمْ مِنَ الدَّنَسِ، وَ نَزَّهَهُمْ مِنَ اللَّبْسِ، وَ جَعَلَهُم خُزَّانَ عِلْمِهِ، وَ مُسْتَوْدَعَ حِکْمَتِهِ، وَ مَوْضِعَ سِرِّهِ، وَ أَیَّدَهُمْ بِالدَّلائِل، وَ لَوْلا ذلِکَ لَکانَ النّاسُ عَلی سَواءٍ وَ لاَدَّعَی أَمْرَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلّ _ کُلُّ أَحَدٍ، وَ لَما عُرِفَ الحَقُّ مِنَ الباطِل، وَلا العالِمُ مِنَ الجاهِل.

وَ قَدِ ادَّعَی هذَا الْمُبْطِلُ الْمُفْتَرِی عَلَی اللّهِ الْکَذِبَ بِمَا ادَّعاه، فَلاَ أَدْرِی بِأَیَّةِ حالَةٍ هِیَ لَهُ رَجاء أَن یتمَّ دَعْواه؟! أَبِفِقْهٍ فی دینِ اللّه؟! فَوَاللّهِ ما یَعْرِفُ حَلاَلاً مِنْ حَرامٍ وَ لایُفَرِّقُ بَیْنَ خَطَإٍ و صَوابٍ! أَمْ بِعِلْمٍ؟! فَما یَعْلَمُ حَقًّا مِن باطِلٍ، وَ لا مُحْکَمًا مِن مُتَشابِهٍ وَ لا یَعْرِفُ حَدَّ الصَّلاةِ وَ وقتَها! أَمْ بِوَرَعٍ؟! فَاللّهُ شَهیدٌ عَلی تَرْکِهِ الصَّلاةَ الْفَرْضَ أَربَعینَ یَوْمًا یَزْعَمُ ذلِکَ لِطَلَبِ الشَّعْوَذَةِ، وَ لَعَلَّ خَبَرَهُ قَدْ تَأَدَّی إِلَیْکُم، وَ هاتیکَ ظُرُوف مُسْکره مَنْصُوبَة و آثار عِصْیانِه لِلّهِ _ عَزَّ وَ جَلّ _ مَشْهُورَة قائِمَة! أَمْ بِآیَةٍ؟! فَلْیَأْتِ بِها! أَمْ بِحُجَّةٍ؟! فَلْیُقِمْها! أَمْ بِدلالَةٍ؟! فَلْیَذْکُرْها!

قَالَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلّ _ فی کِتابِه: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * حمآ * تَنْزیلُ الکِتابِ مِنَ اللَّهِ العَزیزِ الحَکِیمِ * مَا خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الاْءَرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمآ إِلاَّ

ص: 189

بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّی وَ الَّذینَ کَفَروا عَمَّآ أُنْذِرُوا مُعْرِضُون * قُلْ أَرَأَیْتُم ما تَدعُونَ مِن دونِ اللَّهِ أَرُونی ماذا خَلَقُوا مِنَ الاْءَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ ائْتُونی بِکِتابٍ مِن قَبْلِ هذآ أَوْ أَثارَةٍ مِن عِلْمٍ إن کُنتُم صادِقینَ * وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّن یَدْعُو مِنْ دونِ اللّهِ مَن لایَستَجِیبُ لَهُ إِلَی یَوْمِ القِیامَةِ و هُم عَن دُعآئِهِمْ غافِلونَ * وَ إِذا حُشِرَ النّاسُ کانُوا لَهُمْ أَعْدآءً وَ کانُوا بِعِبادَتِهِمْ کافِرین»(3).

فَالْتَمِسْ _ تَوَلَّی اللّهُ تَوفیقَک! _ مِنْ هذَا الظّالِمِ ما ذَکَرْتُ لَکَ وَ امْتَحِنْهُ وَ سَلْهُ عَنْ آیَةٍ مِن کِتابِ اللّهِ یُفَسِّرها، أَوْ صَلاةٍ فریضةٍ یُبَیِّن حُدُودَها وَ ما یَجِبُ فیها، لِتَعْلَمَ حالَهُ و مِقْدارَهُ وَ یَظْهَرَ لَکَ عَوارُهُ و نُقْصانُهُ وَ اللّهُ حَسِیبُه.

حَفِظَ اللّهُ الحَقَّ عَلی أَهْلِهِ و أَقَرَّهُ فی مُستَقَرِّهِ وَ قَدْ أَبَی اللَّهُ _ عَزَّ وَ جَلّ _ أَنْ تَکُونَ الاْءِمامَةُ فی أَخَوَیْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ و الْحُسَیْنِ _ عَلَیْهِمَا السَّلام _ وَ إِذا أَذِنَ اللّهُ لَنا فِی الْقَوْلِ ظَهَرَ الحَقُّ وَ اضْمَحَلَّ الباطِلُ وَ انْحَسَرَ عَنْکُمْ.

وَ إِلَی اللّهِ أَرْغَبُ فِی الکِفایَةِ وَ جَمیلِ الصُّنْعِ وَ الوِلایَةِ.

وَ حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ، وَ صَلَّی اللّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد.»(4).

(یعنی:

از شیخِ صَدوق، أحمد بن إسحاق بن سَعْدِ أَشْعَری _ که خدایش رحمت کُناد _ منقول است که یکی از شیعیانِ إمامی به سُراغش آمد تا به وی خبر دهد جعفر بن علی نامه ای به او نوشته است تا خود را در آن به وی بشناساند و خبر دِهد که پس از برادرش، متولّیِ أمر، اوست، و هرچه از علمِ حلال و حرام موردِ نیازست و جُز آن از جمیعِ علوم، نزدِ وی است.

ص: 190

أحمد بن إسحاق گفت: چون آن نامه را خواندم، نامه ای به صاحب الزَّمان _ عَلَیْهِ السَّلام _ نوشتم و نامه جعفر را در میانِ نامه خویشتن نهادم. پس در این باره چُنین به من پاسخ رسید:

به نامِ خداوندِ بخشنده مهربان

نامه تو _ که خدایت پایدار داراد! _ و آن نامه که در میانِ آن نهاده بودی برسید و با همه اختلافِ ألفاظ و تَکرارِ خطا در آن، از همه مضمونش آگاه شدم. تو هم اگر در آن تدبّر کرده بودی، پاره ای از آنچه را من دانستم، درمی یافتی.

خداوند، پروردگارِ جهانیان، را سپاس و ستایشِ فراوان که او را بر نیکوئی اش به ما و دِهِش وی بر ما هَنبازی نباشد. خداوند از برایِ حق جُز تمامت یافتن را خوش ندارَد و از برایِ باطل جُز نابودی را، و او هنگامی که در روزی گُمانْ ناپذیر گِرد آئیم، درباره آنچه یاد می کنم، بر من، و درباره آنچه می گویم، از برایِ من، بر شما، گواه است، و از ما درباره آنچه در آن اختلاف می کنیم پُرسش می فرماید.

او از برایِ صاحبِ این نامه، نه بر کسی که نامه بدو نوشته شده و نه بر تو و نه بر أحدی از جمیعِ مردمان، پیشوائیِ واجب و یا طاعت و یا ذِمَّت قرار نداده است. برایِ شما لَختی را تبیین خواهم کرد که _ إِن شاءَ اللّهُ تعالی _ بدان بسنده می کنید.

فلانی! _ خدایت رحمت کُناد! _ خدایْ تعالی خَلْق را بیهوده نیافریده و به حالِ خود رها نکرده است، بلکه ایشان را به قدرتِ خویش آفریده و از برایِ ایشان گوش و چشم و دل و خِرَد قرار داده است. آنگاه پیامبران را به تبشیر و إِنذار برانگیخته که ایشان را به طاعتِ وی فرمان دِهَنْد و از معصیتش نَهی کُنَند و آنچه درباره آفریدگارشان و دینشان ندانسته اند به ایشان بشناسانند، و بر ایشان کتابی فرو فرستاد و فرشتگانی را به سویشان روانه کرد. میانِ ایشان <یعنی: پیامبران _ علیهم السّلام _< و کسانی که ایشان را به سویشان برانگیخت <یعنی: مردمِ عادی> با فضلی که

ص: 191

ایشان را بر آنان نهاد و دلائلِ آشکار و بَراهینِ تابناک و نشانه هایِ پیروزمندی که به ایشان داد، فرق گذاشت. چه، از ایشان است، کسی که آتش را بر او سرد و بی گَزَنْد ساخت و او را دوست گرفت، و کسی که با او <بی میانجی <سخن گفت و عصایِ او را به صورتِ اژدهائی آشکار درآورْد، و کسی که به إِذنِ خداوند مُردگان را زنده کرد و نابینایِ مادرزاد و پیس را به إِذنِ خداوند تَندُرُست گردانید، و کسی که زبانِ پرندگان اش درآموخت و همه چیز داده شد.

آنگاه محمّد _ صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِه _ را به عنوانِ رحمتی از برایِ جهانیان برانگیخت و نعمتِ خود را با او تمام کرد و پیامبرانش را به وی ختم نمود و او را به سویِ همه مردمان فرستاد، و بدانسان که شد و رخ داد صِدْقِ او را آشکار و آیات و علاماتِ خویش را تبیین فرمود. آنگاه پیامبر _ صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِه _ را سُتوده و نیکبخت به آن جهان بُرد و دلها داغدار شد و پس از وی کار را به برادر و پسرِ عمّ و وصیّ و وارِثش، علیّ بنِ أبی طالب علیه السّلام ، و سپس به أوصیائی که از فرزندانِ اویند، یکی پس از دیگری، سپُرْد. به وسیله ایشان دینِ خود را زنده کرد و فروغِ خویش را تمام گردانید و میانِ ایشان و برادران و عَموزادگان و دیگر خویشاوندانِ دورتر و دورترِ ایشان تفاوتی آشکار نهاد که حُجَّت از مَحْجُوج(5) و إمام از مأموم بدان بازشناخته می شود. بدین ترتیب که ایشان را از گناهان معصوم و از عُیوب مُبَرّی و از ریم(6) مُطَهَّر و از اشتباه مُنَزَّه ساخته و گنجورانِ دانشِ خویش و ودیعتگاهِ حکمتِ خود و جایگاهِ سِرّش قرار داده و با دلائل یاریشان کرده است. اگر چُنین نبود، مردمان یکسان می بودند و هر کسی مُدَّعیِ أَمرِ خدایْ _ عَزَّ و جَلّ _ می شد، و نه حق از باطل و نه عالِم از جاهل بازشناخته نمی آمد.

این باطل اندیشِ دروغْ بَنْد بر خداوند، با آنچه مدّعی اش شده، ادّعایِ دروغ کرده است، و نمی دانم به چه صورتی امید دارد مدّعایش به مقصود رسد؟! آیا به واسطه

ص: 192

شناختی در بابِ دینِ خدا؟! که به خدا قَسَم هیچ حلالی را از حرام باز نمی شناسد و میانِ خطا و صواب فرق نمی نهد! یا به واسطه معلوماتی؟! که البتّه هیچ حقّی را از باطل و هیچ مُحْکَمی را از مُتشابه بازنمی دانَد و از حدِّ نماز و وقتِ آن نیز آگاه نیست! یا به پارسائیی؟! که خدا گواه است او نمازِ واجب را چهل روز ترک کرده بود و به پندارِ خود با این کار در پیِ تردستی بود، و چه بسا خبرِ آن به شما رسیده باشد؛ آن ظرفهایِ مُسکِرِ او برپاست و آثارِ سرپیچی اش از فرمانهایِ خدایْ _ عَزَّ وَ جَلّ _ مشهور و برجا! یا به آیه ای؟! که باید بیارَدَش! یا به حجّتی؟! که باید إقامه کُنَد! یا به دلالتی؟! که باید خاطرنشان نماید!

خدایْ _ عَزَّ وَ جَلّ _ در کتابِ خود گفته است: «به نامِ خداوندِ بخشنده مهربان * حا. میم. * فروفرستادنِ این کتاب از خدایِ پیروزمندِ استوارکار است * آسمانها و زمین و آنچه را در میانشان است، جُز به حق و سررسیدی مُعَیَّن نیافریدیم، و کسانی که کُفْر وَرزیدند از آنچه بدان بیم داده شدند رویگردان اند * بگو: آیا آنچه را جُز خداوند می خوانید دیده اید؟ به من نشان دهید که از زمین چه آفریده اند؟ یا ایشان را در آسمانها هَنْبازی هست؟ اگر راستگو هستید، برایِ من کتابی از پیش از این یا نشانه ای از دانشی بیاورید * کیست گمراه تر از آنکس که کسی جُز خداوند را می خوانَد که تا روزِ رستاخیز پاسخش ندهَد، و آنان خود از خواندنِ ایشان غافل اند * و چون مردمان گِردآورده شوند، ایشان را دشمن باشند و از پَرَستِششان بیزار باشند».

پس تو _ که خداوند کامیابت بداراد! _ آنچه را با تو گفتم از این ستَمْران بخواه و بیازْمایَش و از او درباره آیه ای از کتابِ خدا پُرسش کُن که تفسیرش کند، یا درباره نمازی واجب که حدودِ آن را و آنچه را در آن واجب است تبیین نماید؛ تا حال و پایگاهش را بدانی و کاستی و کمبودش برایت آشکار شود، و خداوند او را بسنده است.

ص: 193

خداوند حق را از برایِ أهلِ آن پاس داشته و در جایگاهِ خود استقرار بخشیده است، و خدایْ _ عَزَّ وَ جَلّ _ نپسندیده که پس از حَسَن و حُسَیْن _ عَلَیْهِمَا السَّلام _ إمامت در دو برادر باشد. آنگاه که خداوند ما را إِذنِ سخن دهد حق آشکار می شود و باطل ناپدید می گردد و از شما دست برمی دارَد.

کفایت و کردارِ نیکو و ولایت را از خدا مسألت دارم.

و خداوند ما را بس است و نیکوکارسازی است. و درودِ خداوند بر محمّد و خاندانِ محمّد باد!).

ص: 194

پینوشتها

(1) <در متنِ عربیِ چهل حدیث، و در مأخذِ آن _ یعنی: الغیبهیِ طوسی، ط. مکتبة نینوی الحدیثة _ ، «یأتین» است؛ که به پندارِ راقمِ این سطور معنایِ روشن و معقولی ندارد.

در مقابل، در الاِحتجاجِ طَبْرِسی (ط. أعلمی، ص 408)، «باین» آمده است، و ما همین ضبط را در متن بیاوردیم.

در چاپِ جدیدِ الغیبهیِ طوسی (ط. مؤسّسة المعارف الإِسلامیّة، ص 288) اگرچه در متن «یأتین» ضبط شده، در هامش، ضبطِ سه دستنوشت از نسخه هایِ موردِ رجوعشان را «بائن» گزارش کرده اند؛ فَتأَمَّل.

این کاربُردِ «بایَنَ» سنجیدنی است با کاربُردِ «مُبایَن» (اسمِ مفعولِ «بایَنَ») در عبارتی از نهج البلاغهیِ شریف:

«... و مُبایَنٌ بَیْنَ مَحارِمِه...» (یعنی:... در قرآن میانِ کارهایِ حرام فرق گذاشته شده / نگر: نهج البلاغه، ترجَمه علی أصغرِ فقیهی، ص 24).>.

(2) <در متنِ عربیِ چهل حدیث و مأخذِ آن _ یعنی: الغیبهیِ طوسی، ط. مکتبة نینوی الحدیثة (ص 175) _ «منه» است.>.

(3) <س 46 (الأَحْقاف)، ی 1 _ 6>.

(4) الغیبةِ شیخ / 174 _ 176 <و نگر: الاِحتجاجِ طَبْرِسی، ط. أعلمی، ص 468 و 469؛ و: مَعادِن الحکمة، 2/275 _ 278؛ و: بحارالأنوار (ط. 110 جلدی) 53/193 _ 196 (به نقل از الغیبة).

در ش_رح و ترجمه اِحتجاج که نظام الدّین أحمدِ غفّاریِ مازندرانی در سده دهم نوشته، مَعَ الأَسَف ترجَمه نامه آورده نشده و طبعِ متنِ آن نیز طرزِ مطلوبی ندارد. نگر: ط. کتابفروشیِ

ص: 195

مرتضوی، 4/287 _ 289.>.

(5) <«مَحجوج» یعنی: مغلوب به دلیل، شکست یافته به حجّت، کسی که در احتجاج مغلوب گردیده است.

نیز نگر: الغیبهیِ نُعمانی، ط. فارِس حَسّون کریم، ص 147.

چون کاربُردِ این واژه در نثرِ فنّیِ پارسی پیشینه دارد _ و دستِ کم در مرزبان نامه به کار رفته است _ ، نیازی به معادلْ یابیِ متکلّفانه _ وای بسا ناکام و نارسا _ برایِ آن ندیدیم.>.

(6) <«ریم»، واژه کهنِ پارسی است که در معنایِ چرک و پلیدی و «دَنَسِ» عربی به کار رفته.>.

ص: 196

حدیثِ شانزدهم: حضرتِ قائِم (عج) از فرزندان أمیرِمؤمنان

اشاره

علیه السّلام است

«عَنْ ابنِ عبّاس، قال: قالَ رَسُولُ اللّه _ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه _ :

إِنَّ عَلیًّا إِمامُ أُمَّتی مِن بَعْدِی، وَ مِنْ وُلْدِهِ الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ الَّذِی إِذَا ظَهَرَ یَمْلاَءُ الاْءَرْضَ عَدْلاً وَقِسْطًا کَما مُلِئَتْ جَوْرًا و ظُلْمًا؛ وَ الَّذِی بَعَثَنی بِالْحَقِّ بَشِیرًا وَ نَذیرًا إنَّ الثّابِتینَ عَلَی الْقَوْلِ بِإِمامَتِهِ فی زَمانِ غَیْبَتِهِ لاَءَعَزُّ مِنَ الْکِبْرِیتِ الاْءَحْمَر.

فَقامَ إِلَیْهِ جابِرُ بْنُ عَبْدِاللّهِ الاْءَنْصاریّ، فَقالَ: یا رَسُولَ اللّه! لِوَلَدِکَ الْقائِمِ غَیْبَةٌ؟

قالَ: إی وَ ربِّی، لَیُمَحِّصَنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقُ الْکافِرینَ، یا جابِرُ! إِنَّ هذَا الاْءَمرَ مِن أَمرِ اللّهِ وَ سِرّ مِن سِرِّ اللّه مَطوِیٌّ مِنْ عِبادِ اللّه، فَإِیّاکَ وَ الشَّکَّ فیهِ، فَإِنَّ الشَّکَّ فی أَمْرِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلّ _ کُفْرٌ»(1).

(یعنی:

از ابنِ عبّاس منقول است که گفت: رسولِ خدا _ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ و آلِه _ فرمود: علی

ص: 197

إمامِ أُمّتِ من پس از من است، و قائِمِ مُنْتَظَر که چون ظهور کُنَد زمین را _ همانگونه که از جوْر و ظلم پُر شده است _ از عدل و قِسط پُر می سازد، از فرزندانِ اوست. قَسَم به آنکه مرا بحق به عنوانِ بشیر و نذیر برانگیخت که کسانی که در روزگارِ غَیبتِ او در اعتقاد به إمامتش استوار بپایَند، از کبریتِ أَحْمَر کمیاب ترند.(2)

پس جابر بنِ عبداللّهِ أنصاری رو به آن حضرت برخاسته گفت:

ای رسولِ خدا! آیا فرزندِ تو، قائِم، را غَیبتی هست؟

فرمود: آری، قَسَم به پروردگارم که همانا مؤمنان را می پالایَد و کافران را نابود می کُنَد. ای جابِر! این أمر از أمرِ خدا و سِرّی از سِرِّ خداست که از بندگانِ خدا فروپوشیده است. مبادا در آن شک کُنی که شکّ در أمرِ خدایْ _ عَزَّ وَ جَلّ _ ، کُفر است.).

ص: 198

پینوشتها

(1) منتخب الأثر / 188 به نقل از ینابیع المودّة / 494 <و نگر: طبعِ جدیدِ منتخب الأثر (سه جلدی)، 2/142 و 143؛ و: فرائد السّمطین، ط. محمودی، 2/335 و 336؛ و: کمال الدّین و تمام النّعمهیِ ط. پهلوان 1/537.

در چاپِ جدیدِ ینابیع المودّه (ط. أسوه)، حدیثِ مورد بحث را، نگر در: ج 3، ص 397 و 398.>.

(2) <«الأَعَزّ مِنَ الکِبْریتِ الاْءَحْمَر» (/ کمیاب تر از کبریتِ أَحْمَر)، مَثَلی است که در موردِ چیزهایِ بسیار بسیار کمیاب به کار می رود.

در چیستیِ «کبریتِ أَحمر» _ که بسانِ یک مَثَل و نُماد در عربی و فارسی استعمال شده _ آراء و أقوال، مختلف است، و برخی گفته اند که أصلاً وجودِ خارجی ندارد و صِرفًا تصوّری ذهنی است. به هر رویْ، آنچه در حدیث هست، به کارگیریِ اصطلاحی مفهوم برایِ مخاطَبانِ عربی زبان است و أصلِ ماهیّتِ کبریتِ أحمر _ هرچه باشد _ موضوعیّتی ندارد. به عبارتِ دیگر، «کبریتِ أحمر»، نمادِ زبانی هر چیزِ بغایت نادر و کمیاب است و لزومًا این که خودِ آن چیست موردِ اعتنایِ گوینده و شنونده نیست.

نیز نگر: مرآة العقول 9/285؛ و: مجمع البحرینِ طُرَیْحی، إعداد محمود عادل، 4/12؛ و: فرائد اللاّل فی مجمع الأَمثال، الطّرابلسی، 2/35.>.

ص: 199

ص: 200

حدیثِ هفدهم: حضرتِ قائِم (عج) از فرزندانِ سَروَرِ زنانِ جهان _ علیها السّلام _ است

اشاره

«عن سَعید بن المُسَیِّب یقول: سَمِعْتُ أُمَّ سَلَمَة تَقولُ: سَمِعْتُ النَّبِیَّ (ص) یَذْکُرُ المَهدِیَّ فقالَ: نَعَم هُوَ حَقٌّ وَ هُوَ مِنْ بَنی فاطِمَة.

و عَنْهُ عَنْ أُمِّ سَلَمة _ رَضِیَ اللّهُ عَنْها _ قالَتْ: ذَکَرَ رَسُولُ اللّهِ (ص) الْمَهْدِیَّ فقالَ: هُو مِن وُلْدِ فاطِمَة.»(1).

(یعنی:

سَعید بن مُسَیِّب(2) می گوید: شنیدم که أُمِّ سَلَمه(3) می گفت: از پیامبر (ص) شنیدم که مَهدیّ را یاد می کرد و فرمود: آری، او حقّ است، و او از پسرانِ [ / نسلِ[ فاطِمَه است.

و از همو(4) منقول است که از أُمِّ سَلَمه _ که خدا از وی خُشنود باد _ نقل کرد که گفته: رسولِ خدا (ص) مَهدیّ را یاد کرد و فرمود: او از فرزندانِ [ / نسلِ] فاطِمَه است.).

ص: 201

ص: 202

پینوشتها

(1) منتخب الأثر فی الإمام الثّانی عشر <علیه السّلام> / 191، به نقل از المستدرک علی الصَّحیحَین 4/557؛ صاحبِ البیان فی أخبار صاحب الزّمان <علیه السّلام> نیز این روایت را از سننِ ابنِ ماجه و أبی داود نقل کرده و گفته است: این حدیثی «حَسَن» و «صحیح» است /92 و 93.

(2) <أبومحمّد سعید بن مُسَیِّبِ مخزومی (13 _ 94 ه . ق.) از نامدارانِ تابعانِ و فقیهانِ مدینه بشمارست که نزدِ أهلِ تسنّن پایگاهی بلند دارد.

نگر: الموسوعَة ال_رّجال_یّة المُیَسَّرة، 1/390؛ و: شَذَراتُ الذَّهَب، 1/102 و 103.>.

(3) <أُمُّ المؤمنین، أُمِّ سَلَمه، از ارجمندترین بانوانِ إسلام و برترین همسرِ پیامبرِ خدا _ صلّی اللّه علیه و آله _ ، پس از أُمّ المؤمنین، خدیجه کُبری _ سلامُ اللّهِ علیها _ ، است.

نامِ این بانو، هند، و پدرش، أمیّة بن مغیرة بن عبداللّه بن عمر بن مخزوم، و مادرش، عاتکه دخترِ عبدالمطّلب بود. إرادت و مَحَبَّتِ فراوان به زاد و رودِ معصومِ پیامبر _ صلّی اللّه علیه و آله _ داشت و أمینِ أهلِ بیت _ علیهم السّلام _ بود.

گفته اند که وفاتِ أُمِّ سَلَمه به سالِ 63 ه . ق. رخ داد.

نگر: الموسوعة الرّجالیّة المیسّرة، 2/472؛ و: سفینة البحار، ط. أسوه، 4/227 _ 229>.

(4) <یعنی همان سعید بن مُسَیِّب>.

ص: 203

ص: 204

حدیثِ هجدهم: حضرتِ قائِم (عج) از فرزندانِ سِبْطَیْن _ علیهما السلام _ است

اشاره

(1)

«عَلَمُ الْهُدی الْمُرتَضَی بْن أَحْمَد بْن مُحَمَّد بْن جَعْفَر بن زید بن جعفر بن محمّد بن أَحمد بن محمّد بن الْحُسَیْن بن إسحق بْن الإِمام جعفر الصّادق عَنْ أَبِی الْفَرَج یَحْیَی بْنِ مَحْمُود الثَّقَفی عَن أَبی عَلی الحَسَن بْنِ أَحْمَد الحَدّاد عَن أَبی نُعَیْم أَحْمَد بْن عَبْدِاللّه الاْصبَهانیّ عَنِ الحافِظ أَبِی القاسِم سُلَیْمان بْنِ أَحْمَد الطَّبَرانیّ، وَ أَخْبَرَنَا الْحافِظ أَبوالحجّاج یُوسُف بْن خَلیل عَنْ مُحَمَّد بْنِ أَبی زَیْد الکَرّانی عن فاطِمَة بِنْتِ عبداللّهِ الْجُوزدانیَّة عَن أبی بکر بن ربدة عن الحافِظ أَبی القاسِم الطَّبَرانیّ عَنْ مُحَمَّد بن زریق بْن جامِع البَصْری عن الهیثم بن حَبیبٍ عَنْ سُفیان بن عُیَیْنَة عَن علیّ الهلالی عن أَبیه قالَ:

ص: 205

دَخَلْتُ عَلی رَسُولِ اللّهِ _ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلّم _ فی شَکاتِهِ الَّتی قُبِضَ فیها، فَإِذا فاطِمَة _ عَلَیْهَا السَّلام _ عِنْدَ رَأْسِه.

قالَ: فَبَکَتْ حَتَّی ارْتَفَعَ صَوْتُها فَرَفَعَ رَسُولُ اللّهِ _ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم _ طَرْفَهُ إِلَیْها، قال: حَبِیبَتی فاطِمَةُ! مَا الَّذِی یُبِکیکِ؟

فَقالَتْ: أَخشی الضّیعة مِن بَعْدِک.

فقالَ: یا حَبِیبَتی! أَما عَلِمْتِ أَنَّ اللّهَ تَعالَی اطَّلَعَ إلَی الاْءَرْضِ اطّلاعَةً فَاخْتارَ مِنْها أَباکَ فَبَعَثَهُ بِرِسالَتِهِ، ثُمَّ اطَّلَعَ اطّلاعَةً فَاخْتارَ بَعْلَکَ وَ أَوْحی إِلَیَّ أَن أُنْکِحَکِ إِیّاهُ _ یا فاطِمَةُ! _ ، وَ نَحْنُ أَهْلُ بَیْتٍ قَدْ أَعْطانَا اللَّهُ سَبْعَ خِصالٍ لَمْ یُعْطِ أَحَدًا قَبْلَنا وَ لایُعْطِی أَحَدًا بَعْدَنا:

أَنَا خَاتَمُ النَّبِیِّینَ وَ أَکْرَمُ النَّبِیِّینَ عَلَی اللّهِ و أَحَبُّ الْمَخْلُوقِینَ إِلَی اللّهِ وَ أَنَا أَبُوکِ،

وَ وَصِیِّی خَیْرُ الاْءَوْصِیاءِ وَ أَحَبُّهُمْ إِلَی اللّهِ وَ هُوَ بَعْلُکِ،

<وَ شَهِیدُنا خَیْرُ الشُّهَداءِ وَ أَحَبُّهُمْ إِلَی اللّهِ عَزَّ وَ جَلّ وَ هُوَ حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِالمُطَّلِبِ، عَمُّ أَبِیکِ وَ عَمُّ بَعْلِک،>(2)

وَ مِنّا مَن لَهُ جَنَاحَانِ أَخْضَرانِ یَطِیرُ فِی الْجَنَّةِ مَعَ الْمَلائِکَةِ حَیْثُ یَشَاءُ وَ هُوَ ابْنُ عَمِّ أَبِیکِ وَ أَخُو بَعْلِکِ،

وَ مِنّا سِبْطَا هذِهِ الاْءُمَّةِ وَ هُمَا ابْناکِ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ هُما سَیِّدا شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ،

وَ أَبُوهُما _ وَ الَّذِی بَعَثَنی بِالْحَقِّ _ خَیْرٌ مِنْهُما،

ص: 206

یا فاطِمَةُ، وَ الَّذِی بَعَثَنی بِالْحَقِّ إِنَّ مِنْهُما مَهْدِیَّ هذِهِ الاْءُمَّةِ، إِذَا صَارَتِ الدُّنْیا هَرْجًا وَ مَرْجًا(3)، وَ تَظاهَرَتِ الْفِتَنُ، وَ تَقَطَّعَتِ السُّبُلُ، وَ أَغارَ بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ، فَلا کَبیر یَرْحَم صَغیرًا وَ لا صَغیر یُوَقِّر کَبِیرًا، یَبْعَثُ اللّهُ عِنْدَ ذلِکَ مِنْهُما مَن یَفْتَحُ حُصُونَ الضَّلالَةِ وَ قُلُوبًا غُلْفًا، یَ_قُومُ بِالدِّینِ فی آخِرِالزَّمانِ کَما قُمْتُ بِهِ فی أَوَّلِ الزَّمان، وَ یَمْلاَءُ الدُّنْیا عَدْلاً کَمَا مُلِئَتْ جَوْرًا.

یا فاطِمَةُ! لا تَحْزَنی وَ لا تَبْکِی فَإِنَّ اللّهَ تَعالی أَرْحَمُ بِکِ وَ أَرْأَفُ عَلَیْکِ مِنّی وَ ذلِکَ لِمَکانِکِ مِنّی وَ مَوقِعِکِ مِن قَلْبِی، وَ زَوَّجَکِ اللّهُ زَوْجَکِ وَ هُوَ أَشْرَفُ أَهْلِ بَیْتِکَ حَسَبًا، وَ أَکْرَمُهُمْ مَنْصَبًا، وَ أَرْحَمُهُمْ بِالرَّعِیَّةِ، وَ أَعْدَلُهُمْ بِالسَّوِیَّةِ، وَ أَبْصَرُهُمْ بِالقَضِیَّةِ.

وَ قَدْ سَأَلْتُ رَبِّی أَنْ تَکُونی أَوَّلَ مَن یَلْحَقُنی مِنْ أَهْلِ بَیْتی.

قال عَلیٌّ _ علیه السَّلام _ : فَلَمّا قَضَی النَّبِیُّ _ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ _ لَمْ تَبْقَ فاطِمَة _ عَلَیْهَا السَّلام _ بَعْدَهُ إِلاّ خَمْسَة و سَبْعِینَ یَوْمًا حَتّی أَلْحَقَهَا اللّهُ بِهِ _ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِما وَ سَلَّم.».

(یعنی:

عَلَم الهُدی مرتضی بن أحمد بن محمّد بن جعفر بن زید بن جعفر بن محمّد بن أحمد بن محمّد بن حسین بن إسحاق بن الإمام جعفر الصّادق <علیه السّلام> از أبوالفَرَج یحیی بن محمودِ ثَقَفی نقل کرده و او از أبوعلی حسن بن أحمدِ حدّاد، و او از أبونُعَیْم أحمد بن عبداللّهِ اصفهانی و او از حافظ أبوالقاسم سُلَیْمان بن أَحمدِ طَبَرانی نقل کرده است؛ همچُنین حافظ أبوالحَجّاج یوسف بن خلیل از محمّد بن

ص: 207

أبی زیدِ کَرّانی نقل کرده و او از فاطمه جوزدانیّه دخترِ عبداللّه، و او از أبوبکر بن ربده و او از حافظ أبوالقاسمِ طَبَرانی، که وی از محمّد بن زریق بن جامعِ بصری نقل کرده و او از هیثم بن حبیب و او از سُفیان بن عُیَیْنه و او از علیِّ هلالی و او از پدرش نقل کرده است که گفت:

در زمانِ آن بیماریِ رسولِ خدا _ صَلَّی اللّهُ عَلَیه وَ آلِه وَ سَلَّم _ که بدان وفات فرمود، بر آن حضرت وارد شدم و فاطِمَه _ علیها السّلام _ نزدیکِ سرِ آن حضرت بود.

راوی گفت: فاطِمَه _ علیها السّلام _ بگریست تا جائی که صدایش بلند شد و رسولِ خدا _ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم _ چشم به سویِ وی گَردانید. فرمود: عزیزم، فاطِمَه! چه چیز تو را می گریانَد؟

گفت: از ضایع شدن پس از شما می ترسم.(4)

فرمود: عزیزم! آیا ندانستی که خدایْ _ تعالی _ یکبار به زمین نظری افکَنْد و پدرت را برگُزید و به پیامبریِ خویش برانگیخت؛ آنگاه یکبارِ دیگر نظر افکَنْد و شویَت را برگُزید و به من وحی فرستاد که تو را _ ای فاطِمَه! _ به همسریِ او درآوَرَم؛ و ما خاندانی هستیم که خداوند هفت خصلت به ما داده است که پیش از ما به کسی نداده و پس از ما نیز نخواهد داد:

من _ که پدرِ تواَم _ خاتمِ پیامبران و گرامی ترینِ پیامبران نزدِ خداوند و محبوب ترینِ آفریدگان پیشِ خداوند هستم.

و وصیَّم _ که شویِ توست _ بهترینِ أوصیاء و محبوب ترینِ ایشان نزدِ خداست.

و شهیدِ ما _ که حَمزة بن عبدالمُطَّلِب، عمِّ پدرِ تو و عمِّ شویِ تو، است _ بهترینِ شهیدان و محبوب ترینِ ایشان نزد خداوند _ عَزَّ وَ جَلَّ _ است.

و آنکه دو بالِ سبز دارد و در هرجایِ بهشت که بخواهد به همراهِ فرشتگان پرواز

ص: 208

می کُنَد، از ماست، و او پسرعمِّ پدرت و برادرِ شویِ توست.

و دو سِبطِ(5) این أُمَّت _ که دو پسرِ تو، حَسَن و حُسین، اند _ از ما هستند و آن دو سَروَرانِ جوانانِ بهشتی اند.

و پدرشان _ به آنکه مرا بحق برانگیخت _ از آن دو بهترست.

ای فاطِمَه! قَسَم به آنکه مرا بحق برانگیخت مَهدیِّ این أُمَّت از نسلِ این دو است. چون دنیا آشفته و دَرهم و بَرهم گَردد و فتنه ها از پسِ یکدیگر آیند و راهها بُریده شَوَند(6) و بعضی بر بعضی دیگر یورش آورَنْد، چُنان که نه کبیر بر صغیر دل بسوزانَد و نه صغیر کبیر را حُرمت نهَد، خداوند در این هنگام از نسلِ این دو کسی را برانگیزد که دژهایِ گمراهی و دلهائی نامختون(7) را فتح کُنَد. در آخرِ زمان همانگونه که من در آغازِ زمان(8) به کارِ دین قیام کردم، به کارِ دین قیام کُنَد، و دنیا را همانگونه که از جوْر پُر شده است، از عدل پُر سازَد.

ای فاطِمَه! اندوهگین مباش و مَگِرْیْ که خدایْ تعالی از من بر تو دلسوزتر و مهربان تر است و این به خاطرِ پایگاهِ تو نسبت به من و جایگاهی است که در دلِ من داری. این خدا بود که تو را به ازدواجِ همسرت درآورْد که به حَسَب ارجمندترینِ خاندانت و به منصب گرامی ترین و در بابِ رَعِیّت دلسوزترین و در مُساوات عادل ترین و در قضایا و أحکام دیده ورترینِ ایشان است.(9)

از پروردگارم نیز خواسته ام نخستین کسی از خاندانم باشی که به من مُلْحَق می شوی.

علی علیه السّلام گفت: چون پیامبر _ صَلَّی اللّهِ عَلَیْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم _ درگذشت، فاطِمَه _ علیها السّلام _ تنها هفتاد و پنج روز پس از آن حضرت بپائید و سپس خداوند او را بدان حضرت مُلْحَق فرمود _ درود و سلامِ خدا بر هردویِ ایشان باد!).

گنجی گوید: صاحِبِ حِلْیَةُ الاْءَوْلیاء در آن کتابش که ذکر نعت المهدی علیه السّلام نام

ص: 209

دارد، اینچُنین آورده و طَبَرانی، پیرِ أهلِ این فن، آن را در المُعْجَم الکبیرش نقل کرده است (پایانِ سخنِ گنجی).

صاحبِ کشف الغُمّه هم آن را در کتابش از چهل حدیثِ حافظ أبونُعَیم روایت کرده است. صاحبِ المهدی نیز در فصلِ سومِ بابِ نهمِ کتابش آن را از عِقْد الدّرر و صاحبِ عِقْد از کتابِ صفة المهدیِّ أبونُعَیْم، از علی بن هلال و او از پدرش به همین نحو تا عبارتِ «کَما مُلِئَتْ جَوْرًا» نقل کرده است. در ینابیع المودّة (ص 436) هم بخشی از این حدیث به نقل از جَواهِرُ العِقْدَیْن آمده که در آنجا از فَرائِدُ السِّمْطَیْن منقول بوده است. صاحبِ ینابیع خاطرنشان کرده است که در صَواعق هم آنچه در جَواهِرُ العِقْدَیْن یاد شده است، آمده. صاحبِ غایَةُ المَرام هم آن را از طریقِ أربعین از علی بن بلال و او از پدرش نقل کرده است. صاحبِ البُرهان فی علاماتِ مَهدیِّ آخِرِالزّمان هم در بابِ دوم، از عبارتِ «وَ الَّذِی بَعَثَنی بِالْحَقِّ إِنَّ مِنْهُما» تا عبارتِ «کَما مُلِئَتْ جَوْرًا» را، به نقل از المعجم الکبیرِ طَبَرانی و أبونُعیم، از علیِّ هلالی، روایت نموده.»(10).

ص: 210

پینوشتها

(1) آن حضرت از این رو از فرزندانِ سِبْطَیْن _ علیهما السّلام _ به شمار می رود که مادرِ إمامِ باقر أبوجعفر محمّد بن علیّ بن حسین _ علیهم السّلام _ ، فاطِمَه دخترِ سِبْطِ أکبر، إمام حَسَنِ مجتبی علیه السّلام ، است. پس حضرتِ باقر و إمامانِ پس از آن حضرت تا حضرتِ مَهدی علیه السّلام از نسلِ إمام حَسَن و إمام حُسَیْن _ عَلَیْهما السَّلام _ اند.

(2) <هرچند این عبارت در متنِ عربیِ چهل حدیثِ آقایِ نجفی و منتخب الأثر _ که مأخذِ ایشان است _ نیامده، بودنش لازم به نظر می رسد.

ما آن را از کشف الغمّه (ط. مکتبة بنی هاشمی، 2/468) برگرفتیم.>.

(3) <«مَرج» در لغت به فتحِ راء است ولی هنگامی که همنشینِ «هَرْج» می شود، راءَش سکون می یابد. نگر: أقرب الموارد، ذیلِ «المَرَج».>.

(4) <سنج: دقائق التّأویل و حقائق التّنزیل، أبوالمکارمِ حَسَنیِ واعظ، پِژوهشِ جویا جهانبخش، ص 7>.

(5) <«سِبْط» به معنایِ نواده و فرزندزاده است. إمام حَسَن و إمام حُسَیْن _ علیهما السّلام _ ، هر یک لقبِ «سِبْط» دارند و دو سِبطِ رسولِ خدا _ صلّی اللّه علیه و آله _ خوانده می شوند.

أهلِ لغت گفته اند که «سِبْط» در فرزندانِ إسحاق، مانندِ «قبیله» در فرزندانِ إسماعیل _ علی نبیّنا و آله و علیهما السّلام _ است و فرزندانِ إسماعیل را قبائل و فرزندانِ إسحاق را أَسباط گفته اند.

نگر: مجمع البحرینِ طُرَیْحی، إعداد محمود عادل، 2/326؛ و: نُزْهَة النَّظَر، البدری، ص 372؛ و: قاموسِ قرآنِ قُرَشی، 3/218 _ 220.

ص: 211

به نظر می رسد إطلاقِ «سِبْطا هذه الأُمَّة» (/دو سبطِ این أُمَّت) بر حَسَنَیْن _ علیهماالسّلام _ ، متضمّنِ این معنا باشد که همانطور که در أُمّتهایِ پیشین سِبْط هائی (/ أسباط) وجود داشته است (و آن أسباط نیز در واقع از راهِ پیوستگیِ نَسَب با پیامبرِ إلآهی بدین عنوان خوانده شده بودند)، در أُمَّتِ إسلامی هم سِبْط هائی، و به تعبیرِ دقیق تر: دو سِبْط، هست و آن دو سِبْط، إمام حَسَن و إمام حُسَیْن _ علیهما السّلام _ اند.>.

(6) <مُراد از این «... راهها بُریده شوند (/... تَقَطَّعَتِ السُّبُلُ)»، درخورِ درنگ است. حدیثْ پژوهان درباره مانندِ این عبارت، إظهارِنظرها و توضیح هایِ مختلفی را مَجالِ طرح داده اند. نگر: عُمدة القاری، بدرالدّین العَیْنی، ط. دار إحیاءِ التّراث العربی (افست از رویِ چاپِ اِدارة الطّباعة المنیریّة)، 7/39.>.

(7) <«دلهائی نامَخْتون» را در ترجَمه «قُلُوبًا غُلْفًا» آورده ایم. در قرآنِ کریم (س 2 ی 88) می خوانیم: «و قالُوا قُلُوبُنا غُلْف». به قولِ شیخ أبوالفتوح یعنی: «گفتند _ یعنی جهودان _ که دلهایِ ما غُلْف است» (روضُ الجِنان، ط. آستانِ قدس، 2/52). نیز نگر: نساء /155. در این باره که «غُلْف» به چه معناست، أنظار و آراءِ مختلفی مطرح گردیده (نگر: روض الجنان، ط. آستانِ قُدس، 2/52 و 53).

پس از تفحّص در أسناد و آراء گوناگون، به نظر می رسد که «غُلْف» جمعِ «أَغْلَف»، و «قلبِ أَغْلَف» به معنایِ «دلِ نامَختون» باشد. این اصطلاح در فرهنگِ أهلِ کتاب از پیش از إسلام رواج داشته است و به یاد داشته باشیم که قرآن کریم نیز از این تعبیر در سخنی که از یهودیان نقل می کند، استفاده می نماید. مُراد از «دلِ نامختون»، بنا بر شواهدی که از عهدین و متونِ إسلامی به دست می آید، دلی است که از آلودگیِ باطنی و پلیدیِ کفر پاک نشده است؛ و ختنه کردنِ قلب، همانا کنایه از تطهیرِ قلب از نجاستِ کُفر و عِصیان و بی إیمانی و آلایشِ باطنی است.

تفصیل را، نگر: ترجمانِ وحی، سالِ 5، ش 1، صص 4 _ 31 (مقاله ممتّعِ آقایِ سیّدعلی قلیِ قرائی).>.

(8) <بطبْع، در اینجا مُراد از «آغازِ زمان» همان صدرِ إسلام و زمانِ بعثتِ نَبیِّ أکرم _ صلّی اللّه علیه و آله _ است.>.

(9) <از برایِ این تعابیر و تفاسیرِ آنها، نیز نگر: دقائق التّأویل و حقائق التّنزیل، أبوالمکارمِ حَسَنیِ واعظ، پِژوهشِ جویا جهانبخش، ص 124 و 131 _ 133>.

(10) مُنْ_تَخَبُ الاْءَثَر /195 و 196 <؛ و نیز نگر: طبعِ جدیدِ مُنْ_تَخَبُ الأَثَر (سه جلدی)، 2/153 _ 155؛ و: حلیة الأبرار، 5/454 و 455.

ص: 212

نیز نگر: کفایة الأثرِ خزّاز، ط. کوه کمری، صص 62 _ 65.

آیة اللّه صافیِ گلپایگانی _ مدّظلّه _ همچُنین تصریح کرده اند که این حدیث از حیثِ مضمون در کمالِ اعتبار است و... . تفصیل را، نگر: طبعِ جدیدِ منتخب الأثر (سه جلدی) 2/154، هامش.

در نامه دانشورانِ ناصری (7/10 و 11)، به اقتضایِ متنِ چهلْ حدیثِ حافظ أَبونُعَیْمِ اصفهانی، ترجَمه این حدیث را هم به دست داده اند _ البتّه به طرزی متسامحانه که از نویسندگانِ فاضل و متعهّدِ آن روزگاران بس دور و شگفت است!!>.

ص: 213

ص: 214

حدیثِ نوزدهم: حضرتِ قائِم (عج) نهمین نسل از فرزندانِ إمام حُسَیْن _ علیه السّلام _ است

اشاره

«عَن زَیْد بْن ثابت، قالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ (ص) یَقُولُ:

عَلیُّ بْنُ أَبی طالبٍ قائِدُ الْبَرَرَةِ وَ قاتِلُ الْفَجَرَةِ، مَنْصُورٌ مَن نَصَرَهُ، مَخْذُولٌ مَن خَذَلَهُ، الشّاکُّ فی عَلیٍّ علیه السّلام هُوَ الشّاکُّ فِی الاْءِسلامِ، وَ خَیْرُ مَن أُخَلِّفُ بَعْدِی و خَیْرُ أَصْحَابی عَلیٌّ، لَحْمُهُ لَحْمی وَ دَمُه دَمی وَ أَبُوسِبْطَیَّ، و مِنْ صُلْبِ الْحُسَیْنِ یَخْرُجُ الاْءَئِمَّةُ التِّسْعَةُ، وَ مِنْهُمْ مَهدِیُّ هذِهِ الاْءُمَّةِ.»(1).

(یعنی:

از زید بن ثابت منقول است که گفت: از رسولِ خدا (ص) شنیدم که می فرمود:

علیّ بن أبی طالب، پیشوایِ درستکاران و کُشنده فاجران است؛ آنکه او را یاری کُنَد یاری شده است، و آنکه او را فروهِلَد فروهشته؛ کسی که درباره علی

ص: 215

علیه السّلام شک کُنَد، در إسلام شک کرده است. بهترینِ کسانی که پس از خود بر جای می گُذارَم و بهترینِ یارانِ من، علی است. گوشتِ او، گوشتِ من، و خونِ او خونِ من، و پدرِ دو نواده من است. از صُلْبِ حُسَین، نُه إمام خارج می شود، و مَهدیِّ این أُمَّت از ایشان است.).

ص: 216

پینوشتها

(1) منتخب الأثر /203 <ط. جدیدِ سه جلدی: 2/162> ، به نقل از کفایة الأثر <ص 96 و 97>.

<نیز آمده است در : بحارالأنوار، ط. 110 جلدی، 36/318>.

ص: 217

ص: 218

حدیثِ بیستم: هرکه حضرتِ قائِم (عج) را إنکار کُنَد، أَئِمّه پیش از

اشاره

آن حضرت را إنکار کرده است

در صحیحه(1) عبداللّه بنِ مُسْکان(2) به نقل از حضرتِ أبوعبداللّه <یعنی إمامِ صادق> علیه السّلام آمده است که آن حضرت فرمود:

«مَنْ أَنْکَرَ وَاحِدًا مِنَ الاْءَحْیاءِ فَقَدْ أَنَکَرَ الاْءَمْواتَ»(3)

(یعنی: هرکه یکی از زندگان [یعنی: یکی از إمامانِ زنده] را إنکار کُنَد، درگذشتگان [یعنی: إمامانِ درگذشته] را إنکار کرده است.).

<علاّمه مجلسی _ قَدَّسَ اللّهُ رُوحَه العَزیز _ در توضیحِ این حدیث، و این که چرا إنکار إمامِ حَی، إنکارِ إمامانِ درگذشته است، می نویسد:

مُراد آن است که إقرار به إمامتِ إمامانِ درگذشته، بدونِ إقرار به إمامتِ إمامِ حَی، سودی ندارد، و إنکارِ إمامِ حَی، مُستَلزِمِ إنکارِ إمامانِ درگذشته است. یا از این روی که إمامانِ درگذشته از إمامتِ إمامِ حَی خبر داده اند، و یا از این روی که دلائلِ إمامت مشترک است، و چون به إمامتِ إمامِ حَی مُقِر نشود، پیداست که با دلیل به إمامتِ

ص: 219

إمامانِ درگذشته معرفت نیافته، و إقرارِ بدونِ دلیل هم سودی ندارَد. یا معنی آن است که إنکارِ إمامِ حَی تنها از این راهست که شخص به إمامت شخصِ دیگر که غیرِ معصوم باشد و أحکام را ندانَد، قائل شود، و همین نشان می دهد که وی إمامانِ پیشین را به آن صفاتشان که بناگریز باید به آنها مُقِر می شده، نشناخته است.>(4).

ص: 220

پینوشتها

(1) <مراد از «صحیحه»، در اینجا، روایتی است که سَنَدش «صحیح» باشد.>.

(2) <عبداللّه بن مُسْکان از راویانِ ثقه حدیث است که روایاتِ فراوان در کتبِ أربعه شیعه از وی آمده و از «أصحاب إجماع» بشمار است.

نگر: الموسوعة الرّجالیّة المیسّرة، 1/531 و 532؛ و: کلّیّات فی علم الرّجال، ص 169.>.

(3) کمال الدّین و تمام النّعمة /410> ؛ پهلوان: 2/120، و کمره ای: 2/81 و 82.

چُنان که در کمال الدّین دیده می شود، این حدیث به چند سَنَد از إمامِ صادق علیه السّلام روایت گردیده است.

نیز نگر: أصولِ کافی، با ترجَمه مرحومِ استاد مُصطفوی، 2/201؛ و: الغیبهیِ نُعمانی، ط. فارِس حَسّون کریم، ص 128؛ و: مرآة العقول، 4/195 و 196>.

(4) <نقل به مضمون از: مرآةُ العقول 4/196>.

ص: 221

ص: 222

حدیثِ بیست و یکم: هراسِ جَبّاران از حضرتِ قائِم (عج)

اشاره

«قالَ أَبُومُحَمَّدٍ بْنُ شاذان _ عَلَیْهِ الرَّحْمَة _ : حَدَّثَنا أَبُوعَبْدِاللّهِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعْدٍ الکاتب (رض):

قال أَبُومُحَمَّدٍ _ عَلَیْهِ السَّلام _ :

قَدْ وَضَعَ بَنُوأُمَیَّة وَ بَنُوالْعَبّاسِ سُیُوفَهُمْ عَلَیْنا لِعِلَّتَیْنِ:

أَحَدُهُما: انَّهُمْ کانُوا یَعْلَمُونَ لَیْسَ لَهُمْ فِی الْخِلافَةِ حَقٌّ فَیَخافُونَ مِن ادِّعائِنا إِیّاها وَ تستقّر فی مَرکَزها.

ثانیهما: انَّهُمْ قَدْ وَقَفُوا مِنَ الاْءَخْبارِ الْمُتَواتِرَةِ عَلَی أَنَّ زَوَالَ مُلْکِ الجَبابِرَةِ وَ الظَّلَمَةِ عَلَی یَدِ الْقائمِ مِنّا وَ کانُوا لایَشُکُّونَ انَّهُمْ مِنَ الْجَبابِرَةِ و الظَّلَمةِ، فَسَعَوْا فی قَتْلِ أَهْلِ بَیْتِ رَسُولِ اللّهِ _ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه _ وَ إِبادَةِ نَسْلِهِ طَمَعًا مِنْهُمْ فِی

ص: 223

الْوَصْلِ إِلی مَنْعِ تَوَلُّدِ القائِمِ _ علیه السَّلام _ أَوْ قَتْلِهِ، فَأَبَی اللّهُ أَنْ یَکْشِفَ أَمْرَهُ لِوَاحِدٍ مِنْهُمْ إلاّ یُتِمّ نورَه وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ.»(1).

(یعنی:

أبومحمّد بن شاذان _ که رحمت بر او باد _ گفت: أبوعبداللّه بن حُسَیْن بن سَعدِ کاتب (رض) برایِ ما نقل کرد که:

أبومحمّد [یعنی: إمامِ عسکری] علیه السّلام فرمود:

بَنی أُمَیّه و بَنی عبّاس به دو علّت شمشیر بر ما نهاده اند:

یکی آنکه می دانستند ایشان را در خلافت حقّی نیست و بیم داشته اند ما آن را اِدِّعا کنیم و در جایگاهِ أصلی اش قرار گیرد.

دوم آنکه ایشان از أخبارِ مُتَواتِر دانسته بودند که نابودیِ فرمانروائیِ جَبّاران و ظالمان بر دستِ قائِمِ ما است و شَک نداشتند که خود از جَبّاران و ظالمان اند. پس به قتلِ أهلِ بَیتِ رسولِ خدا _ صلّی اللّه علیه و آله _ و نابود ساختنِ نسلِ آن حضرت بکوشیدند و از این طریق می خواستند یا مانعِ تولّدِ قائِم علیه السّلام شوند و یا او را به قتل آورَند.(2)

پس خداوند نپذیرفت که تا نورِ خود را _ هرچند مُشرِکان خوش ندارَند _ به تمامت نرسانده است، برایِ هیچیک از ایشان از کارِ خویش پرده برگیرد.).

ص: 224

پینوشتها

(1) إثبات الهداة 7/139 ح 685 <؛ و نگر: گزیده کفایة المهتدی؛ و: کشف الحقّ، خاتون آبادی، ط. میرصابری، ص 52 و 53.>.

(2) <«یعنی مبالغه در کشتن أهل بیت رسول خدا _ صلّی اللّه علیه و آله _ می نمودند، به امید آنکه شاید آن حضرت به وجود نیاید، یا اگر به وجود آمده باشد کشته شود، تا مُلک و پادشاهی از دست ایشان بدر نرود» (کشف الحقّ، ط. میرصابری، ص 53).>.

ص: 225

ص: 226

حدیثِ بیست و دوم: حضرتِ قائِم (عج) دو غَیبت دارد

اشاره

«عَن أَبی عَبدِاللّهِ الحُسَیْنِ بنِ عَلیٍّ _ عَلَیهِمَا السَّلام _ قال: لِصاحِبِ هذَا الاْءَمْرِ، یَعنی المَهدِیَّ _ علیه السَّلام _ ، غَیْبَ_تانِ إِحْدیهُما تَطُولُ حَتَّی یَقُولَ بَعْضُهُمْ: ماتَ، و بَعْضُهُمْ: ذَهَبَ، و لایَطَّلِع عَلَی مَوْضِعِهِ أَحَدٌ مِن وَلیٍّ وَ لا غَیْرِه، إِلاَّ المَوْلَی الَّذی یَلِی أَمْرَه»(1).

(یعنی:

از حضرتِ أباعبداللّه حُسَین بن علیّ _ عَلَیهِمَاالسّلام _ منقول است که فرمود:

صاحبِ این أمر _ یعنی مَهدی (علیه السّلام) _ را دو غَیبت است که یکی از آن دو غَیبت، چندان به درازا کَشَد که برخی بگویند: او درگذشت، و برخی بگویند: [ظهور کرد و] سپری شد، و جُز آن مولی که کارِ وی به دستِ اوست، هیچکس _ چه وَلیّ و چه غیرِ ولیّ _ محلِّ وی را نَدانَد.).

ص: 227

ص: 228

پینوشتها

(1) منتخب الأثر / 253 به نقل از البُرهان فی علامات مهدیّ آخرالزّمان <علیه السّلام>.

<این حدیث در ال_بُرهانِ متّقیِ هندی در بابِ دوازدهم و به نقل از عِقد الدُّرَر آمده است (ط. غفّاری، ص 171 و 172).

در الغیبهیِ نُعمانی این معنا از إمامِ صادق، أبوعبداللّه جعفر بن محمّد _ علیهما السّلام _ ، روایت شده (نگر: ط. فارس حَسّون کریم، ص 176؛ و نیز: ص 175).

استاد غفّاری، طابعِ ال_بُرهان، (چُنان که در هامشِ آن یادآور شده) معتقد است در حدیثِ البرهان هم عبارتِ «الحسین بن علی» افزوده مؤلّف یا بعضِ ناسخان است (و در أصلِ نقل، همان «عن أبی عبداللّه» بوده)؛ و اللّه أعلم.

گفتنی است که در عقد الدّرر (تحقیق عبدالفتاح محمّد الحلو، ص 134) این حدیث _ با قدری تفاوت با آنچه در متنِ ما هست _ آمده، ولی در آنجا هم سندِ حدیث «عن أبی عبداللّه الحسین بن علیّ علیهما السّلام» دارد.>.

ص: 229

ص: 230

حدیثِ بیست و سوم: حضرتِ قائِم (عج) را غَیبتی طولانی است

اشاره

«عَنْ سَدِیرٍ الصَّیْرَفیِّ قالَ: دَخَلْتُ أَنَا، وَ الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ، وَ أَبُوبَصیرٍ، و أَبانُ بْنُ تَغْلِبَ عَلی مَوْلانا أَبی عَبْدِاللّهِ الصّادِقِ _ عَلَیهِ السَّلام _ ، فَرَأَیْناهُ جالِسًا عَلَی التُّرابِ و عَلَیْهِ مِسْحٌ خَیْبَریٌّ مُطَوَّقٌ بِلاجَیْبٍ، مُقَصَّرُ الکُمَّیْنِ، وَ هُوَ یَبْکِی بُکاءَ الْوالِهِ الثَّکْلی ذاتِ الْکَبِدِ الحَرّی، قَدْ نالَ الْحُزْنُ مِنْ وَجْنَتَیْهِ، وَ شاعَ التَّغْیِیرُ فی عارِضَیْهِ، وَ أَبْلَی الدُّمُوعُ مَحْجِرَیْهِ وَ هُوَ یَقُولُ:

سَیِّدی! غَیْبَتُکَ نَفَتْ رُقادِی، وَ ضَیَّقَتْ عَلَیَّ مِهادِی، وَ ابْتَزَّتْ مِنّی راحَةَ فُؤادِی، سَیِّدی! غَیْبَ_تُکَ أَوْصَلَتْ مُصابی بِفَجایِ_عِ الاْءَبَدِ وَ فَقد الْواحِدِ بَعْدَ الْواحِدِ یُفْنِی الْجَمْعَ وَ الْعَدَدَ، فَما أُحِسُّ بِدَمْعَةٍ ترقی مِنْ عَیْنی وَ أَنینٍ یَفْتِرُ مِنْ صَدرِی(1) عَنْ دَوارِجِ الرَّزایا وَ سَوالِفِ الْبَلایا إِلاّ مثّل بِعَیْنی عَن غَوابِر أَعْظَمها وَ أَفْظَعها، وَ

ص: 231

بَواقِی أَشَدّها و أَنْکَرها(2) وَ نِوائِب مَخْلُوطَةٍ بِغَضَبِکَ، وَ نَوازِل مُعْجُونَةٍ بِسَخَطِکَ.

قَالَ سَدیرٌ: فَاسْتَطارَتْ عُقُولُنا وَلَهًا، وَ تَصَدَّعَتْ قُلُوبُنا جَزَعًا مِنْ ذلِکَ الْخَطْبِ الْهائِلِ، وَ الْحَادِثِ الْغائِلِ (3)، وَ ظَنَنّا أَنَّه سمت لِمَکْرُوهَةٍ قارِعَةٍ(4)، أَوْ حَلَّتْ بِهِ مِنَ الدَّهْرِ بائِقَةٌ؛ فَقُلْنا: لا أَبْکَی اللّهُ _ یَا ابْنَ خَیْرِ الْوَری! _ عَیْنَیْکَ! مِنْ أَیَّةِ حادِثَةٍ تَسْتَنْزِفُ دَمْعَتَکَ(5) وَ تَسْتَمْطِرُ عَبْرَتَکَ؟ وَ أَیَّةُ حالَةٍ حَتَمَتْ عَلَیْکَ هذَا الْمَأْتَمَ؟

قالَ: فَزَفَرَ(6) الصّادِقُ _ عَلَیْهِ السَّلامُ _ زَفْرَةً انْتَفَخَ مِنْها جَوْفُهُ، وَاشْتَدَّ عَنْها خَوْفُهُ، وَ قالَ:

وَیْلَکُمْ!(7) نَظَرْتُ فی کِتابِ الْجَفْرِ صَبِیحَةَ هذَا الْیَوْمِ وَ هُوَ الْکِتابُ الْمُشْتَمِلُ عَلی عِلْمِ الْمَنایا وَ الْبَلایا وَ الرَّزایا وَ عِلْمِ مَا کانَ وَ ما یَکون إِلی یَوْمِ القِیامَةِ الَّذِی خَصَّ اللّهُ بِهِ مُحَمَّدًا وَ الاْءَئِمَّةَ مِنْ بَعْدِهِ _ عَلَیْهِمُ السَّلام _ ، وَ تَأَمَّلْتُ مِنْهُ مَوْلِدَ قائِمِنا وَ غَیْبَتَهُ و إِبْطاءَهُ وَ طُولَ عُمرِهِ وَ بَلْوَی الْمُؤْمِنِینَ فی ذلِکَ الزَّمانِ، وَ تَوَلُّدَ الشُّکوکِ فی قُلُوبِهِمْ مِنْ طُولِ غَیْبَتِهِ وَ ارْتِدادَ أَکْثَرِهِمْ عَنْ دِینِهِمْ، وَ خَلْعَهُمْ رَبْقَةَ الاْءِسْلامِ مِنْ أَعْناقِهِمُ الَّتی قالَ اللّهُ _ تَقَدَّسَ ذِکْرُه _ : «وَ کُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَآئِرَهُ فی عُنُقِهِ»(8) _ یَعنِی الْوِلایَةَ _ ؛ فَأَخَذَتْنی الرِّقَّةُ وَ اسْتَوْلَتْ عَلَیَّ الاْءَحْزانُ.

فَقُلْنا: یَا ابْنَ رَسُولِ اللّه! کَرِّمْنا وَ فَضِّلْنا(9) بِإِشْراکِکَ إِیّانا فی بَعْضِ ما أَنْتَ تَعْلَمُهُ مِنْ عِلْمِ ذلِک.

قالَ: إنَّ اللّهَ _ تَبارَکَ وَ تَعالی _ أَدارَ لِلْقائِمِ مِنّا ثَلاثَةً أَدارَها فی ثَلاثَةٍ مِنَ الرُّسُلِ _ عَلَیْهِمُ السَّلام _ :

ص: 232

قَدَّرَ مَوْلِدَهُ تَقْدیرَ مَوْلِدِ مُوسی _ عَلَیْهِ السَّلام _ ، وَ قَدَّرَ غَیْبَتَهُ تَقْدِیرَ غَیْبَةِ عِیسی _ عَلَیْهِ السَّلام _ ، وَ قَدَّرَ إِبْطاءَهُ تَقدیرَ إِبْطاءِ نُوحٍ _ عَلَیْهِ السَّلام _ ، وَ جَعَلَ لَهُ مِن بَعْدِ ذلِکَ عُمرَ الْعَبْدِ الصّالِحِ _ أَعْنِی الْخِضْرَ عَلَیْهِ السَّلام _ دَ لیلاً عَلی عُمرِهِ.

فَقُلْنا لَهُ: اکْشِفْ یَا ابْنَ رَسُولِ اللّه! عَنْ وُجُوهِ هذِهِ الْمَعانی.

قالَ _ عَلَیْهِ السَّلام _ : أَمّا مَوْلِدُ مُوسی _ عَلَیْهِ السَّلام _ : فَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَمّا وَقَفَ عَلی أَنَّ زَوالَ مُلْکِهِ عَلی یَدِهِ، أَمَرَ بِإِحْضارِ الْکَهَنَةِ فَدَلُّوهُ عَلی نَسَبِه وَ أَنَّهُ یَکُونُ مِنْ بَنی إِسْرائیلَ، وَ لَمْ یَزَلْ یَأْمُرُ أَصْحابَهُ بِشَقِّ بُطُونِ الْحَوامِلِ مِنْ نِساءِ بَنی إِسرائیلَ، حَتّی قَتَلَ فی طَلَبِهِ نَیِّفًا وَ عِشْرینَ أَلْفَ مَوْلُودٍ، و تَعَذَّرَ عَلَیْهِ الْوُصُولُ إِلی قَتْلِ مُوسی _ عَلَیْهِ السَّلام _ بِحِفْظِ اللّهِ _ تَبارَکَ وَ تَعالی _ إِیّاه. وَ کَذلِکَ بَنُوأُمَیَّةَ وَ بَنُوالْعَبّاسِ لَمَّا وَقَفُوا عَلی أَنَّ زَوالَ مُلْکِهِمْ وَ مُلْکِ الاْءُمَراءِ(10) وَ الْجَبابِرَةِ مِنْهُمْ عَلی یَدِ الْقائِمِ مِنّا، ناصَبُونَا الْعَداوَةَ، وَ وَضَعُوا سُیُوفَهُمْ فی قَتْلِ آلِ الرَّسُولِ _ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه _(11) وَ إِبادَةِ نَسْلِهِ طَمَعًا مِنْهُمْ فِی الْوُصُولِ إِلی قَتْلِ القائِمِ، وَ یَأْبَی اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلّ _ أَنْ یَکْشِفَ أَمْرَهُ لِواحِدٍ مِنَ الظَّلَمَةِ إِلاّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ.

وَ أَمّا غَیْبَةُ عِیسی _ عَلَیْهِ السَّلام _ : فَإِنَّ الْیَهُودَ وَ النَّصارَی اتَّفَقَتْ عَلی أَنَّهُ قُتِلَ، فَکَذَّبَهُمُ اللّهُ _ جَلَّ ذِکْرُه _ بِقَوْلِهِ: «وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ»(12)؛ کَذلِکَ غَیْبَةُ القائِمِ فَإِنَّ الاْءُمَّةَ سَتُنْکِرُها لِطُولِها، فَمِنْ قائِلٍ یَهْذِی بِأَنَّهُ لَمْ یُولَدْ(13)، و قائِلٍ یَقُولُ: إِنَّهُ <وُلِدَ وَ ماتَ، و قائِلٍ یَکْفُرُ بِقَوْلِهِ: إِنّ حادِی عَشَرَنا کانَ عَقیمًا، وَ قائِلٍ یَمْرُقُ بِقَوْلِهِ: إِنَّهُ>(14) یَتَعَدَّی ثَلاثَةَ عَشَرَ وَ صاعِدًا، وَ قائِلٍ یَعْصِی اللّهَ _ عَزَّ وَ

ص: 233

جَلّ _ بِقَوْلِهِ: إِنَّ رُوحَ الْقائِمِ یَنْطِقُ فی هَیْکَلِ غَیْرِهِ.

وَ أَمّا إِبْطاءُ نُوحٍ _ عَلَیْهِ السَّلام _ : فَإِنَّهُ لَمَّا اسْتَنْزَلَتِ الْعُقُوبَةَ عَلی قَوْمِهِ مِنَ السَّماءِ بَعَثَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ الرُّوحَ الاْءَمینَ _ عَلَیْهِ السَّلام _ بِسَبْعِ نَوَیاتٍ، فَقالَ: یا نَبِیَّ اللّهِ! إِنَّ اللّهَ _ تَبارَکَ وَ تَعالی _ یَقُولُ لَکَ: إِنَّ هؤُلاءِ خَلائِقی وَ عِبادی وَ لَستُ أُبِیدُهُمْ بِصاعِقَةٍ مِنْ صَواعِقِی إِلاّ بَعْدَ تَأْکِیدِ الدَّعْوَةِ وَ إِلْزامِ الْحُجَّةِ، فَعاوِدْ اجْتِهادَکَ فی الدَّعْوَةِ لِقَوْمِکَ فَإِنّی مُثیبُکَ عَلَیْهِ وَ أَغْرِسْ هذِهِ النَّوَی فَإِنَّ لَکَ فی نَباتِها وَ بُلُوغِها وَ إِدْراکِها إِذا أَثْمَرَتِ الْفَرَجَ وَ الْخَلاصَ، فَبَشِّرْ بِذلِکَ مَنْ تَبِعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ.

فَلَمّا نَبَتَتِ الاْءَشْجارُ وَ تَأَزَّرَتْ وَ تَسَوَّقَتْ وَ تَغَصَّنَتْ وَ أَثْمَرَتْ وَ زَهَا التَّمْرُ عَلَیْها(15) بَعْدَ زَمانٍ طَویلٍ اسْتَنْجَزَ مِنَ اللّهِ _ سُبْحانَهُ وَ تَعالَی _ الْعِدَةَ، فَأَمَرَهُ اللّهُ _ تَبارَکَ وَ تعالی _ أَنْ یَغْرِسَ مِنْ نَوَی تِلْکَ الاْءَشْجارِ و یُعاوِدَ الصَّبْرَ وَ الاِْجْتِهادَ، وَ یُؤَکِّدَ الْحُجَّةَ عَلی قَوْمِهِ، فَأَخْبَرَ بِذلِکَ الطَّوائِفَ الَّتی آمَنَتْ بِهِ، فَارْتَدَّ مِنْهُمْ ثَلاثُمِائَةِ رَجُلٍ وَقالُوا: لَوْکانَ ما یَدَّعِیهِ نُوحٌ حَقًّا لَما وَقَعَ فی وَعْدِ رَبِّهِ خُلْفٌ.

ثُمَّ إِنَّ اللّهَ _ تَبارَکَ وَ تَعالی _ لَمْ یَزَلْ یَأْمُرُهُ عِنْدَ کُلِّ مَرَّةٍ بِأَن یَغْرِسَها مَرَّةٍ بَعْدَ أُخْری إِلی أَنْ غَرَسَها سَبْعَ مَرّاتٍ فَما زالَتْ تِلْکَ الطَّوائِفُ مِنَ الْمُؤْمِنینَ، تَرْتَدُّ مِنْهُ طَائِفَةٌ بَعْدَ طائِفَةٍ إِلی أَنْ عادَ إِلی نَیِّفٍ وَ سَبْعِینَ رَجُلاً، فَأَوْحَی اللّهُ _ تَبارَکَ وَ تَعالی _ عِنْدَ ذلِکَ إِلَیْهِ وَقالَ: یا نُوحُ! الاْنَ أَسْفَرَ الصُّبْحُ عَنِ اللَّیْلِ لِعَیْنِکَ حِینَ صَرَّحَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ و صَفَی [الاْءَمْرُ وَ الإِیمانُ] مِنَ الْکَدِرِ بِارْتِدادِ کُلِّ مَنْ کانَتْ طِینَتُهُ خَبِیثَةً.

ص: 234

فَلَوْ أَنّی أَهْلَکْتُ الْکُفّارَ وَ أَبْقَیْتُ مَنْ قَدْ ارْتَدَّ مِنَ الطَّوائِفِ الَّتی کَانَتْ آمَنَتْ بِکَ لَما کُنْتُ صَدَقْتُ وَعْدِیَ السّابِقَ لِلْمُؤْمِنینَ الَّذِینَ أَخْلَصُوا التَّوْحِیدَ مِنْ قَوْمِکَ، وَ اعْتَصَمُوا بِحَبْلِ نُبُوَّتِکَ بِأَنْ أَسْتَخْلِفَهُمْ فِی الاْءَرْضِ وَ أُمَکِّنَ لَهُمْ دینَهُمْ وَ أُبَدِّلَ خَوْفَهُمْ بِالاْءَمْنِ لِکَیْ تَخْلُصَ الْعِبادَةُ لی بِذَهابِ الشَّکِّ(16) مِنْ قُلُوبِهِمْ، وَ کَیْفَ یَکُونُ الاِْسْتِخْلافُ وَ التَّمْکِینُ وَ بَدَلُ الْخَوْفِ بِالاْءَمْنِ مِنّی لَهُمْ مَعَ ما کُنْتُ أَعْلَمُ مِنْ ضَعْفِ یَ_قینِ الَّذینَ ارْتَدُّوا وَ خُبْثِ طِینِهِم(17) وَ سُوءِ سَرائِرِهِمُ الَّتی کَانَتْ نَتائِجَ النِفّاقِ وَ سُنُوحِ الضَّلالَةِ(18)، فَلَوْ أَنَّهُمْ تَسَنَّمُوا مِنّی الْمُلْکَ(19) الَّذی أُوتی الْمُؤْمِنینَ وَقْتَ الاِْسْتِخْلافِ إِذا أَهْلَکْتُ أَعْداءَ هُمْ لَنَشِقُوا رَوَائِ_حَ صِفاتِهِ وَ لاَسْتَحْکَمَتْ سَرائِرُ نِفاقِهِمْ(20) <وَ <تَأَبَّدَتْ حِبالُ ضَلالَةِ قُلُوبِهِمْ، وَ لَکاشَفُوا إِخْوانَهُمْ بِالْعَداوَةِ، وَ حارَبُوهُمْ عَلی طَلَبِ الرِّئاسَةِ، وَ التَّفَرُّدِ بِالاْءَمْرِ وَ النَّهْیِ، وَ کَیْفَ یَکُونُ التَّمْکِینُ فِی الدّینِ وَ انْتِشارُ الاْءَمْرِ فِی الْمُؤْمِنینَ مَعَ إثارَةِ الْفِتَنِ وَإِیقاعِ الْحُرُوبِ؟! کَلاّ! «فَاصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُ_نِنا وَ وَحْیِنا»(21).

قالَ الصّادِقُ _ عَلَیْهِ السَّلام _ : وَ کَذلِکَ الْقائِمُ فَإِنَّهُ تَمْتَدُّ أَیّامُ غَیْبَ_تِهِ لِیُصَرِّحَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ وَ یَصْفُو الاْءِیمانُ مِنَ الْکَدِرِ بِارْتِدادِ کُلِّ مَنْ کانَتْ طینَتُهُ خَبیثَةً مِنَ الشِّیعَةِ الَّذینَ یُخْشی عَلَیْهِمُ النِّفاقُ إِذا أَحَسُّوا بِالاِْسْتِخْلافِ وَ التَّمْکِینِ وَ الاْءَمْنِ الْمُنْتَشِرِ فی عَهْدِ الْقائِمِ _ عَلَیْهِ السَّلام.

قالَ الْمُفَضَّلُ: فَقُلْتُ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللّه! فَإِنَّ [هذِهِ] النَّواصِبَ تَزْعُمُ أَنَّ هذِهِ الاْیَةَ(22) نَزَلَتْ فی أَبی بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمانَ وَ عَلیٍّ _ علیه السّلام.

ص: 235

فَقالَ: لاَیَهْدِی اللّهُ قُلُوبَ النّاصِبَةِ؛ مَتی کَانَ الدّینُ الَّذِی ارْتَضاهُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ مُتَمَکِّ_نًا بِانْتِشارِ الاْءَمْنِ(23) فِی الاْءُمَّةِ، و ذَهابِ الْخَوْفِ مِنْ قُلُوبِها، وَ ارْتِفاعِ الشَّکِّ مِنْ صُدُورِها فی عَهْدِ واحِدٍ مِنْ هؤُلاءِ و فی عَهْدِ عَلیٍّ _ عَلَیْهِ السَّلام _ مَعَ ارْتِدادِ الْمُسْلِمِینَ وَ الْفِتَنِ الَّتی تَثُوُر فی أَیّامِهِمْ، وَ الْحُرُوبِ الَّتی کانَتْ تَنْشَبُ بَیْنَ الْکُفّارِ وَ بَیْنَهُمْ؟!

ثُمَّ تَلاَ الصّادِقُ _ عَلَیْهِ السّلام _ : «حَتّی إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جَآءَهُمْ نَصْرُنا».(24).

وَ أَمَّا الْعَبْدُ الصّالِ_حُ _ أَعْنِی الْخِضْرَ عَلَیْهِ السَّلام _ ، فَإِنَّ اللّهَ _ تَبارَکَ وَ تَعالی _ ما طَوَّلَ عُمرَهُ لِنُبُوَّةٍ قَدَّرَها لَهُ، وَ لا لِکِتابٍ یُنْزِلُهُ عَلَیْهِ، وَ لا لِشَرِیعَةٍ یَنْسَخُ بِها شَرِیعَةَ مَنْ کانَ قَبْلَهُ مِنَ الاْءَنبِیاءِ، وَ لا لاِءِمامَةٍ یُلْزِمُ عِبادَهُ الاْقْتِداءَ بِها، وَ لا لِطاعَةٍ یَفْرِضُها لَهُ، بَلی إِنَّ اللّهَ _ تَبارَکَ وَ تَعالی _ لَمّا کانَ فی سابِقِ عِلْمِهِ أَن یُقَدِّرَ مِنْ عُمرِ الْقائِمِ _ عَلَیْهِ السَّلام _ فی أَیّامِ غَیْبَ_تِهِ ما یُقَدِّرُ، وَ عَلِمَ ما یَکونُ مِنْ إِنْکارِ عِبادِهِ بِمِقدارِ ذلِکَ الْعُمرِ فِی الطُّولِ، طَوَّلَ عُمرَ الْعَبْدِ الصّالِ_حِ فی غَیْرِ سَبَبٍ یُوجِبُ ذلِکَ إِلاّ لِعِلَّةِ الاِْسْتِدْلالِ بِهِ عَلی عُمرِ الْقائِمِ _ عَلَیْهِ السَّلام _ وَ لِیَقْطَعَ بِذلِکَ حُجَّةَ الْمُعانِدِینَ، لِئَلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلیَ اللّهِ حُجَّةٌ»(25).

(یعنی:

از سَدیرِ صَیْرَفی (26) منقول است که گفت:

من و مَفَضَّل بنِ عُمَر(27) و أَبُوبَصیر(28) و أَبان بن تَغْلِبْ(29) بر سَروَرِمان، إمام أبوعبداللّهِ صادق علیه السّلام وارد شدیم؛ دیدیم بر خاک نشسته است و پلاسی

ص: 236

خَیْبَری(30) _ طوقدار و بی گریبان، با آستینهایِ کوتاه _ دربَردارد، و بمانندِ زنِ ازخودبیخودشده فَرزَندْمُرده جگرسوخته(31) می گریَد؛ اندوه در برجستگیِ گونه هایش کارگر افتاده و نشانه هایِ دگرگونی در رخسارگانش هویدا شده و سرشک چشمخانه هایش را آزرده؛ در این حال می گوید:

ای سَروَرَم! غَیبتِ تو خواب و آرامِ مرا بُرده، و بسترم را بر من ناخوش ساخته، و راحتِ دلم را از من ستانده؛ سَروَرَم! غَیبتِ تو درد و رنجِ مرا به مصیبتهایِ جاودان و یکانْ یکان از کف دادن که جمع و شُمار را نابود می سازد پیوند داده(32). دیگر اشکی را که از دیده ام بازمی ایستد و آهِ سردی را که از سینه ام برمی آید و بخاطرِ مُصیبتهایِ گذشته و بلایایِ پیشین است، إحساس نمی کنم، مگر آنکه از مُصیبتهای آینده، بزرگ تر و ناگوارترِ آن، و از بلایایِ بازمانده، سخت تر و زشت ترِ آن و بلاهائی که به غضب تو درآمیخته و پیشامدهایِ بدی که به خشمِ تو عجین گشته، پیش چشمم پدیدار می گردد.(33)

سَدیر گفت: به سببِ آن مهمِّ هول انگیز و رخدادِ جانْ ستان، از سرگشتگی هوش از سرمان پرید، و از ناشکیبی دلهامان بردَرید، و گُمان بُردیم آن حضرت از پدیده ای ناگوار و فروکوبنده خبر می دهد یا در گردشِ روزگار مصیبتی بر وی وارد آمده است. پس گفتیم: ای فرزندِ بهترینِ مردمان! خداوند دیدگانت را مَگریاناد! از چه رخدادی اینگونه اشک می ریزی و سرشک می باری؟ و چه پیش آمده که تو را بدین ماتم نشانده است؟

سَدیر گفت: إمامِ صادق علیه السّلام نَفَسی بلند کشید که اندرونش را بینباشت و بیمش را بیفزود، و فرمود:

وای بر شما! بامدادِ هم امروز در کتابِ جَفْر نگریستم؛ و آن کتابی است مشتمل بر معرفتِ مرگ ها و بلاها و مُصیبت ها و معرفتِ آنچه بوده است و تا رستاخیز

ص: 237

خواهد بود و خداوند تنها محمّد و پیشوایانِ پس از او را _ علیهم السَّلام _ از آن برخوردار فرموده. در آن، ولادت و غَیبت و تأخیر و طولِ عمرِ قائِممان را، و آزمونِ مؤمنان را در آن روزگار، و زایشِ تردیدها را در دلهایِ ایشان به واسطه درازنایِ غَیبتِ او، و بازگشتنِ بیشترینه شان را از دینشان، و این را که رشته إسلام را از گردنِ خویش بَرمی گیرند که خداوند _ تَقَدَّسَ ذِکْرُهُ(35) _ فرموده: «و هر آدمیی طائرش را در گردنش آویخته ایم» _ و منظور ولایت است _ ، موردِ تأمّل قرار دادم. رقّت مرا فراگرفت و اندوه بر من چیره شد.

گفتم: ای پسرِ رسولِ خدا! با شریک گردانیدمان در پاره ای از آنچه در این باره می دانی، ما را گرامی دار و فضیلت بخش.

إمامِ صادق _ عَلَیْهِ السَّلام _ فرمود: خداوند _ تَبارَکَ و تَعالی _ سه چیز را که در سه تن از پیامبران _ عَلَیْهِم السَّلام _ برقرار داشته، در قائِمِ ما برقرار فرموده است:

ولادتش را چون ولادتِ موسی علیه السّلام مُقَدَّر کرده و غَیبتش را چون غَیبتِ عیسی علیه السّلام مُقَدَّر نموده و تأخیرش را چون تأخیرِ نوح _ علیه السّلام _ مُقَدَّر ساخته، و از پسِ آن، از برایِ او، عُمرِ عبدِصالح _ یعنی خِضْر (علیه السّلام) _ را دلیلی بر عمرِ او قرار داده است.

آن حضرت را گفتیم: ای پسرِ رسولِ خدا! از چهره این معانی پرده برگیر.

إمام علیه السّلام فرمود:

أمّا ولادتِ موسی علیه السّلام :

فرعون چون بدانست که نابودیِ فرمانروائی اش بر دستِ اوست، دستور داد کاهنان را حاضر کنند و آنان او را به نَسَبِ وی و این که او از بنی إسرائیل است رهنمون شدند. فرعون هم پیوسته یارانش را دستور می داد که شکمِ زنانِ آبستنِ بنی إسرائیل را بشکافند، تا آنجا که در طلبِ او بیست و چند هزار نوزاد را بکشت،

ص: 238

ولی چون خداوند _ تبارَکَ و تَعالی _ ، موسی _ عَلَیْهِ السَّلام _ را نگاهداری کرد، فرعون نتوانست او را بکُشَد.

بنی أُمیّه و بنی عبّاس هم چون بدانستند که نابودیِ فرمانروائی شان و حکومتِ أمیران و جبّارانشان، به دستِ قائِمِ ماست، با ما دشمنی نمودند و شمشیرهاشان را در کشتنِ خاندانِ پیامبر _ صلّی اللّه علیه و آله _ و نابود ساختنِ تبارِ آن حضرت به کار بستند و می خواستند از این راه قائِم را به قتل آورَنْد؛ ولیک خداوند تا فروغش را _ هرچند مشرکان ناخوش دارند _ به تمامت نرسانَد، نمی پذیرد که أمرِ خود را بر هیچیک از ستمگران مکشوف سازَد.

و أَمّا غَیبتِ عیسی _ عَلَیْهِ السَّلام _ :

یهودیان و ترسایان همداستان شدند که او کشته شده است، ولی خداوند _ جَلَّ ذِکْرُه(36) _ بدین فرموده اش که: «او را نکشتند و بر دار نکشیدند لیک أمر بر ایشان مُشْتَبَه گردانیده آمد»، ایشان را تکذیب فرمود.

غَیبتِ قائِم را هم زودا که أُمّت به سببِ درازنایش إنکار کنند. یکی به یاوه گوید که او زاده نشده است؛ دیگری گوید که او زاده شده و درگذشته؛ دیگری بدین سخن کافر شود که یازدهمینِ ما سَتَرون بوده است؛ و دیگری بدین سخن از دین بیرون شود که شمارِ پیشوایان از سیزده و بیش از آن هم درگذشته است؛ و دیگری بدین سخن خدایْ _ عَزَّ وَ جَلّ _ را نافرمانی کُنَد که روحِ قائِم در پیکرِ دیگری سخن می گوید!

و أَمّا تأخیرِ نوح علیه السّلام :

هنگامی که او از آسمان برایِ قومش طلبِ عقوبت کرد، خداوند _ عَزَّ وَ جَلّ _ با روح الأمین _ عَلَیْهِ السَّلام _ هفت هسته خرما فرستاد. روح الأمین گفت: ای پیامبرِ خدا! خداوند _ تَبارَکَ و تعالَی _ تو را می گوید: اینان آفریدگان و بندگانِ من اند و

ص: 239

ایشان را جُز پس از مُؤَکَّدداشتنِ دعوت و مُلزَم ساختن به حجّت، به آذرخشی از آذرخشهایم نابود نمی سازم. پس باز به دعوتِ قومِ خویش بکوش که من تو را بر آن پاداش می دهم و این هسته ها را بنشان که تو را در رُستن و بالیدن و بارورشدنشان، چون میوه آورَنْد، گشایش و رهایش است. پس مؤمنانِ پیروِ خود را بدان بشارت دِهْ.

پس چون درختان برُستند و انبوه و استوار گشتند و تنه و شاخه برآورْدَند و میوه دادند و خُرما بر آنها رسیده شد، آنَک پس از زمانی دراز، آن حضرت از خداوند _ سُبْحانَهُ و تَعالی _ گُزاردِ وعده را خواستار آمد. خداوند _ تَبارَکَ و تَعالی _ او را فرمود که از هسته هایِ این درختان بنشانَد و باز شکیبائی وَرزَد و بکوشَد و حُجَّت را بر قومِ خویش مُؤَکَّد سازَد. او هم این را به گروههائی که به وی إیمان آورده بودند خبر داد. سیصد مرد از ایشان از دین بازگشتند و گفتند: اگر آنچه نوح اِدِّعا می کُنَد راست بود، در وعده پروردگارش خِلافی واقع نمی شد.

پس از آن هم خداوند _ تَبارَکَ و تَعالی _ پیوسته هربار او را می فرمود که بارِ دیگر هم دانه ها را بنشانَد، تا آنکه هفت بار دانه ها را نشانْد. پیوسته نیز از آن گروههایِ مؤمنان، گروهی از پسِ گروهِ دیگر از دین بازمی گشتند تا آنکه تنها هفتاد و چند مَرد بازماندند. پس در این هنگام خداوند _ تَبارَکَ و تَعالی _ به او وحی فرستاد و فرمود: ای نوح! اکنون، هنگامی که با از دین بازگشتنِ هرکه طینتِ پلید داشت، حقِّ محض آشکار شد و این أمر و إیمان از تیرگی پالوده گشت، پیشِ چشمت پگاه از شبانگاه امتیاز یافت. اگر من کافران را هلاک می کردم و کسانی را که از طوائفِ إیمان آورده به تو، مُرتَد شده اند، باقی می نهادم، در وعده ای که پیشاپیش به مؤمنانی از قومِ تو که توحیدِ خالص پیشه کردند و به ریسمانِ نُبُوّتِ تو چنگ دَرزَدند، داده بودم، صادق نمی بودم، و آن وعده این بود که ایشان را در زمین جانشین سازم و دینشان را از برایشان پایگاه دِهَم و بیمشان را به أَمنیّت بَدَل کُنَم تا با زوالِ شک از دلهاشان بندگی

ص: 240

از برایِ من خالص شود؛ چگونه جانشین ساختن و پایگاه دادن و تبدیلِ بیم به أمنیّت از جانبِ من برایِ ایشان صورت بندد، در جائی که از ضَعْفِ یقینِ کسانی که از دین بازگشتند و پلیدیِ طینتها و بدیِ نهادهاشان _ که نتیجه نفاق بود _ و پیدائیِ ضَلالت، باخَبَر بودم؟!

اگر اینان، از طریقِ من، بر آن فرمانروائی که مؤمنان را به هنگامِ جانشینی داده شود، وقتی که دشمنانشان را هلاک می کردم، دست می یافتند، آنگاه رائحه ویژگیهایِ آن را استشمام می کردند و نفاقِ نهادین و باطنی شان استوار می گردید و رشته هایِ گمراهیِ دلهاشان دیرپا می شد و از دشمنی با برادرانشان پَرده بَرمی گرفتند و در پیِ ریاست و در دست گرفتنِ انحصاریِ أمر و نهی، با ایشان پیکار می کردند. آ نَک در عینِ فتنه انگیزی و جنگ افروزی، پایگاه دادن در دیانت و نشریافتنِ این أمر در میانِ مؤمنان، چگونه صورت بندد؟! هرگز! پس کَشتی را زیرِ نظرِ ما و مطابقِ وَحیِ ما بساز.

إمامِ صادق علیه السّلام فرمود: قائِم نیز چُنین باشد که أیّامِ غَیبتش به درازا کشد تا با از دین بازگشتنِ همه آن شیعیان که طینتِ پلید دارند، کسانی که چون در عهدِ قائم علیه السّلام جانشین ساختن و پایگاه دادن و أمنیّت را دریابند، بیمِ نِفاق بر ایشان می رود، حقِّ محض آشکار شود و إیمان از تیرگی پالوده گردد.

مُفَضَّل گفت: ای پسرِ فرستاده خدا! این ناصِبیان می پندارند که این آیه در حقِّ أبوبکر و عُمَر و عُثمان و علی علیه السّلام فرود آمده است.

إمام علیه السّلام فرمود: خداوند دلهایِ جماعتِ ناصِبی را رَهْ منمایاد! در عهدِ هریک از اینان و در عهدِ علی علیه السّلام ، با از دین برگشتنِ مسلمانان و فتنه هائی که در روزگارِ ایشان برمی جوشید و جنگهائی که میانِ کافران و ایشان بالا می گرفت، کِیْ آن دین که خدا و رسولش پسندیده اند، با گسترشِ أَمنیّت در أُمَّت و

ص: 241

رَخْت بَربستنِ بیم از دلهایِ ایشان و برخاستنِ تردید از سینه هاشان، پایگاه و استقرار یافت؟

آنگاه إمامِ صادق علیه السّلام تلاوت فرمود: «حَتَّی إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جآءَهُمْ نَصْرُنا».(37).

[سپس فرمود:] و أمّا عَبدِ صالح _ یعنی خضر علیه السّلام _ :

خداوند _ تَبارَکَ و تعالی _ عمرِ او را، برایِ نُبُوَّتی که از برایش مُقَّدر فرموده باشد، یا کتابی که بر او فُروفرستَد، یا شریعتی که بدان شریعتِ پیامبرانِ پیش از وی را منسوخ سازد، یا إمامتی که پیروی از آن را بر بندگانِ خویش لازم آورَد، یا طاعتی که از برایِ او واجب کُنَد، دراز نگردانید؛ بلکه چون در دانشِ پیشینِ خدایْ _ تَبارَک و تَعالَی _ بود که عمرِ قائِم علیه السّلام را در روزگارِ غَیبتش به چه اندازه مُقدَّر فرماید و إنکاری را که از جانبِ بندگانش درباره درازنایِ این عُمر صورت می بَندَد می دانست، عمرِ عَبدِصالح را، بدونِ سببی دیگر که موجبِ آن باشد، و تنها از برایِ آنکه به آن بر عُمرِ قائِم علیه السّلام استدلال شود و حجّتِ معاندان را به وسیله آن منقطع گردانَد، دراز گردانید؛ تا مردمان را بر خداوند حجّتی نباشد.).

ص: 242

پینوشتها

(1) یفتر أی یخرج بفتور و ضعف.

(2) «غَوابر»، جمعِ «غابر» (نقیضِ «ماضی») است. «الغوابر» و «البواقی»، در قبالِ «الدّوارج» و «السّوالف» در مستثنی منه آمده، و در بعضِ نسخ و بحار به «العوائر» و «النراقی» تصحیف شده است، و علاّمه مجلسی _ رَحِمَهُ اللّه _ در توجیهِ آن به دشواری افتاده. حاصلِ معنی آن است که: انه مایسکن بی شی ء من البلایا الماضیة الا و عوّض عنه من الامور الاتیة بأعظم منها.

(3) الغائل: المُهلک؛ و الغوائل: الدّواهی.

(4) سمت لهم أی هیأ لهم وجه الکلام و الرّأی.

(5) استنزف الدّمع: استنزله أو استخرجه کلّه.

(6) زفر الرّجل: أخرج نفسه مع مدّه إیّاه. و الزّفرة: التّنفّس مع مدّ النّفس.

(7) «وَیْل» گاه به معنایِ تعجّب می آید (النّهایة).

(8) الإسراء /13.

(9) در بَعضِ نُسَخ: «و شرفنا».

(10) در بَعضِ نُسَخ «زوال ملکهم و الأمراء _ الخ».

(11) در بَعضِ نُسَخ: «فی قتل أهل بیت رسول اللّه (ص)».

(12) النّساء / 157.

(13) <هم در متنِ عربیِ چهل حدیث و هم در مأخذِ آن (کمال الدّینِ ط. جامعه مدرّسین / 1405 ه . ق) و هم در کمال الدّینِ ط. کمره ای (2/23) «لم یلد» آمده است.

ص: 243

ما «لم یُولَد» را برگرفتیم از: کمال الدّینِ ط. پهلوان 2/34؛ و: الغیبهیِ طوسی، ط. مؤسّسة المعارف الإسلامیّة، ص 170.>.

(14) <این بهره را برگرفتیم و برافزودیم از: کمال الدّینِ ط. کمره ای 2/23؛ و: الغیبهیِ طوسی، ط. مؤسّسة المعارف الإسلامیّة، ص 170.

نیز نگر: کمال الدّینِ ط. پهلوان 2/34 (که با لختی کاستی این عبارت را دارد).>.

(15) الازر: الإحاطة، و القوّة، و الضّعف (ضدّ)، و المؤازرة أن یقوی الزّرع بعضه بعضًا. و سوّق الشجر تسویقًا سار ذا ساق (القاموس) یعنی تقوت و تقوی ساقها و کثرت أغصانها و زهو التّمرة: احمرارها و اصفرارها.

(16) در بعضِ نُسَخ: «بذهاب الشرک».

(17) <در کمال الدّینِ طبعِ استاد غفّاری که مأخذِ چهل حدیث بوده و به تَبَع آن در متنِ عربیِ چهل حدیث و همچُنین در طبعِ کمره ای (2/25)، «طینهم» آمده _ که ما نیز آوردیم. در پهلوان (2/36) «طینتهم» است.

باری، «طینهم» صَحیح و بل أَنسَب است؛ زیرا که «طین» را جمعِ «طینة» هم دانسته اند و آنَک با «سَرائِر» مناسبتِ لفظی و معنوی می یابد. در نهج البلاغهیِ شریف در آغازِ یکی از خُطَب می خوانیم: «إِنَّما فَرَّقَ بَیْنَهُمْ مَبادِئُ طِینِهِم» (نهج البلاغه، با ترجمه علی أصغرِ فقیهی، انتشاراتِ صبا، 1374 ه . ش.، خ 231، ص 463) که بعضِ شُرّاح آشکارا «طین» را در این حدیث جمعِ «طینة» قلم داده اند (نگر: همان، همان ص، حاشیه؛ و: غریب الحدیث فی بحارالأنوار 2/438).>.

(18) أی ظهورها. در بعضِ نُسَخ: «شیوخ الضلالة»، و در بعضِ نُسَخ: «شبوح الضلالة»؛ چه بسا صواب «شیوع الضلالة» باشد.

(19) أی رکبوا الملک. در بَعضِ نُسَخ: «تنسموا»، از: تنسم النّسیم أی تشممه. در بعضِ نُسَخ: «تنسموا من الملک».

(20) در بعضِ نُسَخ: «مرائر نفاقهم»؛ در بعضِ نُسَخ: «من أثر نفاقهم». نشقه _ بر وزن فرحه _ : شمه. در بعضِ نُسَخ: «تأید حبال ضلالة قلوبهم».

(21) اقتباسی است از آیتِ 40 از سوره هود <علی نبیّنا و آله و علیه السّلام>. در آیه، «واصنع» آمده است.

(22) مُراد، این عبارتِ قرآنی است که خداوند می فرماید: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنکُم وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ ...» <س 24 ی 55> .

(23) در بعضِ نُسَخ: «بانتشار الامر».

ص: 244

(24) یوسف <علی نبیّنا و آله و علیه السّلام>: 110.

(25) کمال الدّین و تمام النّعمة /352 _ 357 <؛ و: پهلوان 2/30 _ 39؛ و: کمره ای 2/21 _ 26.

نیز نگر: الغیبهیِ طوسی، ط. مؤسّسة المعارف الإسلامیّة، صص 167 _ 173؛ و: حلیة الأبرار، 5/425 و 426.>.

(26) <أبوالفضل سَدیر بن حَکیم بن صُهَیْبِ صَیْرَفی از إمامِ سجّاد و إمامِ باقر و إمامِ صادق _ علیهم السّلام _ روایت کرده. أَحادیثِ فراوان در حدیثنامه هایِ شیعه دارد و گروهی از بزرگان از وی روایت کرده اند.

(گفتنی است که برخی نیز او را سُدَیر بن حُکَیْم گفته اند.).

نگر: الموسوعة الرّجالیّة المیسّرة 1/376؛ و: مجمع الرّجال، 3/97 و 98؛ و: أضبط المقال، ص 101.>.

(27) <درباره مُفَضَّل بن عُمَرِ جُعْفیِ کوفی، در دومین پینوشتِ مربوط به حدیثِ دوم سخن گفتیم.>.

(28) <به شانزدهمین پینوشتِ مربوط به حدیثِ نخست مراجعه فرمائید.>.

(29) <أَبوسَعید أبان بن تَغْلِبِ بَکْریِ جُرَیْری، از ثِقات و بزرگانِ شیعه است که إمامِ سجّاد و إمامِ باقر و إمامِ صادِق _ علیهم الصّلاة و السّلام _ را درک کرده و از این بزرگواران روایت نموده و موردِ اعتنایِ أهلِ بیت _ علیهم السّلام _ بوده است. شیخ کَشّی روایاتی در فضائلِ او نقل کرده. أبان کتابهائی چند نیز تألیف کرده بود.

نگر: الموسوعة الرّجالیّة المیسّرة، 1/15.>.

(30) <ترجَمه «مِسْح» به «پلاس»، بنا بر داده هایِ شماری از واژه نامه هایِ یکزبانه و دوزبانه انجام گرفت (از آن جمله: مجمع البحرینِ طُرَیْحی).

درباره ماهیّت و کاربردِ تاریخیِ «مِسْح»، دُزی در فرهنگِ ألبسه مسلمانان (ترجَمه شادروان حسینعلیِ هروی، ص 381 و 382) آگاهیهائی چند گِردآورده.>.

(31) <پیداست در ترجَمه این تعبیرات نه می توانسته ام به شیوه تَحتَ اللَّفظی سُلوک کنم و نه آزاد؛ لذا طریقه ای بَیْنابَیْن اختیار شده.>.

(32) <این ترجَمه، به اعتماد بر قرائتی مُحتَمَل است که علاّمه مجلسی _ قَدَّسَ اللّهُ روحَهُ العَزیز _ به دست می دهد و در آن «فَقد» را معطوف بر «فجایع» یا «أبد» می گیرد.

تفصیل را، نگر: بحار الأنوار، ط. 110 جلدیِ مؤسّسة الوفاء، 51/223.>.

(33) <ضبط و ترجَمه این عبارات با دشواریهائی بنیادین روبه روست و آراءِ مختلفی در ضبط و ترجَمه آنها إبراز گردیده. نگر: بحارالأنوار، ط. 110 جلدیِ مؤسّسة الوفاء 51/223، متن وهامش.

ص: 245

در الغیبهیِ طوسی نیز بهره معتنابهی از این بخش نیامده _ که معنی دار می توانَد بود _ ؛ نگر: ط. مؤسّسة المعارف الإسلامیّة، ص 168.>.

(34) <کتابِ جَفْر را _ آنگونه که بعضِ محقّقان استنباط کرده اند _ نَبیِّ أکرم _ صلّی اللّه علیه و آله _ إملا فرموده و أمیرِمؤمنان علیه السّلام کتابت نموده اند. این کتاب احتمالاً به شکلِ خاصّی رمزی و فشرده است که معصوم علیه السّلام قدرتِ رمزگُشائی و فهمِ آن را دارد و جُز نَبی و یا وصیِّ نَبی در آن نظر نمی کُنَد (و به دیگر سُخَن، از این حیث به این بزرگواران اختصاص دارد).

تفصیل را، نگر: حَقیقةُ الجَفْرِ عند الشّیعة، أکرم برکات العاملی، ط: 2، بیروت: دارالصّفوة، 1420 ه . ق.>.

(35) <یعنی: پاک است یادِ او>.

(36) <یعنی: بزرگ است یادِ او>.

(37) <یعنی: تا هنگامی که پیامبران نومید شدند و (مردمان) پنداشتند که (پیامبران) به ایشان دروغ گفته اند، یاری ما به ایشان رسید.

از برایِ تَعَمُّقِ بیشتر در این عبارتِ قرآنی و وجوهِ مطرح در قرائت و تفسیرِ آن، نگر: دقائق التّأویل و حقائق التّنزیل، أبوالمکارمِ حَسَنی، پِژوهشِ جویا جهانبخش، ص 326 و 327؛ و: کتاب الصّافی فی تفسیر القرآن، الفیض الکاشانیّ، تحقیق الحُسَینیّ الأمینیّ 4/177.>.

ص: 246

حدیثِ بیست و چهارم: علّتِ غَیبت

اشاره

«عَنْ عَبْدِاللّهِ بْنِ الْفَضْلِ الهاشِمِیِّ قالَ: سَمِعْتُ الصّادِقَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ _ عَلَیْهِمَا السَّلام _ یَقُولُ: إِنَّ لِصاحِبِ هذَا الاْءَمْرِ غَیْبَةً لابُدَّ مِنْها یَرْتابُ فِیها کُلُّ مُبْطِلٍ.

فَقُلْتُ: وَلِمَ؟ جُعِلْتُ فِداکَ!

قالَ: لاِءَمْرٍ لَمْ یُؤْذَنْ لَنا فی کَشْفِهِ لَکُمْ.

قُلْتُ: فَما وَجْهُ الْحِکْمَةِ فی غَیْبَتِهِ؟

قالَ: وَجْهُ الْحِکْمَةِ فی غَیْبَتِهِ، وَجْهُ الْحِکْمَةِ فی غَیَباتِ مَنْ تَقَدَّمَهُ مِنْ حُجَجِ اللّهِ _ تَعالی ذِکْرُهُ _ ، إِنَّ وَجْهَ الْحِکْمَةِ فی ذلِکَ لایَنْکَشِفُ إِلاّ بَعْدَ ظُهُورِهِ کَما لَمْ یَنْکَشِفْ وَجْهُ الْحِکْمَةِ فیما أَتاهُ الْخِضْرُ _ عَلَیْهِ السَّلام _ مِنْ خَرْقِ السَّفینَةِ وَ قَتْلِ الْغُلامِ وَ إِقامَةِ الْجِدارِ لِمُوسی _ عَلَیْهِ السَّلام _ إِلی وَقْتِ افْتِراقِهِما.

ص: 247

یَابْنَ الْفَضْلِ! إِنَّ هذَا الاْءَمْرِ أَمْرٌ مِن [أَمْرِ] اللّهِ _ تَعالی _ وَسِرٌّ مِنْ سِرِّ اللّهِ وَ غَیْبٌ مِنْ غَیْبِ اللّهِ وَمَتی عَلِمْنا أَنَّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ حَکیمٌ، صَدَّقْنا بِأَنَّ أَفْعالَهُ کُلَّها حِکْمَةٌ وَ إِنْ کانَ وَجْهُها غَیْرَ مُنْکَشِفٍ.»(1).

(یعنی:

از عبداللّه بن فَضلِ هاشمی(2) منقول است که گفت: از جعفر بن محمّد الصّادق _ عَلَیْهِمَا السَّلام _ شنیدم که می فرماید: صاحبِ این أمر را غَیبتی ناگزیر است که هر باطل اندیش در آن تردید می کُنَد.

گفتم: فدایت شوم! چرا؟

فرمود: بخاطرِ أمری که ما به آشکارساختنِ آن مأذون نیستیم.

گفتم: پس چه حکمتی در غَیبتِ او هست؟

فرمود: حکمتِ غَیبتِ وی، حکمتِ غَیبتهایِ آن حجّتهایِ خداوند _ تعالی ذِکْرُهُ(3) _ است که پیش از وی بودند. حکمتِ آن تنها پس از ظهورِ وی آشکار می شود چُنان که حکمتِ کارهایِ خضر علیه السّلام ، از کشتی شکافتن و کشتنِ طفل و برپای داشتنِ دیوار، تا زمانِ جدائیشان، برایِ موسی علیه السّلام آشکار نَشُد.

ای پسرِ فضل! این أمر، أمری از أمرِ خدایْ _ تعالی _ و سِرّی از سِرِّ خداوند و غیبی از غیبِ خداست و چون دانستیم که خدایْ _ عَزَّ وَ جَلّ _ حکیم است، تصدیق می کنیم که همه کردارهایِ وی حکمت است، هرچند وجهِ آن آشکار نباشد(4).).

می گویم:

در بعضِ روایات، علّتِ غَیبت، این دانسته شده است که «آن حضرت چون خروج کُنَد، بیعتی در گردنِ وی نباشد»(5)، و در بعضِ روایات، این که «بر جانِ خویش بیم دارد»(6) و در بعضِ روایات، این که «بیم دارد او را گلو ببُرَّند»(7).

ص: 248

شریفِ مرتضی گوید: «سببِ غَیبت، آن است که ظالمان برایِ وی إیجادِ خوف کرده و دستِ او را از تصرّف در آنچه تصرّف در آن به او واگذار شده است بازداشته اند. زیرا زمانی نفعِ کلّی از إمام حاصل می شود که بر أُمور توانا باشد و از وی

فرمان ببَرَنْد و طریقِ وصول و دستیابی به خواسته هایش مسدود نباشد؛ تا سپاهیان را فرماندهی کُنَد و با یاغیان بجَنگَد و حدود را إقامه نماید و مرزها را استوار بدارَد و دادِ ستمدیده بدهد؛ که اینها همه، بدونِ اقتدار، شُدَنی نیست. پس چون، چیزی میانِ إمام و أهدافِ او از این أمر، حایل گردد، وظیفه قیام به إمامت از وی ساقط می شود. هنگامی هم که بر جان خویش بیمناک باشد، غَیبتِ او لازم می شود. اجتناب از زیان بنا بر عقل و نقل واجب است، و پیامبر _ صلّی اللّه علیه و آله _ در شِعْب و بارِ دیگر در غار پنهان شد و آن را وجهی جُز بیم و اجتناب از زیان نبود...»(8).

همین إشکال را محقّقِ کراجکی نیز در کنزالفوائد پاسخ گفته که شایسته رجوع می باشد.(9)

شیخِ طوسی نیز می گوید: «غَیبتِ قائِم علیه السّلام ، نه از طرفِ خدایِ متعال است _ زیرا وی عادل و حکیم است و فعلِ قبیح از او سرنمی زَند و به أمرِ واجب خللی نمی رسانَد _ ، و نه از طرفِ خودِ آن حضرت است _ زیرا او معصوم است و خللی به أمرِ واجب نمی رسانَد _ ؛ بلکه بخاطرِ بسیاریِ دشمنان و قلّتِ یاریگران است.»(10).

شیخ همچُنین در تلخیص الشّافی می گوید: «اگر گفته شود: چیست آن سبب که مانعِ ظهور و مُقتضیِ غَیبتِ اوست...؟ گوئیم: باید آن سبب همانا بیمناکی بر جانِ خویشتن باشد؛ چرا که رنجهایِ فروتر از خطرِ جانی را إمام تحمّل می کُنَد و ظهور را بخاطرِ آنها فرونمی گُذارَد...»(11).

ص: 249

در آخرِ کتابش نیز گفته است: «... و در آغازِ این کتاب تبیین کردیم که سببِ غَیبتِ آن حضرت، آن است که ظالمان برایِ او إیجادِ خوف کرده و دستِ او را از تصرّف در آنچه تدبیر و تصرّف در آن به او واگذار شده است بازداشته اند. پس چون میانِ او و هدفش چیزی حائل شود، وظیفه قیام به إمامت از وی ساقط می شود و چون بر جانِ خویش بیمناک باشد غَیبتِ او لازم و پنهانْ بودَنَش ضَرور می گردد. پیامبر _ صلّی اللّه علیه و آله _ هم یکبار در شِعْب و بارِ دیگر در غار پنهان گردیده و آنرا

وجهی جز بیم از زیانهائی که به وی می رسیده است، نبوده»(12).

علاّمه بزرگ، شیخ محمّدحسینِ آل کاشف الغطاء، در کتابِ کِرامَندش، أصلُ الشّیعة و أصولُها، گفته است: «... هرچند ما به ندانستنِ حکمت و دست نیافتن به حاقِّ مصلحت خَستو شدیم، این پُرسش را برخی شیعیانِ عامی هم از ما پُرسیده اند و ما هم وُجوهی چند را که شایسته تعلیل باشد _ البتّه نه بر سبیلِ قَطع و یقین _ یاد کرده ایم؛ لیک موضوع، باریک تر و پیچیده تر از این است، و چه بسا أُموری در میان باشد که صُدور را گُنجائیِ آن هست و سُطور را نه، و هرچند به معرفت درآید، به وصف نیاید؛ حق آن است که چون در مباحثِ إمامت به بُرهان ثابت شد که در هر روزگار إمامی بایَد، و زمین از حجّت تُهی نمانَد، و وجودِ او لُطف است، و إقدام و دست یازیِ او لُطفِ دیگر(13)، پس پُرسش از این حکمت را مَحَلّی نمی مانَد، و أدلّه این معانی در جایگاهِ خویش حاصل است، و بدین مایه إشارت _ إِن شاءَ اللّه _ کفایت خواهد بود.»(14) (پایانِ گفتارِ علاّمه کاشف الغطاء _ که پایگاهش بلند باد! _).

علاّمه ملاّعلی علیاریِ تبریزی (درگذشته به سالِ 1327 ه . ق.) هم شش وَجْه در غَیبتِ حضرتِ حجّت (عج) یاد کرده است که خواننده خود اگر خواهنده باشد رجوع فرماید(15).

ص: 250

پینوشتها

(1) کمال الدّین و تمام النّعمة /481 ح 11 <و نگر: پهلوان، 2/234 و 235؛ و: کمره ای، 2/158؛ و: حلیة الأبرار، 5/265.>.

(2) <عبداللّه بن فَضْل هاشمیِ نَوْفَلیّ، ثقه است. او را کتابی است که ابنِ أَبی عُمَیْر از وی روایت کرده. بیش از 26 روایت در کتبِ أربعه شیعه دارد.

نگر: رجال النّجاشی، ط. جامعه مدرّسین، ص 233؛ و: الموسوعة الرّجالیّة المیسّرة، 1/519.>.

(3) <یعنی: برتر است یادِ او.>.

(4) <این نکته از منظرِ دانشِ کلام حائزِ أَهَمّیّتِ فراوان است. ما وقتی با دلائلِ عقلی ثابت کردیم که خداوند حکیم است و کارِ غیرِحکیمانه از وی سر نمی زَنَد، دیگر حاجت نداریم حکیمانگیِ هریک از کردارهایِ خداوند را جداگانه ثابت کنیم.

باری، از برایِ تفصیلِ این مطلب و مفهومِ حکیم بودنِ خداوند، مراجعه به کتابهایِ مبسوطِ کلامی، سودبخش است.>.

(5) کمال الدّین و تمام النّعمة /479 ح 1.

(6) کمال الدّین و تمام النّعمة /481 ح 7.

(7) کمال الدّین و تمام النّعمة /481 ح 10.

(8) رسائل الشَّریف المُرتضی 2/295.

(9) کنزالفوائد 1/374 _ 368 و 2/216.

(10) الرّسائل العشر /98.

(11) تَلخیص الشّافی 1/80.

ص: 251

(12) تَلخیص الشّافی 4/215.

(13) <این پاره سخنِ مرحومِ کاشف الغطاء، ناظر به سخنِ معروفِ خواجه نصیرالدّینِ طوسی _ قَدَّسَ اللّهُ سِرَّهُ القُدّوسی _ در تجریدالاعتقاد است که می فرماید: «وجودُه لطفٌ و تصرّفه آخر و عدمه مِنّا». تفصیل را، نگر: کشف المراد، تحقیق: الشّیخ حسن زاده الآملی، ط: 9، صص 490 _ 492؛ و: علاقة التّجرید، 2/954 _ 956.>.

(14) أصل الشّیعة و أصولها <ط. قاهره> /140 <و: تحقیق علاء آل جعفر، ص 227 و 228>.

(15) بهجة الامال فی شرح زبدة المقال، 7/626.

ص: 252

حدیثِ بیست و پنجم: سود بردن و بهره مندیِ مردمان از حضرتِ قائِم (عج) در زمانِ غَیبت

اشاره

«عَنْ سُلَیْمانَ الاْءَعْمَشِ ابْنِ مِهْرانَ، عَنْ جَعْفرٍ الصّادقِ عَنْ أَبیهِ عَن جَدِّه عَلیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ _ رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ _ قالَ:

نَحْنُ أَئِمَّةُ الْمُسْلِمِینَ، وَ حُجَجُ اللّهِ عَلَی الْعالَمِینَ، وَ ساداتُ الْمُؤْمِنینَ، وَ قَادَةُ الْغُرِّ المُحَجَّلِینَ، وَ مَوالِی الْمُسلِمینَ، وَ نَحْنُ أَمانٌ لاِءَهْلِ الاْءَرْضِ کَما أَنَّ النُّجُومَ أَمانٌ لاِءَهْلِ السَّماءِ، و بِنا یُمْسَکُ السَّماءُ أَنْ تَقَعَ عَلَی الاْءَرْضِ إِلاّ بِإِذْنِه، وَ بِنا یُنْزَلُ الغَیْثُ وَ تُنْشَرُ الرَّحْمَةُ، وَ تُخْرَجُ بَرَکاتُ الاْءَرْضِ، وَ لَولا ما عَلَی الاْءَرْضِ مِنّا لَساخَتْ بِأَهْلِهَا.

ثُمَّ قالَ: وَ لَمْ تَخْلُ مُنْذُ خَلْقِ آدَمَ _ عَلَیْهِ السّلام _ مِنْ حُجَّةِ اللّهِ فیها، إِمَّا ظاهِرٌ

ص: 253

مَشْهُورٌ أَوْ غایبٌ مَستُورٌ، وَ لا تَخْلُو الاْءَرضُ إِلی أَنْ تَقُومَ السّاعَةُ مِن حُجَّةٍ، وَ لَوْلا ذلِکَ لَمْ یُعْبَدِ اللّهُ.

قالَ سُلَیْمانُ: قُلْتُ لِجَعْفَرٍ الصّادِقِ _ رَضِیَ اللّهُ عَنْه _ : کَیْفَ یَنْتَفِعُ النّاسُ بِالْحُجَّةِ الغائِبِ المَسْتُورِ؟

قالَ: کَما یَنْتَفِعُونَ بِالشَّمْسِ إِذا سَتَرَها سَحابٌ.»(1).

(یعنی:

از سُلَیْمانِ أَعْمَش پسرِ مِهْران،(2) منقول است که از إمام جعفرِ صادق نقل کرد و آن حضرت از پدرِ خویش و او از جدِّ وی، علیّ بن حسین _ که خداوند از ایشان خُشنود باد(3) _ نقل فرمود که فرمود:

ما، پیشوایانِ مسلمانان، و حُجَّتهایِ خداوند بر جهانیان، و سَروَرانِ مؤمنان، و راهبَرانِ سپیدْچهرگانِ سپیدْ دست و پایْ(4)، و مولایانِ أهلِ إسلام هستیم. همانگونه که ستارگان أمانِ أهلِ آسمان اند، ما أمانِ أهلِ زمینیم. به واسطه ما آسمان نگاه داشته می شود تا جُز به إذنِ او [= خداوند] بر زمین فرونیفتد، و به سببِ ما باران فروفرستاده می شود و رحمت نَشر می یابد و بَرَکاتِ زمین بیرون می آید، و اگر کسی از ما بر رویِ زمین نبود، زمین، زمینیان را به کامِ خویش اَندَرمی کَشید.

آنگاه فرمود: از هنگامِ آفرینشِ آدم علیه السّلام زمین از حجّتِ خدا که در آن باشد، خواه پدیدار و شناخته و خواه غائب و پوشیده، خالی نبوده است، و تا زمانی هم که رستاخیز بر پا شود، زمین خالی از حجّتی نخواهد بود، و اگر این نبود، خداوند پرستیده نمی شد.

سُلَیمان گفت: به إمام جعفرِ صادق _ که خداوند از او خشنود باد _ گفتم: مردمان چگونه از حجّتِ غائب و پوشیده بهره بَرَنْد؟

ص: 254

فرمود: همانگونه که از خورشید در هنگامی که اَبری آن را بپوشانَد بهره می بَرَند.).

شریفِ مرتضی در رساله اش درباره «غَیبتِ حجّت»، گفته است:

«اگر گفته شود: چه فرق است میانِ وجودِ او در حالی که غائب باشد و دستِ کسی به او نرسد و هیچ انسانی از او بهره مند نشود، و عدمِ او؟ و اگر فرقی نباشد، همانگونه که رواست در استتار باشد تا بدانَد توده فرمانپذیرِ اوست و آنگاه ظاهر شود، روا باشد که خداوند او را تا زمانی که بدانَد توده فرمانَش می بَرَنْد در عَدَم بَدارَد؟

در پاسخ گفته می شود: أوّلاً ما روا می داریم که بسیاری از أولیاءِ وی و قائلان به

إمامتش را به او دسترس باشد و از وی بهره بَرَند، و کسانی از ایشان که به وی دسترس ندارند و شیعیان و معتقدان به إمامتش که او را دیدار نمی کنند، در حالِ غَیبت نَفْعی را که معتقدیم در تکلیف از آن گُزیری نیست، از وی می بَرَند؛ چه ایشان چون می دانند که او در میانِ ایشان هست و قطع دارند که طاعتِ وی بر ایشان واجب و لازم است، بناگُزیر در دست یازیدن به زشتکاری از وی بیم کُنَند و بهَراسَند و از تأدیب و مُؤاخَذَتش خوف داشته باشند و بدین ترتیب زشتکاریِ ایشان اندک و نیکوکاریشان بسیار گردد؛ یا این أقرب باشد.

این وجهِ عقلی حاجتِ به إمام است، و هرچند إمام از خوفِ دشمنانش و از این روی که راهِ بهره بُردن از وی را بر خود بسته اند، ظاهر نشود، در این گفتار تبیین کردیم که أولیایِ إمام بر دو وجهِ پیشگفته از وی بهره می بَرَنْد.

بنابر آنچه می گوئیم، فرقِ میانِ وجودِ إمام که از خوفِ دشمنانش غائب باشد و در این حالت انتظار بَرَد تا فرمانپذیرِ وی شوند و آنگاه ظُهور نماید و به وظیفه ای که خداوند بر عهده وی نهاده است قیام کُنَد، و عَدَمِ وی، روشن و آشکارست؛ چه اگر

ص: 255

وی معدوم باشد، مصلحت هائی که از کفِ بندگانِ خدا می روَد و رهیافتگی هائی که از دست می دهند و لطفی که از آن محروم می مانَند، به خداوندِ سُبحان منسوب می شود، و خداوند را در این باب حجّتی و مَلامتی بر بندگان نباشد. ولی هنگامی که موجود و به سبب آن که ایشان مایه خوفِ وی می شوند در استتار باشد، مصلحت هائی که از کفِ ایشان می رود و منفعت هائی که از دست می دهند، به خودشان منسوب می شود و ایشان خود بخاطرِ آن مورِد مَلامَت و مُؤاخَذَت اند.»(5)

علاّمه مجلسی (ره) درباره تشبیهِ آن حضرت علیه السّلام به خورشیدی که اَبر آن را پوشانیده باشد، وجوهی یاد کرده و گفته است: «تشبیه به خورشیدی که با اَبر پوشانیده شده است، به چند چیز إشارت دارد:

نخست آن که فروغِ هستی و دانش و هدایت به توسّطِ آن حضرت علیه السّلام به آفریدگان می رسد؛ چه به أخبارِ مُستَفیضه(6) ثابت شده است که ایشان علّتهایِ غائیِ ایجادِ خَلق اند و اگر ایشان نبودند، فروغِ هستی به دیگران نمی رسید و پیدائیِ

دانش ها و مَعارف بر خَلق و رفعِ بلایا از ایشان، به برکتِ آن وجودهایِ مقدّس و شفاعتْ خواهی از ایشان و توسّل بدیشان است. اگر ایشان نبودند خَلق به واسطه زشتکاریهاشان سزاوارِ أنواع ِ عذاب می شدند چُنان که خدایِ متعال فرموده است: «وَ ما کانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فیهِمْ».(7) ما به دفعاتِ بیرون از شمار آزموده ایم که به هنگامِ بستگیِ کارها و دشواریِ مسائل و دوری از حضرتِ حق _ تعالی _ و بسته شدنِ أبوابِ فیض، وقتی ایشان را شفیع سازیم و به فروغشان متوسّل گردیم، به اندازه ارتباطِ معنویی که در آن وقت با ایشان حاصل شود، آن دشواریها نیز مرتفع می گردد. این برایِ کسی که خداوند دیده دلش را به فروغِ إیمان توتیا کشیده باشد، عیان است، و توضیحِ آن در کتابِ إمامت بیامده.

دوم آن که چُنان که مردمان هرچند از خورشیدِ پوشیده با اَبر مُنْتَفِع می شوند،

ص: 256

هردم انتظار می بَرَند که اَبر به کناری روَد و خورشید آشکار گردَد، تا بیشتر از آن بهره ببَرَنْد، در روزِگار غَیبتِ آن حضرت علیه السّلام هم، شیعیانِ مخلصِ وی در هر وقت و زمان، خروج و ظهورِ وی را انتظار می بَرَنْد و نومید نمی شوند.

سوم آن که کسی که به رغمِ وُفورِ ظُهورِ آثارِ آن حضرت علیه السّلام ، وجودِ او را مُنکِر باشد، چونان کسی است که وقتی اَبرها خورشید را از دیدگان پوشیده دارند، وجودِ خورشید را مُنْکِر شود.

چهارم آن که گاه نهان بودنِ خورشید در اَبر برایِ بندگانِ خدا سودمندتر از آن است که آشکار و ناپوشیده باشد؛ غَیبتِ آن حضرت علیه السّلام نیز در این روزگاران برایِ ایشان سودمندتر است و از این روست که وی از ایشان نهان است.

پنجم آن که نگرنده به خورشید را، بیرون از اَبر، نظر به آن، ممکن نباشد و ای بسا بخاطرِ ناتوانیِ باصِره اش از إحاطه به خورشید، با نگریستن به آن نابینا شود. خورشیدِ ذاتِ مقدّسِ آن حضرت نیز چُنین است. ای بسا ظهورِ آن برایِ بَصائِرِ ایشان زیانبارتر باشد و سبب شود در بابِ حق نابینا شوند؛ در حالی که چُنان که آدمی خورشید را از پسِ اَبر می نگَرَد و زیان نمی بیند، بَصائِرِ ایشان هم إیمانِ به او را در زمانِ غَیبتش برمی تابَد.

ششم آن که خورشید گاه از اَبر بیرون می آید و تنها برخی _ و نه همه _ آن را می بینند؛ آن حضرت علیه السّلام هم در أیّام غَیبتش ممکن است تنها از برایِ بعضِ خَلق ظاهر گردد.(8)

هفتم آن که ایشان <یعنی: حضرتِ قائِم و دیگر إمامان _ سلامُ اللّه علیهم أجمعین _ <در فراگیر بودنِ سودی که می رسانند چون خورشید هستند و تنها کسی که نابینا باشد از ایشان سود نمی بَرَد؛ چُنان که این فرمایشِ خدایِ متعال که می گوید: «مَن کانَ فی هذِهِ أَعْمی فَهُوَ فِی الاْخِرَةِ أَعْمی وَ أَضَلُّ سَبِیلاً»(9)، در أخبار به همین معنا تفسیر شده است.

ص: 257

هشتم آن که همانگونه که پرتوهایِ خورشید به اندازه روزنه ها و پنجره هایِ خانه ها و چندان که موانع از سرِ راهِ آنها برداشته شود، به خانه درمی آیند، حواسّ و مَشاعر، روزنه ها و پنجره هایِ دلِ خَلق اند، و بهره وریِ خَلقِ هم از أنوارِ هدایتِ آن وجودهایِ مقدّس، چندانست که موانع را، أعمّ از شَهَواتِ نَفْسانی و عَلایقِ جِسمانی، از حواسّ و مَشاعرِ خود بزدایند و پوشش هایِ انبوهِ هیولانی را از رویِ دلهاشان برانند، تا به مانندِ کسی شوند که بی هیچ پوشش زیرِ آسمانِ باز قرار گرفته و پرتوهایِ خورشید از همه سو بر او می تابَد.

باری، از این بهشتِ روحانی هشت باب بر تو گُشوده شد و خداوند به فضلِ خویش هشت بابِ دیگر نیز بر من گشوده است که در عبارت نمی گنجد. باشد که خداوند در معرفتِ ایشان، بر ما و بر تو هَزار باب بگشاید که از هر بابِ آن هَزار باب گشوده آید.»(10)

ص: 258

پینوشتها

(1) منتخب الأثر /271 به نقل از ینابیع المودّة /477 <نیز نگر: طبعِ جدیدِ منتخب الأثر (سه جلدی)، 2/268.

و نیز نگر: کمال الدّین و تمام النّعمة، ط. جامعه مدّرسین، 1405 ه . ق.، 1/207؛ و: پهلوان: 1/393؛ و: کمره ای، 1/313 و 314.

گفتنی است حدیثِ مورد بحث، دوبار در ینابیع المودّه به نقل از فرائد السّمطین آمده. نگر: ینابیع المودّة، ط. أُسوه، 1/75 و 76، و: 3/360 و 361.>.

(2) <أبومحمّد سُلَیمان بن مِهرانِ أَسَدیِ کوفی (أَعْمَش) از أکابرِ عُلَما و مردی موثّق به شمار می رود. ابنِ شهرآشوب _ رضوانُ اللّهِ علیه _ او را از خواصِّ أصحابِ إمامِ صادق _ علیه الصّلوة و السّلام _ به شمار آورده است.

نگر: الموسوعة الرّجالیّه المیسّرة 1/410.>.

(3) <پوشیده نیست که هم شیوه این دعا و هم دعائی که پس از این آمده، سُنّیانه است و علی الظّاهر به تَبَعِ متنِ ینابیع المودّهیِ قُندوزیِ حَنَفی اینگونه آمده.

تَأَدُّبِ شرعی اقتضا می کند از أهلِ بیت _ علیهم السّلام _ با «سلام» و «صلوة» یاد کنیم؛ چُنان که شیوه قاطبه شیعه _ أَعْلَی اللّهُ کَلِمَتَهُم _ و بیداردلانی از أهلِ تسنّن نیز همین است.>.

(4) <«راهبرِ سپیدْچهرگانِ سپیدْ دست و پایْ»، ترجَمه ای است که از برایِ تعبیرِ معروف و اصطلاحْ گونه «قائِد الغُرِّ المُحَجَّلین» مناسب به نظر رسید.

اگر بخواهیم اندکی تفسیرآمیزتر بیان کنیم، باید _ به سانِ أبوالمکارِم حَسَنیِ واعظ (قُدِّسَ سِرُّهُ الشَّریف) _ بگوئیم: «پیشوایِ آنها که از آثارِ وُضو _ که شِعارِ اهلِ ایمان است _ روی و دَست و

ص: 259

پایِ ایشان سپید باشد» (نگر: دقائق التّأویل و حقائق التّنزیل، پِژوهشِ جویاجهانبخش، ص 127).>.

(5) رسائل الشَّریف المرتضی، 2/297.

(6) <«مُستَفیض» از اصطلاحاتِ دانشِ درایة الحدیث است. «مُستَفیض» خبری است که اگرچه به حدِّ تَواتُر نرسیده، در هر طبقه بیش از سه (و به قولی: دو) راوی داشته باشد.

نگر: أصول الحدیث، الدّکتور عبدالهادی الفضلی، ص 99؛ و: معجم مصطلحات الرّجال و الدّرایة، ص 157.>.

(7) <س 8، آغازِ ی 33؛ یعنی: و خداوند مادام که تو در میانِ ایشان هستی، ایشان را عذاب نکُنَد.>.

(8) <علاّمه مجلسی _ قَدَّسَ اللّهُ روحَه العزیز _ در حقّ الیقین می افزاید:

«... حضرت صادق علیه السّلام فرمود که حضرتِ قائم علیه السّلام را دو غیبت خواهد بود: یکی کوتاه و یکی دراز، و در غیبت او نخواهند دانست جایِ او را مگر خواصِّ شیعیانِ او و در غیبتِ دویم نخواهند دانست مکانِ او را مگر مخصوصان و موالیانِ او.

و در روایتِ دیگر وارد شده است که سی نفر از مخصوصانِ آن حضرت همیشه در خدمت او خواهند بود، یعنی هریک که بمیرند دیگری به جایِ او خواهد آمد» (ط. کانونِ پژوهش، ص 345 و 346).>.

(9) <س 17، بیشترینه ی 72؛ یعنی: هرکه در این جهان، کور (کوردل) باشد، در سرایِ بازپسین هم کور (کوردل) است و گُمراه تر.>.

(10) بحارالأنوار 13/129 طبعِ أمین الضَّرب، و 52/93 و 94 از طبعِ حروفیِ ایران <و 21/344 و 345 از چاپِ شیخ محمودِ دُریابِ نجفی، 1421 ه . ق.>.

<علاّمه مجلسی _ أفاضَ اللّهُ عَلَینا مِن بَرَکاتِ مَرقَدِهِ الشّریفِ _ هفت وجه از این وجوه را در حقّ الیقین هم آورده است. نگر: ط. کانونِ پژوهش، ص 345 و 346.

ثالثُ المَجْلسیّین، مُحَدِّثِ نوری _ أَعَلَی اللّهُ مَقامَه _ نیز، در نجم الثّاقب، پاره ای از این وجوه را

نقل فرموده است. نگر: ط. مسجدِ جمکران، ص 793 و 794.>.

ص: 260

حدیثِ بیست و ششم: تمسّک به دین در زمانِ غَیبت

اشاره

«عَن یَمانٍ التَّمّارِ قالَ: کُنّا عِنْدَ أَبی عَبْدِاللّهِ علیه السّلام جُلُوسًا، فقالَ لَنا:

إِنَّ لِصاحِبِ هذَا الاْءَمْرِ غَیْبَةٌ، المُتَمَسِّکُ فیها بِدینِهِ کَالْخارِطِ لِلقَتادِ.

ثُمَّ قالَ _ هکَذا بِیَدِه _ : فَأَیُّکُمْ یُمْسِکُ شَوْکَ الْقَتادِ بِیَدِه؟

ثُمَّ أَطْرَقَ مَلِیًّا، ثُمَّ قالَ: إِنَّ لِصاحِبِ هذَا الاْءَمْرِ غَیْبَةٌ، فَلْیَتَّقِ اللّهَ عَبْدٌ وَلْیَتَمَسَّکَ بِدینِهِ.»(1).

(یعنی:

از یَمانِ تمّار منقول است که گفت: نزدِ أبوعبداللّه [ یعنی: إمامِ صادق ] علیه السّلام نشسته بودیم؛ به ما فرمود:

صاحبِ این أمر را غَیبتی است؛ هرکه در روزگارِ آن غَیبت به دینِ خویش پایبَنْد باشد، مانندِ کسی است که با دست خارِ گَوَن را بتراشد.(2).

سپس فرمود _ و با دست إشاره و تصویر کرد _ که: کدامیک از شما تیغِ خارِ گَوَن را

ص: 261

با دستِ خویش می گیرد؟

آنگاه لَخْتی سر به زیر افکَنْد و سپس فرمود: صاحبِ این أمر را غَیبتی است، پس هر بنده باید از خدا پروا کُنَد و به دینِ خویش پایبند باشد.).

ص: 262

پینوشتها

(1) الکافی 1/335 <؛ مصطفوی: 2/132.

نیز با لَخْتَکی تفاوت در: کمال الدّین و تمام النّعمة، ط. جامعه مدرّسین، 1405 ه . ق.، ص 343؛ و: الغیبهیِ طوسی، ط. مکتبة نینوی الحدیثة، ص 275؛ و: الغیبهیِ نُعمانی، ط. فارس حسّون کریم، ص 173 و 174. طابعِ الغیبهیِ نُعمانی نشانیِ روایت را در شماری از متون یاد کرده.>.

(2) <گرفتنِ خارِ گَوَن و دست کشیدن بر آن تا تراشیده گردد و برگه هایش بریزد، «خَرط القَتاد» خوانده می شود، و چون خارهایِ این گیاه مانندِ سوزن است، بطبْع دست را سخت رنجه می دارَد و می آزارَد. «خَرط القَتاد» در زبانِ عربی مَثَل است برایِ دست یازیدن به کارهایِ صَعب. نگر: مرآة العقول، 4/33.>.

ص: 263

ص: 264

حدیثِ بیست و هفتم: عبادت در روزگارِ غَیبت، از عبادت در زمانِ ظهور أفضل است

اشاره

«عَنْ عَمّارٍ السّاباطیّ قالَ: قُلتُ لاِءَبی عَبْدِاللّهِ _ عَلَیْهِ السَّلام _ :

أَ یُّما أَفْضَلُ: الْعِبادَةُ فِی السِّرِّ مَعَ الإِمامِ مِنْکُمُ المُسْتَتِرِ فی دَوْلَةِ الباطِلِ، أَو العِبادَةُ فی ظُهُورِ الحَقِّ وَ دَوْلَتِهِ مَعَ الاْءِمامِ مِنْکُمُ الظّاهِرِ؟

فَقالَ: یا عَمّارُ! الصَّدَقَةُ فِی السِّرِّ وَاللّهِ أَفْضَلُ مِنَ الصَّدَقَةِ فِی الْعَلانِیَةِ وَ کَذلِکَ وَاللّهِ عِبادَتُکُمْ فِی السِّرِّ مَعَ إِمَامِکُم الْمُسْتَتِرِ فی دَوْلَةِ الباطِلِ وَ تَخَوُّفُکُمْ مِنْ عَدُوِّکُمْ فی دَوْلَةِ الْباطِلِ وَ حَالِ الْهُدْنَةِ أَفْضَلُ مِمَّنْ یَعْبُدُ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ ذِکْرُهُ _ فی ظُهُورِ الحَقِّ مَعَ إِمامِ الْحَقِّ الظّاهِرِ فی دَوْلَةِ الْحَقِّ وَ لَیْسَتِ الْعِبادَةُ مَعَ الْخَوْفِ فی دَوْلَةِ الباطِلِ مِثْلَ الْعِبادَةِ و الاْءَمْنِ فی دَوْلَةِ الحَقّ.

ص: 265

وَ اعْلَمُوا أَنَّ مَنْ صَلَّی مِنْکُم الْیَوْمَ صَلاةَ فَریضَةٍ فی جَماعَةٍ مُسْتَتِرًا بِهَا مِنْ عَدُوِّهِ فی وَقْتِها فَأَتَمَّها، کَتَبَ اللّهُ لَهُ خَمْسینَ صَلاةَ فَریضَةٍ فی جَماعَةٍ، وَ مَنْ صَلَّی مِنْکُمْ صَلاةَ فَریضَةٍ وَحْدَهُ مُسْتَتِرًا بِها مِنْ عَدُوِّهِ فی وَقْتِها فَأَتَمَّها، کَتَبَ اللَّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ بِها لَهُ خَمْسًا وَ عِشْرینَ صَلاةَ فَریضَةٍ وَحْدانِیَّةً، وَ مَنْ صَلَّی مِنْکُمْ صَلاةَ نافِلَةٍ لِوَقْتِها فَأَتَمَّها، کَتَبَ اللّهُ لَهُ بِها عَشْرَ صَلَواتٍ نَوافِلَ، وَ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ حَسَنَةً، کَتَبَ اللّهُ

_ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَهُ بِها عِشْرینَ حَسَنَةً، وَ یُضاعِفُ اللَّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ حَسَناتِ الْمُؤْمِنِ مِنْکُمْ إِذا أَحْسَنَ أَعْمالَهُ وَ دانَ بِالتَّقِیَّةِ عَلَی دینِهِ وَ إِمامِهِ وَ نَفْسِهِ وَ أَمْسَکَ مِنْ لِسانِهِ أَضْعافًا مُضاعَفَةً، إِنَّ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ کَریمٌ.

قُلْتُ: جُعِلْتُ فِداکَ! قَدْ _ وَاللّهِ! _ رَغَّبْتَنی فِی الْعَمَلِ وَ حَثَثْتَنی عَلَیْهِ وَ لکِنْ أُحِبُّ أَنْ أَعْلَمَ کَیْفَ صِرْنا نَحْنُ الْیَوْمَ أَفْضَلُ أَعْمالاً مِنْ أَصْحابِ الاْءِمامِ الظّاهِرِ مِنْکُمْ فی دَوْلَةِ الحَقِّ وَ نَحْنُ عَلَی دینٍ وَاحِدٍ؟ فقالَ: إِنَّکُمْ سَبَقْتُمُوهُمْ إِلَی الدُّخُولِ فی دینِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ إِلَی الصَّلاةِ و الصَّوْمِ و الْحَجِّ وَ إِلَی کُلِّ خَیْرٍ وَ فِقْهٍ وَ إِلَی عِبادَةِ اللّهِ _ عَزَّ ذِکْرُهُ _ سِرًّا مِنْ عُدُوِّکُمْ مَعَ إِمامِکُمُ الْمُسْتَتِرِ، مُطیعینَ لَهُ، صابِرینَ مَعَهُ، مُنْتَظِرینَ لِدَوْلَةِ الْحَقِّ، خائِفینَ عَلَی إِمامِکُمْ وَ أَنْفُسِکُم مِنَ الْمُلُوکِ الظَّلَمَةِ تَنْظُرُونَ إِلَی حَقِّ إِمامِکُمْ وَ حُقُوقِکُمْ فی أَیْدِی الظَّلَمَةِ، قَدْ مَنَعُوکُمْ ذلِکَ وَاضْطَرُّوکُمْ إِلَی حَرْثِ الدُّنْیا وَ طَلَبِ الْمَعاشِ مَعَ الصَّبْرِ عَلَی دینِکُمْ وَ عِبادَتِکُمْ وَ طاعَةِ إِمامِکُمْ وَ الْخَوْفِ مِنْ عَدُوِّکُمْ، فَبِذلِکَ ضَاعَفَ اللَّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ لَکُمُ الاْءَعْمالَ، فَهَنیئًا لَکُمْ!

قُلْتُ: جُعِلْتُ فِداکَ! فَما تَرَی إِذًا أَنْ نَکُونَ مِنْ أَصْحابِ القائِمِ وَ یَظْهَرَ الحَقُّ وَ

ص: 266

نَحْنُ الْیَوْمَ فی إِمامَتِکَ وَ طاعَتِکَ أَفْضَلُ أَعْمالاً مِنْ أَصْحابِ دَوْلَةِ الحَقِّ وَ الْعَدْلِ؟

فَقالَ: سُبْحانَ اللّهِ! أَما تُحِبُّونَ أَنْ یُظْهِرَ اللَّهُ _ تَبارَکَ وَ تَعالَی _ الْحَقَّ وَ الْعَدْلَ فِی الْبِلادِ وَ یَجْمَعَ اللَّهُ الْکَلِمَةَ وَ یُؤَلِّفَ اللَّهُ بَیْنَ قُلُوبٍ مُخْتَلِفَةٍ وَ لاَیَعْصُونَ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ فی أَرْضِهِ وَ تُقامَ حُدُودُهُ فی خَلْقِهِ وَ یَرُدَّ اللّهُ الْحَقَّ إِلَی أَهْلِهِ فَیَظْهَرُ، حَتَّی لاَیَسْتَخْفَی بِشَیْ ءٍ مِنَ الْحَقِّ مَخافَةَ أَحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ.

أَما وَاللّهِ یا عَمّارُ! لاَیَمُوتُ مِنْکُمْ مَیِّتٌ عَلَی الْحَالِ الَّتی أَنْتُمُ عَلَیْها إِلاَّ کَانَ أَفْضَلَ عِنْدَ اللّهِ مِنْ کَثیرٍ مِنْ شُهَداءِ بَدْرٍ وَ أُحُدٍ فَأَبْشِرُوا.»(1).

(یعنی:

از عَمّارِ ساباطی(2) منقول است که گفت: به حضرتِ أبوعبداللّه [یعنی: إمامِ صادق] علیه السّلام گفتم: کدامیک [از این دو [برترست: عبادتِ در نهان با إمامی از شما که پنهان باشد(3) در زمانِ چیرگیِ باطل، یا عبادت در زمانِ ظهورِ حق و چیرگیِ آن، با إمامی از شما که آشکار باشد؟

فرمود: ای عَمّار! صدقه در نهان _ به خدا _ برتر از صدقه آشکاراست، و همچُنین _ به خدا _ عبادتِ شما در نهان با إمامتان که پنهان باشد در زمانِ چیرگیِ باطل، و بیمِ شما از دشمنتان در زمانِ چیرگیِ باطل و حالِ صلح(4)، برتر از [حال و کردارِ[ کسی(5) است که خدایْ _ عَزَّ وَ جَلَّ ذِکْرُه _(6) را در زمانِ ظهورِ حق با إمامِ بَرحقِّ آشکار در دولتِ حق عبادت کُنَد. عبادت با خوْف در زمانِ چیرگیِ باطل، چونان عبادت و أمنیّت در زمانِ چیرگیِ حق نیست.

و بدانید آنکس از شما که امروز نمازِ فریضه ای را به هنگامش در جماعت بُگْزارَد و از دشمنش پوشیده بدارَد و بتمامت أدا کُنَد(7)، خداوند برایِ او پنجاه نمازِ فریضه گُزارده در جماعت بنویسد، و آنکس از شما که نمازِ فریضه ای را به هنگامش فُرادی

ص: 267

بُگْزارَد و از دشمنش پوشیده بدارَد و بتمامت أَدا کُنَد، خدایْ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ در برابرِ آن نماز، برایِ او بیست و پنج نمازِ فریضه فُرادی بنویسد، و آنکس از شما که نمازِ نافله ای را به هنگامش بُگْزارَد و بتمامَتْ أَدا کُنَد، خدا، در برابرِ آن نماز، برایِ او ده نمازِ نافله بنویسد، و هرکدام از شما کارِ نیکی کُنَد، خدایْ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ در برابرِ آن، برایش بیست کارِ نیک بنویسد، و آنکس از شما که مؤمن باشد، اگر کارهایش را نیکو انجام دهد و در بابِ دین و إمام و جانِ خود تقیّه پیشه کُنَد و جلویِ زبانش را بگیرَد(8)، خدایْ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ حَسَناتش را چَندچَنْدان سازد. همانا خدایْ _ عَزَّ و جَلّ _ کَریم است.

گفتم: به فدایت شوم! به خدا که مرا به عمل ترغیب فرمودی و برانگیختی، لیک دوست دارم بدانم چگونه ما امروز، به کردار، از یارانِ إمامی از شما که آشکار باشد در زمانِ چیرگیِ حق، برتر آمده ایم، حال آنکه همگی بر یک کیش هستیم؟!

فرمود: شما، در اندرآمدن به دینِ خدایْ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ ، و در دست یازیدن به نماز و روزه و حج، و هر خیر و دانش(9)، و در عبادتِ خدایْ _ عَزَّ ذِکْرُهُ(10) _ ، پوشیده از دشمنتان و همسو با إمامتان که پنهان است، در حالی که او را مطیعید و به همراهِ او می شکیبید و چیرگیِ حق را چشم می دارید و بر إمامتان و بر خودتان از پادشاهانِ ستمکار بیمناکید، بر ایشان پیشی گرفته اید؛ حقِّ إمامتان و حقوقِ خودتان(11) را در دستانِ ستمکاران می بینید که آن را از شما بازداشته و شما را از طلبِ فائدتِ دُنیَوی(12) و تکاپو برایِ معاش ناگزیر کرده اند، و افزون بر اینها، در کارِ دین و عبادت و فرمانبرداری از إمامتان شکیبائید و از دشمنتان بیمناک؛ بدینهاست که خدایْ _ عَزَّ وَ جَلّ _ [ثوابِ] أعمالِ شما را چندبرابر کرده که گُواراتان باد!

گفتم: به فدایت شوم! در جائی که ما امروز در إمامت و طاعتِ تو، به کردار، از یارانِ دولتِ حقّ و عدل برتریم، چرا باید از یارانِ قائِم باشیم و حق پدیدار گردد؟!

ص: 268

فرمود: سُبحانَ اللّه!(13) آیا دوست ندارید خدایْ _ تَبارَکَ و تَعَالَی _ حقّ و عدل را در بلاد پدیدار سازَد و وحدتِ کلمه پدید آورَد و میانِ دلهایِ پراکنده أُلْفَت دِهَد(14) و مردمان خدایْ را در زمینش نافرمانی نکنند و حدودِ إلآهی در میانِ آفریدگانش برقرار گردد و خداوند حق را به صاحبانش بازگَردانَد(15) و حق پدیدار گردد(16) تا جائی که از بیمِ أَحَدی از آفریدگان ذرّه ای از حق پنهان کرده نیایَد(17). هان! به خدا ای عَمّار! هرکدام از شما بدین حال که دارید بمیرد، نزدِ خدا از بسیاری از شهیدانِ بَدْر و أُحُد بَرترست؛ پس [بخاطرِ این فضیلت] شاد باشید!).

ص: 269

ص: 270

پینوشتها

(1) الکافی 1/333 <این حدیثِ عَمّارِ ساباطی را شیخِ صدوق نیز در کمال الدّین (باب 55 / ما رُوِی ف_ی ثوابِ المُنْتَظِر لِلْفَرَجِ) روایت کرده. نصِّ روایتِ کمال الدّین با روایتِ کافی تفاوتهائی دارد و این دگرسانیها احتمالاً با تفاوتِ برخی راویان در سندِ هریک از این دو محدّثِ بزرگ بی پیوند نیست.

از برایِ نقلِ صدوق، نگر: پهلوان، 2/548 _ 550.>.

(2) <عمّار بن موسی ساباطی در روایت ثقه است؛ نگر: رجال النّجاشی، تحقیق: الشُّبَیْریّ الزّنجانی، ص 290>.

(3) <گفته اند که چه بسا مراد از إمامِ پنهان، در اینجا، إمامی است که در حالِ تقیّه است و باسط الید نیست؛ خواه ظاهر باشد و خواه غائب. نگر: مرآة العقول، 4/21>.

(4) <مراد حالتی است که در آن، بخاطِر مصلحت و به أمرِ خداوند، با أئمّه جور مُصالحه ظاهری صورت پذیرفته و در ظاهر با ایشان مُعارضه و ستیزی صورت نمی بندد و از ایشان تقیّه می کنند. نگر: مرآة العقول، 4/21.>.

(5) <علاّمه مجلسی _ قُدِّسَ سِرُّه _ خاطرنشان فرموده است که «ممّن یعبد اللّه» در اینجا یعنی «من عبادة من یعبد اللّه»، و این نظیرِ عبارتِ قرآنیِ «وَلکِنَّ البِرَّ مَنِ اتَّقی» (س 2 ی 189) است. نگر: مرآة العقول، 4/21.

می افزایم: همچُنین سنجیدنی است با عبارتِ قرآنیِ «وَ لکِنَّ البِرَّ مَنْ امَنَ بِاللّهِ» (س 2 ی 177).

دانشمندانِ قرآنْ پِژوه درباره این ساخت و نحوه تعبیر، بتفصیل، سخن گفته اند. نگر: رَوضُ

ص: 271

الجِنان و رَوْحُ الجَنان، تصحیح: یاحقّی _ ناصح، ط. آستانِ قدس، 2/309 و 310؛ و: 3/66 و 67.

مقصود، آن که این نحوه تعبیرِ نصِّ حدیث، نه تنها به شیوائی و رسائیِ آن خلَلی نمی رسانَد، همسو با قرآنِ کریم نیز هست.>.

(6) <«عَزَّ و جَلَّ ذِکْرُهُ» یعنی: گرامی و بزرگ است یادِ او.>.

(7) <یعنی: شروط و واجباتِ آن، بلکه مُستَحَبّاتش را هم، به انجام رسانَد. نگر: مرآة العقول، 4/22.>.

(8) <یعنی: از آنچه نمی دانَد و از آنچه با تقیّه درنمی سازَد، خاموش بنشیند. نگر: مرآة العقول، 4/22.>.

(9) <در متنِ مرآة العقول (4/23) «إلی کلّ خیر وفّقه» ضبط کرده اند، لیک در روایتِ صدوق در کمال الدّین «إلی کلّ فقه و خیر» آمده. نگر: پهلوان 2/549، و: کمره ای، 2/359 _ که مؤیِّدِ قرائتِ ما و متنِ کافییِ مَشْکول و مُعْرَبِ متداول است.>.

(10) <«عَزَّ ذِکْرُهُ» یعنی: گرامی است یادِ او.>.

(11) <آنگونه که علاّمه مجلسی _ قدّس سرّه _ فرموده، حقِّ إمام، إمامت است و فَیْ ء و خُمس، و حقوقِ ایشان زکات و خراج و دیگر چیزهائی است که ظالمان از شیعه غصب کرده اند. نگر: مرآة العقول، 4/24.>.

(12) <تعبیرِ «حَرْث الدّنیا»، در این روایت، بجد سنجیدنی است با همین تعبیر در عبارتی از نهج البلاغه:

«إِنْ دُعِیَ إِلَی حَرْثِ الدُّنْیا عَمِلَ، وَ إِنْ دُعِیَ إِلَی حَرْثِ الاْآخِرَةِ کَسِلَ» (نهج البلاغه، با ترجَمه دکتر شهیدی، ص 95؛ خ 103).

درباره این تعبیرِ نهج البلاغه، نگر: مفردات نهج البلاغه، سیّدعلی أکبرِ قُرَشی، 1/261.

در روایتِ صدوق _ قدّس سرّه _ بجایِ «حرث الدّنیا»، «جدب الدّنیا» (نگر: پهلوان، 2/549؛ و: کمره ای، 2/359) آمده؛ هرچند گفته اند در بعضِ نسخ هم «حرث الأرض» است (نگر:

پهلوان، 2/549، حاشیه).>.

(13) <«سُبحان اللّه»، در اینجا، افزون بر تنزیه که در ذاتِ آن است، دلالت بر تعجّب و شگفتی هم می کُنَد. نگر: مرآة العُقول 4/24.>.

(14) <آنگونه که علاّمه مجلسی _ أَعلَی اللّهُ مَقامَه _ فرموده است، مراد از «جمعِ کلمه»، همداستانیِ ظاهریِ خلق بر حقیقت است، و مراد از «أُلفتِ قلوب»، همداستانیِ واقعی بر حقیقت است. نگر: مرآةُ العُقول 4/24 و 25.>.

ص: 272

(15) <بنا بر توضیحِ مرحومِ مجلسی _ قُدِّسَ سِرُّه _ ، یعنی: إمامت را به أهل بِیت _ علیهم السّلام _ بازگردانَد. نگر: مرآةُ العُقول 4/25.>.

(16) <می توان اینگونه هم معنا کرد که: صاحبِ حق پدیدار گردد. نگر: مرآة العُقول، 4/25.>.

(17) <به گونه هایِ دیگر نیز می توان خوانْد و معنا کرد. نگر: مرآة العُقول 4/25.>.

ص: 273

ص: 274

حدیثِ بیست و هشتم: پاداشِ منتظر

اشاره

«عَنْ أَبی بَصیرٍ، و مُحَمَّدِ بن مُسْلِمٍ، عَنْ أبی عَبْدِاللّهِ عَنْ آبائِهِ عَنْ أَمیرِالمُؤْمِنینَ _ علیهم السّلام _ قال:

المُنْتَظِرُ لاِءَمْرِنا کَالْمُتَشَحِّطِ بِدَمِهِ فی سَبیلِ اللّهِ.»(1).

(یعنی:

از أبوبَصیر و محمّد بن مُسْلِم منقول است که حضرتِ أبوعبداللّه [یعنی: إمامِ صادق علیه السّلام] از پدرانش _ علیهم السّلام _ نقل فرموده که نقل کردند أمیرمؤمنان علیه السّلام فرمود:

کسی که أمرِ ما(2) را چشم به راه باشد، مانندِ کسی است که در راهِ خدا به خونِ خویش درغَلطَد.).

ص: 275

ص: 276

پینوشتها

(1) کمال الدّین و تمام النّعمة / 645 ح 6 <؛ پهلوان: 2/548، و کمره ای: 2/358.>.

(2) <مُراد، أَمرِ فَرَج و ظُهور است. نگر: أصولِ کافی، با ترجَمه شادروان سیّدجوادِ مُصطفوی، 2/198.>.

ص: 277

ص: 278

حدیثِ بیست و نهم: کسانی که حضرتِ قائِم (عج) را دیده اند

اشاره

شیخِ کُلیْنی (ره) در کافی یک باب را به نام بُردنِ کسانی که حضرتِ قائِم علیه السّلام را دیده اند اختصاص داده(1) و شیخِ صدوق هم در کمال الدّین و تمام النّعمه بابی را ویژه یاد کردِ کسانی ساخته که حضرتِ قائِم علیه السّلام را مشاهده کرده و دیدار نموده و با او سخن گفته اند.(2)

شیخِ طوسی (ره) یک فصلِ الغیبه را به أخبارِ کسانی تخصیص داده که إمام علیه السّلام را دیده اند(3). علاّمه مجلسی نیز در بحارالأنوار یک باب را به یادکردِ کسانی که آن حضرت _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیه _ را دیده اند و همچُنین یک بخشِ «نادر» را به یادکردِ کسانی که آن حضرت علیه السّلام را در غَیبتِ کُبری و قریب به زمانِ ما رؤیت کرده اند، مُختَص گردانیده(4). علاّمه نوری (ره) در نجم الثّاقب(5)، و شیخ علی أکبرِ نهاوندی در العَبْقَریّ الحِسان(6)، و علاّمه صافی در منتخب الأثر(7)، هریک بابی را درباره کسانی که إمام علیه السّلام را در دورانِ غَیبتِ کُبری دیده اند، تألیف کرده اند.

ص: 279

برخی از أصحابِ ما <= إمامیّه> نیز رساله هائی مستقل در این باره نگاشته اند؛ مانندِ علاّمه سیّد هاشم بن سُلَیمان توبلیِ بَحْرانی (درگذشته به سالِ 1107) که

تبصرة الولیّ فیمَن رَأَی المَهدیّ <علیه السّلام> را تألیف کرده(8)، و میرزا محمّدتقی بن کاظم بن مولی محمّدتقیِ مجلسی، مشهور به: ألماسی (درگذشته به سالِ 1159 ه . ق.) که مؤلّفِ کتابِ فارسی _ ولی ناتمامِ _ بهجة الأولیاء فیمَن فازَ بِلقاءِ الحجّة علیه السّلام است(9)، و سیّد جمال الدّین محمّد بن حسینِ یزدیِ حائریِ طباطبائی (درگذشته در حدود سالِ 1313) که بدایع الکلام فیمَن فاز بلقاء الإمام علیه السّلام را نوشته(10) و علاّمه نوری (ره) (درگذشته به سالِ 1320 ه . ق.) که رساله جنّة المأوی فی ذِکرِ مَن فازَ بِلقاءِ الحجّة علیه السّلام را نوشته(11)، و شاگردش شیخ محمّدباقرِ بیرجندی (درگذشته به سالِ 1352 ه . ق.) که کتابِ بغیة الطّالب فیمَن رَأَی الإمامَ الغائِب <علیه السّلام> را تألیف کرده(12)، و شیخ علی أکبرِ نهاوندی (درگذشته به سالِ 1369) نیز الیاقوتُ الأَحمَر فیمَن رَأَی الحُجَّةَ المُنتَظَر را نگاشته است.(13)

شیخِ کُلیْنی (ره) در کتابِ کافی، در نخستین حدیثی که در بابِ مذکور آورده است، گوید:(14)

«عَن عَبْدِاللّهِ بنِ جَعفرٍ الحِمْیَریِّ قالَ: اجْتَمَعْتُ أَنَا و الشَّیْخُ أَبُوعَمْرٍو _ رَحِمَهُ اللّه _ عِنْدَ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحاقَ فَغَمَزَنی أَحْمَدُ بْنُ إِسْحاقَ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنِ الْخَلَفِ؛ فقُلْتُ لَهُ: یا أَباعَمْرٍو! إِنّی أُریدُ أَنْ أَسأَلَکَ عَنْ شَیْ ءٍ وَ مَا أَنَا بِشاکٍّ فیما أُریدُ أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْهُ، فَإِنَّ اعْتِقادِی وَ دینی أَنَّ الأَرْضَ لاَتَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ إِلاّ إِذَا کانَ قَبْلَ یَومِ القِیامَةِ بِأَربَعینَ یَوْمًا، فَإِذا کَانَ ذلِکَ رُفِعَتِ الحُجَّةُ وَ أُغْلِقَ بابُ التَّوْبَةِ، فَلَمْ یَکُ «یَنْفَعُ نَفْسًا إِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فی إِیمانِها خَیْرًا»، فَأُولئِکَ أَشْرارٌ مِنْ خَلْقِ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ وَ هُمُ الَّذینَ تَقُومُ عَلَیْهِمُ القِیامَةُ وَ لکِنّی أَحْبَبْتُ أَنْ أَزْدادَ یَقینًا

ص: 280

وَ إِنَّ إِبراهیمَ _ عَلَیْهِ السَّلام _ سَأَلَ رَبَّهُ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ أَنْ یُرِیَهُ کَیْفَ یُحْیِی الْمَوْتَی «قالَ: أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قالَ: بَلی وَ لکِنَّ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی» وَ قَدْ أَخْبَرَنی أَبوعَلیٍّ أَحْمَدُ بْنُ إِسْحاقَ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ _ عَلَیْهِ السَّلام _ قَالَ: سَأَلْتُهُ وَقُلْتُ: مَنْ أُعامِلُ أَوْ عَمَّنْ آخُذُ وَ قَوْلَ مَنْ أَقْبَلُ؟ فَقالَ لَهُ: العَمْرِیُّ ثِقَتی، فَمَا أَدَّی إِلَیْکَ عَنّی فَعَنّی یُؤَدِّی و ما قالَ لَکَ عَنّی فَعَنّی یَقُولُ، فَاسْمَعْ لَهُ وَ أَطِعْ فَإِنَّهُ الثِّقَةُ الْمَأْمُونُ. وَ أَخْبَرَنی أَبُوعَلیٍّ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَامُحَمَّدٍ _ عَلَیْهِ السَّلام _ عَنْ مِثْلِ ذلِکَ، فقالَ لَهُ: الْعَمْرِیُّ وَ ابْنُهُ ثِقَتانِ، فَمَا

أَدَّیَا إِلَیْکَ عَنّی فَعَنّی یُؤَدِّیانِ وَ مَا قَالاَ لَکَ فَعَنّی یَقُولانِ، فَاسْمَعْ لَهُمَا وَ أَطِعْهُمَا فَإِنَّهُمَا الثِّقَتانِ المَأْمُونانِ، فَهذا قَوْلُ إِمامَیْنِ قَدْ مَضَیَا فیکَ.

قالَ: فَخَرَّ أَبُوعَمْرٍو سَاجِدًا وَ بَکی ثُمَّ قالَ: سَلْ حَاجَتَک.

فَقُلْتُ: أَنْتَ رَأَیْتَ الْخَلَفَ مِنْ بَعْدِ أَبی مُحَمَّدٍ _ عَلَیْهِ السَّلام _ ؟

فقالَ: إی وَاللَّهِ وَ رَقَبَتُهُ مِثْلُ ذا _ وَ أَوْمَأَ بِیَدِهِ.

فَقُلْتُ لَهُ: فَبَقِیَتْ واحِدَةٌ.

فَقالَ لی: هاتِ.

قُلْتَ: فَالاِْسْمُ؟

قالَ: مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ أَنْ تَسْأَ لُوا عَنْ ذلِکَ، وَ لاَ أَقُولُ هذا مِنْ عِنْدِی، فَلَیْسَ لی أَنْ أُحَلِّلَ وَ لاَ أُحَرِّمَ، و لکِنْ عَنْهُ _ عَلَیْهِ السّلام _ ، فإِنَّ الاْءَمْرَ عِنْدَ السُّلْطانِ أَنَّ أَبَامُحَمَّدٍ مَضَی وَ لَمْ یُخَلِّفْ وَلَدًا وَ قَسَّمَ میراثَهُ وَ أَخَذَهُ مَن لاَ حَقَّ لَهُ فیهِ و هُوَ ذا عِیالُهُ یَجُولُون، لَیْسَ أَحَدٌ یَجْسُرُ أَن یَتَعَرَّفَ إِلْیَهِمْ أَوْ یُنیلَهُمْ شَیْئًا، وَ إِذا وَقَعَ الاِْسْمُ وَقَعَ

ص: 281

الطَّلَبُ، فاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَمْسِکُوا عَنْ ذلِکَ.»

(یعنی:

از عبداللّه بن جعفرِ حِمْیَری(15) منقول است که گفت: من و شیخ أبوعَمْرو(16) _ که خدایش رحمت کُناد _ را نزدِ أحمد بن إسحاق(17) ملاقات افتاد، أحمد بن إسحاق به من إشارت نمود که از او درباره جانشین [= جانشینِ إمام یازدهم _ علیهما السّلام _ ] بپرسم. به او گفتم: ای أبوعَمْرو! می خواهم چیزی از تو بپرسم و البتّه در آنچه می خواهم از تو بپرسم شکّی ندارم؛ چه باور و دینِ من آن است که زمین از حجّت تهی نمی مانَد مگر آنکه تنها چهل روز به رستاخیز مانده باشد، و چون آن زمان برسد، حجّت برداشته شود و درِ توبه بسته گردد «پس آنکس را که پیش از آن إیمان نیاورده یا در عینِ إیمان نیکیی نیندوخته، إیمان آوردَنَش سودی» نبخشد [س 6 ی 158] ؛ اینان گروهی از آفریدگانِ بدکارِ خدایْ _ عزّ و جلّ _ اند و رستاخیز بر این جماعت بر پا می شود(18). لیک دوست دارم یقینم افزون شود و إبراهیم علیه السّلام نیز از پروردگارش _ عَزَّ وَ جَلّ _ درخواست تا به او نشان دهد

چگونه مردگان را زنده می کند «[خداوند [گفت: مگر إیمان نیاورده ای؟ گفت: چرا، ولی تا دلم بیارامَد» [س 2 ی 260]. و أبوعلی أحمد بن إسحاق مرا خبر داد و گفت که از أبوالحسن [یعنی: إمامِ هادی] علیه السّلام پُرسیده و گفته: [در أُمورِ دینی [با که بده بستان کُنَم یا(19) از که بیاموزم و سخنِ که را بپذیرم؟ به او فرمود: عَمْری موردِ اعتمادِ من است؛ آنچه از جانبِ من به تو برسانَد، براستی از جانبِ من می رسانَد، و آنچه از جانبِ من به تو بگویَد، براستی از جانبِ من می گویَد؛ سخنش را بشنو و إطاعت کن، که موردِ اعتماد و اطمینان است. و هم أبوعلی مرا خبر داد که از أبومحمّد [یعنی: إمام حَسَنِ عسکری [علیه السّلام نیز مانندِ همین سؤال را پُرسیده و آن حضرت به أبوعلی گفته است: عَمْری و پسرش(20) موردِ اعتمادند؛

ص: 282

آنچه از جانبِ من به تو رسانند، براستی از جانبِ من می رسانند، و آنچه به تو بگویند، براستی از جانبِ من می گویند. سخنشان را بشنو و ایشان را إطاعت کن، که هردو موردِ اعتماد و اطمینان اند. این سخنِ دو إمامِ درگذشته درباره توست.

حِمْیَری گفت:

أبوعَمْرو به سَجده افتاد(21) و گریست. سپس گفت: خواسته ات را بپرس. گفتم: تو جانشینِ أبومحمّد [یعنی: جانشینِ إمامِ عسکری] علیه السّلام را دیده ای؟ گفت: آری به خدا و گردنِ او چنین بود _ و بادستش إشاره کرد.(22)

گفتم: اکنون یک پُرسش مانده. گفت: بپُرس. گفتم: نامش چیست؟ گفت: بر شما حرام است که در این باره سؤال کنید و این را از پیشِ خود نمی گویم _ که مرا نَرَسَد حلال کنم و حرام کنم _ ، بلکه این نظرِ خودِ آن حضرت علیه السّلام است؛ چه سُلطان(23) چُنین می پندارد که أبومحمّد [یعنی: إمامِ عسکری علیه السّلام[ درگذشته و فرزندی بر جایْ ننهاده و میراثِ او را تقسیم کرده است و کسی که حقّی در آن نداشته آن را برگرفته(24) و اینک خانواده اش آواره اند؛ کسی نیست که جرأت داشته باشد خود را به ایشان بشناسانَد یا چیزی به آنها برسانَد؛ و چون نام در میان آید، جستجو نیز آغاز می شود [و در پیِ یافتن و آزاردنِ إمام برخواهند آمد] ؛ پس از خدا پروا کنید و از این کار دست بدارید.).

شیخِ کُلینی _ که خدایش رحمت کُناد _ گفته است: شیخی از أصحابِ ما که نامش از یادم رفته برایم روایت کرد که أبوعَمْرو مثلِ این را از أحمد بن إسحاق پُرسید و او همینگونه پاسخ داد.(25)

علاّمه مجلسی در مِرآةُ العُقول در ذیلِ این حدیث گفته است: «حدیثِ نخست صحیح است و سندِ بعدیِ آن (یعنی آن که در آخرِ حدیث یاد شده) مُرسَل است»(26)

ص: 283

ص: 284

پینوشتها

(1) الکافی 1/329.

(2) کمال الدّین و تمام النّعمة /434

(3) الغیبة /152.

(4) بحار الأنوار 13/104 و 143 طبعِ أمین الضّرب؛ و: 52/1 _ 77، طبعِ حروفیِ ایران.

(5) نجم الثّاقب /152 ط. 1346 ه .

(6) العبقریّ الحسان 2/57.

(7) منتخب الأثر /412.

(8) صاحبِ الذّریعه آن را در کتابش (3/326) یاد کرده است <و متنِ آن نیز به سالِ 1411 ه . ق. در شهرِ مقدّسِ قم از سویِ «مؤسّسة المعارف الإسلامیّه» تحقیق و نشر شده.>.

(9) الذّریعة 3/160

(10) الذّریعة 3/6.

(11) این رساله در آخرِ مجلّدِ سیزدهمِ بحارالأنوار طبع گردیده و در الذّریعة 5/159 یاد شده است.

(12) الذّریعة 3/133.

(13) الذّریعة 25/272.

<می افزایم:

از دیگر کسانی که أخبارِ مربوط به رؤیتِ سَروَرمان، حضرتِ حجّة بن الحسن _ روحی و أرواح العالمین له الفداء _ ، را ضبط کرده اند، شیخِ مفید _ قَدَّسَ اللّهُ روحَه العزیز _ است که

ص: 285

یکی از أبوابِ الإرشادش را «بابُ ذِکْرِ مَنْ رَأَی الإمامَ الثّانی عَشَر علیه السّلام و طَرفٍ مِن دَلائِلِه و بَیِّناتِه» قرار داده (تحقیق مؤسّسه آل البیت _ علیهم السّلام _ ، 2/352 _ 354).>.

(14) <این حدیث به نقل از کافی، در تبصرة الولیّ (تحقیق مؤسّسه معارف إسلامی، صص 52 _ 54) و إعلام الوری (تحقیق غفّاری، ص 396 و 397) و حلیة الأبرار (ط. قم، المطبعة العلمیّة، 1356 ه . ش. ، 2/687 و 688) آمده است.>.

(15) <عبداللّه بن جعفر بن حسن بن مالک بن جامعِ حِمْیَریِّ قُمّی، از بزرگانِ إمامیّه قم است که به سالِ دویست و نود و اند به کوفه آمده، و أهلِ کوفه از او حدیث شنیده اند. کتابهایِ بسیاری تألیف کرده بوده و «ثقه» است. از مؤلّفاتِ اوست: کتاب الغیبة و الحیرة.

نگر: تبصرة الولیّ، ص 29 و 30، هامش، و: الموسوعة الرّجالیّة المیسّرة، 1/500 و 499، و: معالم العلماء، ص 73؛ و: رجال النّجاشی، ص 219 و 220.>.

(16) <أبوعَمْرو عثمان بن سعید عَمْریِ زیّات _ که «سَمّان» هم خوانده می شده است _ ثقه و بس جلیل القدر است _ چنان که جَلالتِ قَدرش از همین روایتِ چهل حدیث نیز هویدا می گردد. او نخستین نائبِ خاصِّ إمامِ دوازدهم _ عَجَّلَ اللّهُ تعالی فَرَجَه _ بوده.

نگر: الموسوعة الرجالیّة المیسّرة، 1/559؛ و: تبصرة الولیّ، ص 53، هامش؛ و: خورشیدِ مغرب، ص 45.>.

(17) <أبوعلی أحمد بن إسحاق بن عبداللّه بن سعد بن مالک بن أحوصِ أشعریِ قمی، بس گرانقدر است و ثقه و از عالمانِ صاحبِ تألیف. او را از خواصِّ إمامِ عسکری _ علیه السّلام _

شمرده اند و گفته اند به شرفِ زیارتِ صاحب الزّمان علیه السّلام نائل گردیده است.

نگر: معالم العلماء، ص 14؛ و: الموسوعة الرّجالیّة المیسّرة، 1/48؛ و: تبصرة الولیّ، ص 29، هامش؛ و: رجال النّجاشی، ص 91.>.

(18) <علاّمه مجلسی _ قُدِّسَ سِرُّه _ فرموده: یعنی پس از مرگِ ایشان با دمیده شدن در صور، قیامت بر پا می شود. نگر: مرآة العقول، 4/6.>.

(19) <علاّمه مجلسی _ قُدِّسَ سِرُّه _ تردید را از راوی می داند. نگر: همانجا.>.

(20) <یعنی محمّد بن عثمان _ که دومین نفر از نائبانِ چهارگانه است. نگر: مرآة العقول، 4/7.>.

(21) <قاعدتًا: سَجده شکر. نیز نگر: مرآة العقول، 4/7.>.

(22) <این عبارت و عَمَلِ عَمْری را به گونه هایِ مختلف فهمیده و شرح کرده اند.

علاّمه محمّدباقرِ مجلسی _ أعلَی اللّهُ مَقامَه _ ذیلِ حدیثی دیگر، از میانِ چند وجه، ظاهرًا این معنا را پسندیده که یعنی: او میانِ دو دستش را فاصله داد و در هر دست دو انگشتِ إبهام

ص: 286

و سبّابه را گشود تا _ چُنان که میانِ عرب و عجم معمول است _ به درشتی و استواریِ گردنِ آن حضرت إشاره کند. نگر: مرآة العقول، 4/2 و 3.

وجوهِ مختلف در مرآة العقول (4/2 و 3) و ترجَمه هایِ کمال الدّین و کافی و... دیده شود).>.

(23) <مُراد، خلیفه عبّاسی، معتمد (محمّد بن متوکّل)، است که در روزِ پنجشنبه دوازدهم رجبِ سال دویست و پنجاه و شش خلیفه شد. نگر: مرآة العقول، 4/7.

نیز نگر: کمال الدّین، ط. جامعه مدّرسین، 1405 ه . ق.، ص 476؛ و: الخَرائج و الجَرائح ط. مؤسّسة الإمام المهدی (علیه السّلام) 3/1103.>.

(24) <مُراد، جعفرِ کذّاب است (نگر: مرآة العقول، 4/7).

همچُنین نگر: کمال الدّین، ط. جامعه مدّرسین، 1405 ه . ق.، ص 441 و 442 و 476؛ و: پهلوان، 2/172 و 173 و 224 _ 226.>.

(25) <این تَرجمه بنا بر آن است که عبارتِ کافییِ مطبوع و به تَبَعِ آن الأربعون حدیثایِ آقایِ نجفی را درست بدانیم؛ یعنی:

قال الکلینیّ رَحِمَهُ اللّه: وحَدَّثَنی شَیخٌ مِن أَصحابِنا _ ذَهَبَ عَنّی اسمُه _ أَنَّ أباعمرٍو سَأَلَ عن

أحمد بن إسحاق عَن مِثلِ هذا، فأجابَ بِمِثلِ هذا.

ولی این عبارت درست ب_ه نظر نمی رسد، و گویا عبارتِ مت_نِ م_طبوعِ تبصرة الولیّ صحیح است که بجایِ «سأل عن»، «سأل عنه» دارد. در این صورت پُرسشگر أحمد بن إسحاق است و پاسخ دهنده أبوعمرو؛ و همین درست باید باشد .>.

(26) مرآة العقول 4/5.

ص: 287

ص: 288

حدیثِ سی اُم: شَمائلِ حضرتِ قائِم (عج)

اشاره

«عَن جابِر الجُعْفیّ قالَ: سَمِعْتُ أباجعفرٍ _ عَلَیه السَّلام _ یقولُ:

سَأَلَ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ أَمیرَالمؤْمِنینَ _ عَلَیه السَّلام _ فَقالَ: أَخْبِرنی عَنِ الْمَهدیِّ مَا اسْمُه؟

فقالَ _ عَلَیه السَّلام _ : أَمّا اسْمُه فَإِنَّ حَبیبی عَهِدَ إِلیَّ أَن لا أُحَدِّثَ بِهِ حَتَّی یَبْعَثَهُ اللّهُ.

فقالَ: أَخْبِرْنی عَن صِفَتِه؟

قال علیه السّلام : هُوَ شابٌّ مَربُوعٌ، حَسَنُ الوَجْهِ، حَسَنُ الشَّعْرِ، یَسیلُ شَعْرُهُ عَلَی مِنْکَبَیْهِ، وَ یَعْلُو نُورُ وَجْهِهِ سَوادَ شَعْرِ لِحْیَتِهِ وَ رَأْسِهِ، بِأَبی ابْنَ خِیَرَةِ الاْءِماءِ»(1).

(یعنی:

از جابرِ جُعْفی(2) منقول است که گفت: از أبوجعفر [یعنی: إمامِ باقر]

ص: 289

علیه السّلام شنیدیم که فرمود:

عُمَر بنِ خَطّاب از أمیرِمؤمنان علیه السّلام پرسید و گفت: مرا در بابِ مَهدی آگهی دِه که نامِ او چیست؟

أمیرِمؤمنان علیه السّلام فرمود: أمّا نامش؛ حبیبم <یعنی: رسولِ خدا _ صلّی

اللّه علیه و آله _> به من سفارش فرمود که نامِ او را بر زبان نرانَم تا آنگاه که خداوند او را برانگیزَد.

گفت: مرا از صفتِ او خَبَر دِه؟

أمیرِمؤمنان علیه السّلام فرمود: او جوانی است میانه بالا، نیکورویْ، نیکومویْ، مویِ سرش بر شانه ها ریخته، و فروغِ رویش بر سیاهیِ مویِ مَحاسن و سر فائق آمده؛ پدرم به فدایِ فرزندِ بهترینِ کنیزان!)

ص: 290

پینوشتها

(1) الإرشاد /332 <؛ طبعِ مؤسسه آل البیت علیهم السّلام _ با تفاوتِ جُزئی _ : 2/382؛ و نگر: الغیبهیِ طوسی، ط. مؤسّسة المعارف الإسلامیّة، ص 470؛ و: إعلام الوری، تحقیق: علی أکبر الغفّاریّ، ص 434 (با تفاوتِ اندک)؛ و: کشف الغمّة، تحقیق السّیّدهاشم الرّسولیّ، ط. مکتبة بنی هاشمی، 2/464؛ و: روضة الواعظین، ط. مجیدی و فَرَجی، 2/23؛ و: الخرائج و الجرائحِ راوندی، ط. مؤسّسة الإمام المهدی (علیه السّلام)، 3/1152. نیز سنج: پهلوان: 2/552 و 553>.

(2) <أبوعبداللّه (به قولی: أبومحمّد) جابِر بن یزیدِ جُعْفی، از خواصِّ أصحابِ إمامِ صادق علیه السّلام و از ثِقات بشمارست.

نگر: الموسوعة الرّجالیّة المیسّرة 1/162؛ و: مناقب آلِ أبی طالب (علیهم السّلام)، ابنِ شهرآشوب، ط. انتشاراتِ علاّمه، 4/281.>.

ص: 291

ص: 292

حدیثِ سی و یکم: طولِ عمرِ حضرتِ قائِم (عج)

اشاره

«عَن سَعیدِ بْنِ جُبَیْرٍ قالَ: سَمِعْتُ سَیِّدَ الْعابِدینَ عَلیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ _ عَلَیْهِما السَّلام _ یَقولُ:

فِی القائِمِ سُنَّةٌ مِنْ نُوحٍ وَ هُوَ طُولُ الْعُمرِ.»(1).

(یعنی:

از سَعید بن جُبَیْر(2) منقول است که گفت: شنیدم سرورِ عبادتگران، علیّ بن الحسین _ علیهما السّلام _ ، می فرمود:

در قائِم سُنَّتی از نوح است، که درازایِ زندگانی باشد).

می گویم: شیعیان در نگارشهاشان به «یادکردِ مُعَمَّران» پرداخته اند تا مردمان <از أخبارِ معمّران آگاه باشند و> طولِ عمرِ حضرتِ قائِم (عج) را بعید نینگارنَد. از این شمارست، صدوقِ أُمَّت در کتابش، کمال الدّین و تمام النّعمه(3)، و نیز معلّمِ أُمَّت، شیخِ مفید، در الفُصُولُ الْعَشرَة فِی الغَیبة(4)، و نیز شریفِ مُرتضی عَلَمُ الهُدی در أمالیاش(5)، و

ص: 293

نیز علاّمه مجلسی در بحارالأنوار...(6).

شیخ محمّد بن علیِّ کَراجَکی (درگذشته به سالِ 449 ه . ق.) _ که از شاگردانِ شریفِ مرتضی بوده است _ نیز کتابِ البُرهان عَلی صحّةِ طولِ عمرِ الإمام صاحبِ الزّمان <علیه

الصّلاة و السّلام> را پرداخته و در کنزالفوائدش درج نموده.(7) شیخِ طوسی هم در الغَیبة(8) فصلی را به بیانِ عمرِ آن حضرت علیه السّلام اختصاص داده است که شایانِ مراجعه می باشد. همو در مسائلِ کلامیّهاش چُنین گفته: «در درازنایِ زندگانیِ قائِم علیه السّلام استبعادی نیست؛ زیرا جُز وی کسانی از پیشینیان _ مانندِ شُعَیْبِ پیامبر و لقمان علیهما السّلام _ سه هزار سال زیسته اند، و همچُنین این أمری ممکن است و خدای تعالی را قدرتِ آن هست»(9).

فیلسوفِ زبَردست، کمال الدّین میثم بن علیّ بن میثمِ بَحْرانی (درگذشته به سالِ 669 ه . ق.)، گفته است:

«و أمّا درباره طولِ عُمرِ آن حضرت، نهایتِ واکنشی که خصم می توانَد نشان دهد آن است که این طولِ عُمر را بعید بشمارَد؛ که آن هم، از چند رویْ، مردود است:

نخست آن که هرکه در أَخبار و سرگذشتهایِ مُعَمَّران بنگَرَد درمی یابد که میزانِ عُمرِ آن حضرت و بیش از آن هم عادی است. چه، درباره لقمان که پرورنده کَرکَس ها بود(11)، نقل شده که هفت هزار سال بزیست، و روایت کرده اند که عمرو بن حممة الدوسی چهارصد سال بزیست، و دیگر مُعَمَّران نیز از همین دست هستند.

دوم آن که خدای تعالی درباره نوح علیه السّلام خبر می دهد و می فرماید: «فَلَبِثَ فیهم أَلْفَ سَنَةٍ إِلاّ خَمْسِینَ عامًا»(12).

سوم آن که ما و خصم دربابِ زنده بودنِ خضر و إلیاس _ علیهماالسّلام _ از أنبیاء، و سامری و دجّال از أشقیاء، همداستانیم و چون این دربابِ این دو طرفِ متقابل روا

ص: 294

باشد، چرا در بابِ گروهِ میانین _ یعنی طبقه أولیاء _ روا نباشد؟!»(13)

علاّمه بزرگ، محمّدحسین آل کاشف الغطاء، گفته است: «... کسانی که بقاءِ آن حضرت را در طولِ این مدّتِ متجاوز از هزار سال بعید می شمارَند، گویا از ماجَرایِ عُمرِ حضرتِ نوح <علیه السّلام <غفلت یا تَغافُل می کنند که به نصِّ قرآن پنجاه سال کمتر از هزار <یعنی: نهصد و پنجاه سال> میانِ قومِ خویش درنگ فرمود(14) و کمترین سِنّی که از برای او گفته شده هزار و ششصد سال است و بیش از آن هم، تا

سه هزار سال، گفته اند(15).

حدیثْ شناسانِ أَهلِ سنّت، جُز درباره حضرتِ نوح هم، روایت کرده اند که أفرادی بیش از این زیسته اند. نَوَوی که از مُحَدِّثانِ بزرگِ ایشان است، در تهذیب الأسماء چُنین گفته است:

دربابِ حیات و نُبُوَّتِ خِضْر اختلاف کرده اند؛ بیشترینه عالمان گفته اند که او زنده است و در میانِ ماست؛ صوفیان و أهلِ صلاح و معرفت بر این معنا همداستان اند و حکایاتشان درباره دیدار و ملاقاتِ او و استفاده از وی و پرسش و پاسخ با او و حُضورش در جایگاههایِ شریف و موطنهایِ نیکو، بیشتر از آن است که به شمار درآید و مشهورتر از آنکه یادکردش به گفتار ببایَد. شیخ أبوعمرو بن صلاح در فَتاویاش گفته است: عالمان و صالحان معتقدند که او زنده است و عامّه نیز با ایشان همسخن هستند و تنها بعضِ مُحَدِّثان با إنکارِ وی تَکْرَوی کرده(16) (پایانِ سخن).

به خاطرم می آید که وی درجایِ دیگر، و زَمَخْشَری در ربیع الأبرار، گفته اند که مسلمانان بر زنده بودنِ چهار تَن از پیامبران همداستان اند؛ دوتَن از ایشان، یعنی إدریس و عیسی، در آسمان اند، و دوتَن، یعنی إلیاس و خضر، در زمین اند، و ولادتِ خضر در زمانِ إبراهیم، پدرِ پیامبران(17)، بوده است(18).

ص: 295

مُعَمَّرانی که از عمرِ طبیعی درگذشته و تا صدها سال زیسته اند، بسیارند. سیّدِ مرتضی در أمالیاش(19) گروهی از ایشان را یاد کرده و کسانِ دیگر هم، مانندِ صدوق در إکمال الدّین(20)، شماری را بیش از آنچه شریفِ مرتضی یاد کرده است، خاطرنشان کرده اند. در این روزگاران هم، چه بسیار کسان را دیده ایم که عمرشان به صد و بیست سال و قریب به آن یا بیش از آن رسیده است. از اینها گذشته، در دیده تحقیق، حق آن است که هرکس بتواند زندگانی را در یک روز حفظ کُنَد، هزاران سال هم می تواند آن را حفظ کُنَد. تنها این نکته می مانَد که این عمل عادتْ شکنی است، ولی آیا عادتْ شکنی و خروج از قوانینِ طبیعی در مورِد أنبیاء و أولیاء، چیزی شگفت یا أمری نادر است؟!

در این باره به مُجَلَّداتِ پیشینِ المُقْتَطَف(21) مراجعه فرمائید و در آن گفتارهایِ فراوان و براهینِ آشکارِ عقلیِ أکابرِ فلاسفه غرب را در إثباتِ إمکانِ جاودانگیِ إنسان در دنیا ببینید. یکی از دانشمندانِ بزرگِ اروپا گفته است: اگر شمشیرِ ابنِ مُلجَم در میان نبود، علیّ بن أبی طالب از کسانی می بود که جاودانه در دنیا می زیستند؛ زیرا جمیعِ صفاتِ کمال و اعتدال را یکجا در خود داشت؛ و ما را در این مقام تحقیق و کاوِشی فراخ دامنه است که مجالِ بیانش نیست.»(22).

علاّمه شیخ محمّدرضا مُظَفَّر (ره) در این باره گفته است: «طولانی تر شدنِ زندگانی از عُمرِ طبیعی _ یا آنچه پنداشته می شود که عُمرِ طبیعی است _ ، در نظرِ دانشِ پزشکی، نه مردود است و نه مُحال. پزشکی فقط هنوز نتوانسته به چیزی دست یابَد که با آن بتوانَد زندگانیِ آدمی را از آنچه معمولاً هست درازتر کُنَد. باری، اگرچه پزشکی توانائیِ چُنین کاری را ندارد، خدایِ متعال بر هر کاری تواناست و در عَمَل هم طولانی ساختنِ عُمرِ حضرتِ نوح و بَقایِ حضرتِ عیسی _ علیهما السّلام _ تحقّق یافته و قرآنِ کریم نیز از این دو أمر خبر داده است... لیک اگر کسی که شک

ص: 296

دارد، در آنچه قرآن هم از آن خبر داده باشد شک کُنَد، دیگر فاتحه إسلام خوانده است!(23) شگفت آن است که مسلمانی درباره إمکانِ این أمر می پُرسَد که مدّعیِ ایمان به قرآنِ مجید است.»(24).

از عامّه هم حافظ أبوعبداللّه محمّد بن یوسفِ گنجیِ شافعی (کشته شده به سالِ 658 ه . ق.) در کتابِ خود، البیان فی أخبار صاحب الزّمان علیه السّلام، گفته است: «بقایِ آن حضرت ناممکن نیست، چرا که عیسی و إلیاس و خِضْر هم از أولیایِ خدایِ متعال، و دجّالِ گجسته و إبلیسِ ملعون هم از أعدایِ خدایِ متعال، بقا یافته اند. بقایِ اینان از طریقِ کتاب و سنّت ثابت شده و <حتّی مُنکِرانِ بقایِ مَهدی علیه السّلام نیز< درباره آن همداستان اند، آنگاه إمکانِ بقاءِ مَهدی <علیه السّلام> را منکر شده اند! اینک من بقایِ هر یک از ایشان را تبیین می کُنَم تا از این پس خردمندان به إنکارِ إمکانِ بقایِ مَهدی علیه السّلام گوش فرا ندهند...»(25).

ص: 297

ص: 298

پینوشتها

(1) کمال الدّین و تمام النّعمة /322 ح 4 و 5 <؛ پهلوان: 1/591، و کمره ای: 1/439>.

(2) <أبومحمّد سَعید بن جُبَیْر (45 _ 95 ه . ق.)، عالمِ بزرگ و فقیه و مُفَسِّرِ قرآنِ کریم و از تابعان بود که از إمامِ سجّاد علیه السّلام روایت کرده است. حَجّاج بن یوسفِ ثَقَفی _ که از قضا خود نیز در همان سال به دَرَک واصل شد و به قولِ ابنِ عِماد: «فیها أراحَ اللّهُ العبادَ و البلادَ بموتِ الحَجّاج بن یوسُف بن أبی عقیل الثَّقَفی الطّائفی فی لیلةٍ مُبارَکةٍ عَلَی الأُمَّة» _ سَعید را به شهادت رسانید. قبرِ او در «واسط» است.

نگر: الموسوعُ الرّجالیّة المیسّرة، 1/386؛ و: شَذَرات الذَّهَب، دارالکتب العلمیّة، 1/108 _ 110.>.

(3) کمال الدّین و تمام النّعمة /536 _ 575.

(4) الفصول العشرة /22 _ 27.

(5) أمالی السّیّد المرتضی 1/165 _ 195.

(6) بحار الأنوار 13/59 _ 77 طبعِ أمین الضّرب؛ و: 51/225 _ 293 طبعِ حروفیِ ایران.

(7) کنزالفوائد 2/114.

(8) الغیبة /258.

(9) الرَّسائل العشر /99.

(10) <ظاهرًا باید تاریخِ درگذشتِ ابنِ میثم _ قُدِّسَ سِرُّه _ را محصور بینِ سالهایِ 679 و 699 ه . ق. بدانیم. نگر: پِژوهش و حوزه، ش 7، ص 108 و 109 (از مقاله نقدِ حالِ شیخ کمال الدّین میثمِ بَحرانی به ترجَمه همین مترجم).>.

ص: 299

(11) <مراد لُقمان بن عاد است که بِنا بر پاره ای گُزارشهایِ کهن به اندازه عمرِ هفت کَرکَس که یکی پس از دیگری پرورش داد، بزیست، و واپسین کَرکَسِ او از این هفت کَرکَس، «لُبَد» نام داشت.

(نگر: کتاب الغَیْبَة، الطّوسی، ط. مکتبة نَینَوی الحَدیثة، ص 79؛ و: کمال الدّین و تمام النّعمة، ط. جامعه مدرّسین، 1405 ه . ق.، ص 559؛ و: لسان العرب، ذیلِ «لبد»؛ و:...).

گویند که این لقمان بن عادِ مُعَمَّرِ کَرکَسْ پَروَر، همانا، جُز لُقمانِ حکیمِ مذکور در قرآنِ کریم است.

(نگر: اللّوامع الإلهیّة، ط. 2، صص 448 _ 490).>.

(12) سوره عنکبوت: 14 <؛ یعنی: پس در میانِ آنان هزارسال مِنهایِ پنجاه سال (= نهصد و پنجاه سال) به سر بُرد>.

(13) قواعد المرام فی علم الکلام /191.

(14) <إشارتِ مرحوم کاشف الغطاء به آیتِ 14 از سوره عنکبوت است: وَلَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحًا إِلی قَوْمِهِ فَلَبِثَ فیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاّ خَمسِینَ عامًا...>.

(15) <طابعِ أصل الشّیعة، آقایِ علاء آلِ جعفر، به این مصادر و منابع توجّه داده است:

تفسیر الکشّافِ زَمَخشَری 3/200 (ط. دارالمعرفه یِ بیروت)؛ و: تفسیر القرآن العظیمِ ابنِ کثیر 3/418 (ط. دارالمعرفه یِ بیروت)؛ و: زادالمسیرِ ابنِ جوزی 6/261 (نشرالمکتب الإسلامی / بیروت).>.

(16) <طابعِ أصل الشّیعة إرجاع داده است به: تهذیب الأسماء و اللّغات، 1/176 (ط. دارالکتب العلمیّه یِ بیروت)>.

(17) <می دانیم که شماری از پیامبرانِ إلآهی از زاد و رودِ حضرتِ إبراهیم علیه السّلام اند.

از أبوالنّضر محمّد بن سائبِ کلبیِ کوفی (درگذشته به 146 ه . ق.) منقول است که غیر از إدریس و نوح و لوط و هود و صالح، دیگر پیامبرانِ مذکور در قرآن، _ سَلامُ اللّهِ عَلَیهِم أَجْمَعین _ ، همه از زاد و رودِ إِبراهیم اند و گویا در این سخن ازآن رویْ آدم را استثناء نکرده که

او پدرِ جمیعِ بشریّت محسوب می شود و خود بخود مُستثناست (نگر: شَذَرات الذَّهَب، ابن العماد، ط. دارالکتب العلمیّة، ص 218).>.

(18) <طابعِ پیشگفته إرجاع داده به: تهذیب الأسماء و اللّغات 1/177 (ط. پیشگفته)؛ و: ربیع الأبرارِ زَمَخشَری 1/397 (ط. وزارتِ أوقافِ عراق / بغداد).>.

(19) <طابعِ پیشگفته إرجاع داده است به: أمالی المُرتضی 1/232 _ 272 (ط. دارإحیاءالکتب العربیّة / بیروت).>.

ص: 300

(20) <چنان که پیشتر هم بیامد در این که نامِ کتابِ صدوق _ قُدِّسَ سِرُّه _ ، کمال الدّین است یا إکمال الدّین، اختلاف است.

به هر رویِ بهره موردِ إشارتِ مرحومِ کاشف الغطاء را نگر در: کمال الدّین و تمام النّعمة، ط. جامعه مدرّسین، 1405 ه . ق.، صص 523 _ 643؛ و: پهلوان 2/307 _ 537؛ و: کمره ای 2/202 _ 352.>.

(21) <المُقْتَطَف ماهنامه ای علمی و تاریخی و أَدَبی به زبانِ عربی بود که به اهتمامِ صَرّوف (دکتر یعقوب ابن نَقولا، 1852 _ 1927م.) و همکاری فارس نِمْر (1856 _ 1951 م.) و شاهین مَکاریوس (1853 _ 1910 م.) در 1876 م. در بیروت تأسیس شد. در 1886 م. آن را به مصر انتقال دادند؛ تا 1952 م. در مصر منتشر شد و در این سال تعطیل گردید. (نگر: دائرة المعارفِ فارسی).>.

(22) أصل الشّیعة و أصولها <ط. قاهره> /138 <و: تحقیقِ علاء آل جعفر، صص 225 _ 227.

چون این طبعِ أصل الشّیعه مُحَقَّق بود، گُفتاوردِ منقول در متن را بر أساسِ آن إصلاح و تکمیل کردیم.>.

(23) <مُراد این است که مسلمان، بطَبْع، در صحّت و راستیِ قرآن تردید ندارد، و اگر تردید داشته باشد باید _ از راهِ دلیل و بُرهان _ به بازآموزیِ أُصولِ عقائد بپردازد، زیرا ایمانِ استوار با تردید در بنیادهایِ عقیدتی جمعْ شُدَنی نیست.>.

(24) عقائد الإمامیّة /79.

(25) البیان فی أخبار صاحب الزّمان <علیه السّلام> /148.

ص: 301

ص: 302

حدیثِ سی و دوم: علاماتِ ظهورِ حضرتِ قائِم (عج)

اشاره

«عَنْ مُحَمَّد بْنِ حُمْران قالَ: قالَ الصّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ _ عَلَیْهِمَا السَّلام _ :

إِنَّ الْقائِمَ مِنّا _ عَلَیْهِ السَّلام _ مَنْصورٌ بِالرُّعْبِ، مُؤَیَّدٌ بِالنَّصْرِ، تُطوَی لَهُ الاْءَرْضُ وَ تَظْهَرُ لَهُ الْکُنُوزُ کُلُّها وَ یُظْهِرُ اللّهُ _ تَعَالی _ بِهِ دینَهُ عَلَی الدّینِ کُلِّه وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ وَ یَبْلُغُ سُلْطانُهُ الْمَشْرِقَ وَالْمَغْرِبَ، فَلاَیَبْقَی فِی الأَرضِ خَرابٌ إِلاّ عمّر و یَنْزِلُ رُوحُ اللّهِ عِیسَی بنُ مَرْیَم _ عَلَیْهِمَا السَّلامُ _ فَیُصَلِّی خَلْفَهُ.

قالَ ابنُ حُمْران: قیلَ لَهُ: یَابْنَ رَسُولِ اللّه! مَتَی یَخْرُجُ قائِمُکُم؟

قالَ: إِذَا تَشَبَّهَ الرِّجالُ بِالنِّساءِ وَالنِّساءُ بِالرِّجالِ وَاکْتَفَی الرِّجالُ بِالرِّجالِ وَ النِّساءُ بِالنِّساءِ وَ رَکِبَ ذاتُ الفُروجِ السُّروجَ وَ قُبِلَتِ الشَّهادَةُ الزُّورِ وَ رُدَّتْ شَهادَةُ الْعُدولِ وَ اسْتَخَفَّ النّاسُ بِالدِّماءِ وَ ارْتِکابِ الزِّناءِ وَ أَکْلِ الرِّباءِ وَ الرّشاءِ وَ استِیلاء

ص: 303

الأَشرارِ عَلَی الاْءَبرارِ وَ خُروج السُّفیانیّ مِن الشّام وَ الیَمانیّ مِنَ الْیَمَن وَ خَسْف بِالبَیْداءِ و قتل غُلامٍ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ _ صلّی اللّه علیه و آله _ بَیْنَ الرُّکْنِ وَ المَقامِ اسمُهُ مُحَمَّد بْنُ مُحَمَّد و لَقَبُهُ النَّفْسُ الزَّکیّ، وَ جائَتْ صَیْحَةٌ مِنَ السَّماءِ بِأنَّ الحَقَّ مَعَ عَلیٍّ وَ شیعَتِه، فَعِنْدَ ذلکَ خُروجُ قائِمِنا.

فإِذا خَرَجَ أَسْنَدَ ظَهْرَهُ إِلَی الْکَعْبَةِ و اجْتَمَعَ ثَلاثُمِائَة وَ ثَلاَثَةَ عَشَر رَجُلاً وَ أَوَّلُ ما

یَنْطِقُ بِهِ هذِهِ الاْیةُ: «بَقِیَّةُ اللّهِ خَیْرٌ لَکُم إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنین»(1). ثُمَّ یَقُولُ: أَنَا بَقیّةُ اللّهِ وَ حُجَّتُهُ وَ خَلیفَتُهُ عَلَیْکُم. فَلا یُسَلِّمُ عَلَیْهِ مُسَلِّمٌ إِلاّ قالَ: السَّلامُ عَلَیْکَ یا بَقِیّةَ اللّهِ فی أَرْضِه، فإِذَا اجْتَمَعَ لَهُ الْعقد و هُوَ عَشَرَةُ آلاف رَجُلٍ خَرَجَ مِن مَکَّة فَلایَبقَی فِی الاْءَرْضِ مَعْبُودٌ دُونَ اللّهِ _ عَزَّ وَ جَلَّ _ مِنْ صَنَمٍ وَ وَثَنٍ وَ غَیْرِهِ إلاّ فیه نارٌ فَاحْتَرَقَ وَ ذلِکَ بَعْدَ غَیْبَةٍ طَوِیلَةٍ(2).».

(یعنی:

از محمّد بن حُمْران(3) منقول است که گفت: جعفر بن محمّد الصّادق _ عَلَیْهِمَا السَّلام _ فرمود:

قائمِ ما علیه السّلام با هراس یاری گردیده(4)، و با نُصرَت نیرو بخشیده شده است(5)؛ زمین از برایش درنوردیده می آید(6)، و گنجینه ها از برایِ وی آشکار می گردد، و خداوند _ هرچند مشرکان خوش نَدارَنْد _ با او دینِ خود را بر همه دینها چیره می سازد. اقتدارِ او مشرق و مغرب را فرا می گیرد و همه ویرانه هایِ زمین آباد می شود و روح اللّه، عیسی بن مریم _ علیهما السّلام _ ، فرود می آید و پشتِ سرِ او نماز می گُزارَد.

ابنِ حُمْران گفته است: آن حضرت را گفتند: ای پسرِ رسولِ خدا! کِیْ قائِمِ شما

ص: 304

خُروج می کُنَد؟

فرمود: هنگامیِ که مردان خود را به زنان ماننده سازند و زنان خود را به مردان ماننده کُنَند، و مردان به مردان و زنان به زنان بسنده نمایند، و مادینه صاحبِ عورتها بر زینها نشیند، و گواهیِ دروغ پذیرفته آید، و گواهیِ عادلان پذیرفته نگردد، و مردمان خونریزی و ارتکابِ زنا و خوردنِ ربا و رشوت را سهل شمارَنْد، و چیرگی أشرار بر أبرار و خروجِ سُفیانی از شام و یمانی از یَمَن و فرورفتنِ زمین در بیداء و کشته شدنِ جوانی از آلِ محمّد _ صلّی اللّه علیه و آله _ میانِ رُکْن و مَقام _ که نامِ او محمّد بن محمّد و لقَبَش «نفسِ زکی» است _ صورت بندد، و بانگی از آسمان آید که حق با علی و شیعیانِ اوست، در این هنگام، قائِمِ ما خُروج می کُنَد.

پس چون خُروج کُنَد، پُشتش را به کعبه تکیه دهد، و سیصد و سیزده مَرد <بَرِ

وی <گرد آیند و نخستین چیزی که بر زبان رانَد این آیت است: «بَقِیَّةُ اللّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِین»(7).

آنگاه گوید: من بقیّة اللّه (/ اندوخته خداوند) و حُجَّتِ او و خلیفه او بر شما هستم. پس هرکه بر او سلام کُنَد، گویَد: «السَّلامُ عَلَیْکَ یا بَقِیَّةَ اللّهِ فی أَرضِه»(8) (یعنی: سلام بر تو ای اندوخته خداوند در زمین). پس چون یک «عقد» _ که ده هزار مرد باشد _ برایِ وی گِرْد آیند، از مکّه خُروج کُنَد، و جُز خداوند _ عَزَّ وَ جَلَّ _ هر معبودی در زمین باشد، أعم از بُتهایِ بی جُثّه باصورَت و باجُثّه بی صورَت(9) و جُز آن، آتش در آن گرفته باشد و بسوزَد، و این پس از غَیبتی طولانی است).

ص: 305

ص: 306

پینوشتها

(1) سوره هود <11>، 86.

(2) کشف الحق <به اهتمامِ سیّد داودِ میرصابری> /182 <و نگر: ط. قدیمِ اصفهان، ص 164 و 165.

در هامشِ ط. میرصابری آمده: «این حدیث را [شیخ حُرِّ عامِلی] در إثبات الهداة ج 7 ص 140 ح 686 بطور مختصر از ابنِ شاذان نقل کرده است.».

می نویسم:

قریب به این حدیث _ با پاره ای تفاوتها _ از إمامِ باقر علیه السّلام روایت شده در: کمال الدّین و تمام النّعمة، ط. جامعه مدرّسین، 1405 ه . ق.، ص 330 و 331.>.

(3) <أبوجعفر محمّد بن حُمرانِ نَهْدیّ، راویِ «ثقه»یِ کوفیّ الأصل و باشنده جَرجَرایا بوده که از إمامِ صادق علیه السّلام روایت کرده است. او را کتابی است.

نگر: رجال النّجاشی، ط. جامعه مدرّسین، ص 359.>.

(4) <«یعنی حضرت اللّه تعالی او را نصر می نماید بر این وجه که ترس و بیم از او در دلهای دشمنان می اندازد» کشف الحق، ط. میرصابری، ص 183.>.

(5) <«یعنی حضرت عزّت او را تأیید می نماید به نصرت نمودن و ظفردادن بر أعداء» کشف الحق، ط. میرصابری، ص 183.>.

(6) <«تا در اندک زمانی مسافات بعیده را عساکر ظَفَرمآثرش قطع نمایند.» کشف الحق، ط.

میرصابری، ص 183.>.

(7) <س 11، ی 86؛ یعنی: اندوخته خداوند، از برایِ شما بهتر است، اگر مؤمن باشید.>.

ص: 307

(8) <این نحوه سلام بر آن حضرت، شایسته تَأَمُّل و تَعَلُّم است.

نیز نگر: أصولِ کافی، با ترجَمه شادروان مصطفوی، دفترِ نشرِ فرهنگِ أهلِ بیت علیهم السّلام، 2/275؛ و: مرآة العقول 4/369 و 370.>.

(9) <پیشینیان درباره تفاوتِ «صَنَم» و «وَثَن» _ که به ترتیب به «أَصنام» و «أَوثان» جمع بسته می شوند _ ، سخن گفته اند. نمونه را، نگر: غریب الحدیث فی بحارالأنوار، و مجمع البحرین، و دستور الإخوان، و... . در اینجا مَجالِ طرحِ معناها و رایْ هایِ مختلفِ ایشان نیست. مُستَنَدِ ما در گزینشِ معنا، لسان التّنزیل (ص 106) بوده است.>.

ص: 308

حدیثِ سی و سوم: دَجّال

اشاره

«عَنِ النَزّالِ بْنِ سَبْرَةَ قالَ: خَطَبَنا أَمیرُالْمُؤمِنینَ عَلیُّ بْنُ أَبی طالِبٍ _ عَلَیْهِ السَّلام _ ، فَحَمِدَ اللّهَ _ عَزَّ وَ جَلّ _ وَ أَثْنی عَلَیْهِ وَ صَلَّی عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، ثُمَّ قال:

سَلُونی أَیُّهَا النَّاسِ! قَبْلَ أَن تَفْقِدُونی _ ثَلاثًا _ فَقامَ إِلَیْهِ صَعْصَعَةُ بْنُ صَوْحانَ فَقالَ: یا أَمیرَالْمؤْمِنین! مَتی یَخْرُجُ الدَّجّالُ؟

فَقالَ لَهُ عَلیٌّ _ عَلَیْهِ السَّلامُ _ : اقْعُدْ فَقَدْ سَمِعَ اللّهُ کَلامَکَ وَ عَلِمَ ما أَرَدْتَ؛ وَاللّهِ مَا الْمَسْؤُولُ عَنْهُ بِأَعْلَمَ مِنَ السّائِلِ، وَ لکِنْ لِذلِکَ عَلاماتٌ وَ هَیَئاتٌ(1) یَتْبَعُ بَعْضُها بَعْضًا کَحَذْوِ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَ إِنْ شِئْتَ أَنْبَأْتُکَ بِها.

قالَ: نَعَم، یا أَمیرَالْمُؤْمِنین!

فقالَ _ عَلَیْهِ السَّلامُ _ : احْفَظْ، فَإِنَّ عَلامَةَ ذلِکَ: إِذا أَماتَ النّاسُ الصَّلاةَ، وَ

ص: 309

أَضاعُوا الاْءَمانَةَ، وَ اسْتَحَلُّوا الکِذْبَ، وَ أَکَلُوا الرِّبا، وَ أَخَذُوا الرُّشا، وَ شَیَّدُوا الْبُنْیانَ، وَ باعُوا الدّینَ بِالدُّنْیا، وَ اسْتَعْمَلُوا السُّفَهاءَ، وَ شاوَرُوا النِّساءَ، وَ قَطَعُوا الاْءَرحامَ، وَ اتَّبَعُوا الاْءَهْواءَ، وَ اسْتَخَفُّوا بِالدِّماءِ، وَ کانَ الْحِلْمُ ضَعْفًا، وَ الظُّلْمُ فَخْرًا، وَ کانَتِ الاْءُمَراءُ فَجَرَةً، وَ الْوُزَراءُ ظَلَمَةً، وَ الْعُرَفاءُ خَوَنَةً(2)، وَ الْقُرّاءُ فَسَقَةً، وَ ظَهَرَتْ شَهادةُ الزُّورِ(3)، وَ اسْتَعْلَنَ الْفُجُورُ، وَ قَوْلُ الْبُهتانِ، وَ الإِثْمُ وَ الطُّغْیانُ، وَ حُلِّیَتِ الْمَصاحِفُ،

وَ زُخْرِفَتِ الْمَساجِدُ، و طُوِّلَتِ الْمَناراتُ، و أُکْرِمَتِ الاْءَشْرارُ، وَ ازْدَحَمَتِ الصُّفُوفُ، وَاخْتُلِفَتِ الْقُلُوبُ، وَ نُقِضَتِ الْعُهُودُ، وَ اقْتَرَبَ الْمَوْعُودُ، وَ شارَکَ النِّساءُ أَزْواجَهُنَّ فِی التِّجارَةِ حِرْصًا عَلَی الدُّنیا، وَ عَلَتْ أَصْواتُ الْفُسّاقِ وَاسْتُمِ_عَ مِنْهُمْ، وَ کانَ زَعیمُ الْقَوْمِ أَرْذَلَهُمْ، وَاتُّقِیَ الفاجِرُ مَخافَةَ شَرِّهِ، وَ صُدِّقَ الکاذِبُ، وَائْتُمِنَ الخائِنُ، وَ اتُّخِذَتِ القِیانُ وَ الْمَعازِفُ(4)، وَلَعَنَ آخِرُ هذِهِ الاْءُمَّةِ أَوَّلَها، وَ رَکِبَ ذَواتُ الْفُرْوجِ السُّروجَ، وَ تَشَبَّهَ النِّساءُ بِالرِّجالِ، وَ الرِّجالُ بِالنِّساءِ، وَ شَهِدَ الشّاهِدُ مِنْ غَیْرِ أَنْ یُسْتَشْهَدَ، وَ شَهِدَ الاخَرُ قَضاءً لِذِمامٍ بِغَیْرِ حَقٍّ عَرَفَهُ، وَ تَفَقَّهَ لِغَیْرِ الدِّینِ، وَ آثَرُوا عَمَلَ الدُّنیا عَلَی الاْخِرَةِ، وَ لَبِسُوا جُلُودَ الضَّأْنِ عَلی قُلُوبِ الذِّئابِ، وَ قُلُوبُهُمْ أَنْتَنُ مِنَ الْجِیَفِ وَ أَمَرُّ مِنَ الصَّبِرِ. فَعِنْدَ ذلِکَ الْوَحا الْوَحا(5)! ثُمَّ الْعَجَلُ الْعَجَلُ! خَیْرُ الْمَساکِنِ یَوْمَئِذٍ بَیْتُ الْمَقْدِسِ، وَ لَیَأْتِیَنَّ عَلَی النّاسِ زَمانٌ یَتَمَنَّی أَحَدُهُمْ(6) أَنَّهُ مِنْ سُکّانِهِ.

فَقامَ إِلَیْهِ الاْءَصْبَغُ بْنَ نُباتَةَ فَقالَ: یا أَمیرَالْمُؤمِنینَ! مَن الدَّجّالُ؟

فَقالَ: أَلا إِنَّ الدَّجّالَ صائدُ بْنُ الصَّیْدِ(7)، فَالشَّقیُّ مَنْ صَدَّقَهُ، وَالسَّعِیدُ مَنْ کَذَّبَهُ،

ص: 310

یَخْرُجُ مِنْ بَلْدَةٍ یُقالُ لَها اصْفَهانُ، مِنْ قَرْیَةٍ تُعْرَفُ بِالیَهُودِیَّةِ، عَیْنُهُ الْیُمْنی مَمْسُوحَةٌ، وَ الْعَیْنُ الاْءُخْری فی جَبْهَتِهِ تُضی ءُ کَأَنَّها کَوْکَبُ الصُّبْحِ، فیها عَلَقَةٌ کَأَنَّها مَمْزُوجَةٌ بِالدَّمِ، بَیْنَ عَیْنَیْهِ مَکْتُوبٌ: «کافر»، یَقْرَؤُهُ کُلُّ کاتِبٍ وَ أُمِّیٍّ، یَخُوضُ الْبِحارَ وَ تَسیرُ مَعَهُ الشَّمْسُ، بَیْنَ یَدَیْهِ جَبَلٌ مِنْ دُخانٍ، وَ خَلْفَهُ جَبَلٌ أَبْیضُ یَرَی النّاسُ أَنَّهُ طَعامٌ، یَخْرُجُ حِینَ یَخْرُجُ فی قَحْطٍ شَدیدٍ تَحْتَهُ حِمارٌ أَقْمَرُ، خُطْوَةُ حِمارِهِ میلٌ، تُطْوَی لَهُ الاْءَرضُ مَنْهَلاً مَنْهَلاً، لایَمُرُّ بِماءٍ إِلاّ غارَ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ، یُنادِی بِأَعْلی صَوْتِهِ یَسْمَعُ ما بَیْنَ الْخافِقَیْنِ مِنَ الْجِنِّ و الاْءِنْسِ وَ الشَّیاطِینَ، یَقُولُ: «إِلیَّ أَوْلِیائی، أَنَا الَّذِی خَلَقَ فَسَوّی وَ قَدَّرَ فَهَدی، أَنَا رَبُّکُمُ الاْءَعْلی». وَ کَذَبَ عَدُوُّ اللّهِ، إِنَّهُ أَعْوَرُ یَطْعَمُ الطَّعامَ، وَ یَمْشِی فِی الاْءَسْواقِ، وَ إِنَّ رَبَّکُمْ _ عَزَّ وَ جَلّ _ لَیْسَ بِأَعْوَرَ، وَلا یَطْعَمُ وَ لا یَمْشِی و لایَزُولُ. تَعالَی اللّهُ عَنْ ذلِکَ عُلُوًّا کَبِیرًا.

أَلاوَ إِنَّ أَکْثَرَ أَتْباعِهِ یَوْمَئِذٍ أَوْلادُ الزِّنا، وَ أَصْحابُ الطَّیالِسَةِ الْخُضْرِ، یَقْتُلُهُ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلّ _ بِالشّام عَلی عَقَبَةٍ تُعْرَفُ بِعَقَبَةِ أَفیق لِثَلاثِ ساعاتٍ مَضَتْ مِنْ یَوْمِ

الْجُمُعَةِ عَلی یَدِ مَنْ یُصَلِّی الْمَسیحُ عیسی بن مَرْیَمَ _ عَلَیْهِمَا السَّلام _ خَلْفَهُ، أَلا إِنَّ بَعْدَ ذلِکَ الطّامَّةَ الْکُبْری.

قُلْنا: وَ ما ذلِکَ؟ یا أَمیرَالْمُؤْمِنینَ!

قالَ: خُروجُ دابَّةٍ [مِنَ] الاْءَرْضِ مِنْ عِنْدِ الصَّفا، مَعَها خاتَمُ سُلَیْمانَ بْنِ داوُدَ، وَ عَصی مُوسی _ عَلَیْهِمُ السَّلام _ ، یَضَعُ الْخاتَمَ عَلی وَجْهِ کُلِّ مُؤْمِنٍ فَیَنْطَبِ_عُ فیه: هذا مُؤْمِنٌ حَقًّا، وَ یَضَعُهُ عَلی وَجْهِ کُلِّ کافِرٍ فَیَنْکَتِبُ: هذا کافِرٌ حَقًّا، حَتَّی أَنَّ الْمُؤْمِنَ

ص: 311

لَیُنادِی: الْوَیْلُ لَکَ یا کافِرُ، وَ إِنَّ الْکافِرَ یُنادِی: طُوبی لَکَ یا مُؤْمِنُ! وَدِدْتُ أَنِّی الْیَوْمَ کُنْتُ مِثْلَکَ فَأَفُوز فَوْزًا عَظِیمًا.

ثُمَّ تَرْفَعُ الدّابَّةُ رَأْسَها فَیَراها مَنْ بَیْنَ الْخافِقَیْنِ بِإِذْنِ اللّهِ _ جَلَّ جَلالُه _ وَ ذلِکَ بَعْدَ طُلُوعِ الشَّمْسِ مِن مَغْرِبِها، فَعِنْدَ ذلِکَ تُرْفَعُ التَّوْبَةُ، فَلا تَوْبَةٌ تُقْبَلُ وَ لاَ عَمَلٌ یُرْفَعُ وَ «لا یَنْفَعُ نَفْسًا إِیمانُها لَمْ تَکُنْ امَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فی إِیمانِها خَیْرًا».(8).

ثُمَّ قالَ علیه السّلام : لاتَسْأَ لُونی عَمّا یَکُونُ بَعْدَ هذا فَإِنَّهُ عَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَیَّ حَبِیبی، رَسولُ اللّه _ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه _ ، أَن لا أُخْبِرَ بِهِ غَیْرَ عِتْرَتی.

قالَ النَّزّالُ بْنُ سَبْرَةَ: فَقُلْتُ لِصَعْصَعَةَ بْنِ صَوْحانَ: یا صَعْصَعَةُ! ما عَنی أَمیرُالْمُؤْمِنینَ _ عَلَیْهِ السَّلام _ بِهذا؟

فَقالَ صَعْصَعَةُ: یَا ابْنَ سَبْرَةَ! إِنَّ الَّذِی یُصَلِّی خَلْفَهُ عِیسَی بْنُ مَرْیَمَ _ عَلَیْهِ السَّلام _ ، هُوَ الثّانی عَشَرَ مِنَ الْعِتْرَةِ، التّاسِعُ مِنْ وُلْدِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلیٍّ _ عَلَیْهِمَاالسَّلام _ ، وَ هُوَ الشَّمْسُ الطّالِعَةُ مِن مَغْرِبِها یَظْهَرُ عِنْدَ الرُّکْنِ وَ الْمَقامِ فَیُطَهِّرُ الاْءَرْضَ وَ یَضَعُ میزانَ الْعَدْلِ فَلایَظْلِمُ أَحَدٌ أَحَدًا.

فَأَخْبَرَ أَمیرُالْمُؤْمِنینَ _ عَلَیْهِ السَّلام _ أَنَّ حَبِیبَهُ رَسُولَ اللّهِ _ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه _ عَهِدَ إِلَیْهِ أَنْ لا یُخْبِرَ بِما یَکُونُ بَعْدَ ذلِکَ غَیْرَ عِتْرَتِهِ الاْءَئِمَّةِ _ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِم أَجْمَعین.»(9).

(یعنی:

از نَزّال بن سَبْرَه(10) منقول است که گفت: أمیرِ مؤمنان، علیّ بن أبی طالب _ عَلَیْهِ السَّلام _ ، برایِ ما سخن رانْد؛ خدایْ _ عَزَّ و جَلّ _ را سپاس و ستایش و ثنا

ص: 312

گفت و بر محمّد و خاندانِ وی درود فرستاد. آنگاه فرمود:

ای مردمان پیش از آنکه مرا از دست بدهید از من بپرسید (سه بار این سخن را فرمود).

صَعْصَعَة بن صَوْحان(11) روی به آن حضرت برخاست و گفت: ای أمیرِمؤمنان! دَجّال کِیْ خُروج می کُنَد؟

علی علیه السّلام او را گفت: بنشین که خداوند سخنت را شُنود و آنچه را خواستی بدانست؛ و به خدا قَسَم آنکه از او پرسیده شده [در این باب] از پُرسنده داناتر نیست، ولی این أمر را نشانه ها و حالاتی است که چون گامهایِ پیاپی از پسِ یکدیگر آیند و اگر بخواهی تو را از آنها می آگاهانم.

گفت: آری، ای أمیرِمؤمِنان!

پس آن حضرت _ عَلَیْهِ السَّلام _ فرمود: به یاد بسپار که نشانه اش، هنگامی است که مردمان نماز را بمیرانند، و أمانت را تباه کنند، و دروغ را حلال شمارند، و ربا بخورند، و رشوت بستانند، و ساختمان را [تجمّل آمیز] برافرازَند، و دین را به دنیا بفروشند، و سفیهان را کارگُزاری دهَنْد، و با زنان رای زَنَند(12)، و خویشی ها را بُگْسَلَنْد، و از هواها پیروی کنند، و خون ریختن را سَهل شمارَند، و بُردباری سستی باشد و ستم افتخار، و أمیران فاجِر باشند و وزیران ظالم، و مُباشران(13) خائن، و قاریان(14) فاسق، و گواهیِ دروغ پیدا شود، و فُجور و بُهتانْ گوئی(15) و گناه و سرکشی هویدا گردد و مُصْحَفْها را بیارایَنْد، و مساجد را زینت کُنَند، و مَناره ها را بلند سازَنْد، و أشرار را گرامی دارَنْد، و صفوف مُزْدَحِم شود و دلها پراکنده و مخالف، و عهدها را بشکنند، و آنچه وعده داده شده نزدیک گردد، و زنان از سرِ آزمندی به دنیا در بازارگانی با همسرانشان هَنباز شوند، و آوایِ فاسقان بلند شود و سخنشان را گوش فرا دهند، و سَرکَرده مردمان فرومایه ترینشان باشد، و از بیمِ شرِّ فاجر از او

ص: 313

بپرهیزند، و دروغگو را تصدیق کُنَند، و خائن را أَمین شمُرَنْد، و زنانِ رامشگر و ساز فراهم آرَند و به کار دارَند، و واپسینِ این أُمَّت نخستینِ آن را نفرین کُنَد، و مادینگانِ عورتْ دار بر زینها نشینند، و زنان خود را چون مردان سازَند و مردان خود را چون

زنان سازَند، و گواه بی آنکه از وی گواهی خواهند گواهی دهد، و دیگری برایِ گُزاردِ ذِمّه ای گواهی دهد بی آنکه حقیقت را بشناسد و به انگیزه غیر دینی دانشِ دین بیاموزَد،(16) و کارِ دنیا را بر آخرت ترجیح دهند، و پوستِ میش را بر دلِ گرگ بپوشند، و دلهاشان از لاشه هایِ مردار گَنْده تر و از صَبر(17) تلخ تر باشد. در آن هنگام زود باشید، زود باشید؛ وانگاه شتاب کنید، شتاب کنید. در آن روز بهترینِ سکونتگاهها بیت المقدّس است و مردمان را زمانی فراز آید که هر یک بآرزو خواهند که از باشندگانِ آن باشند.

پس أَصبَغ بن نُباته(18) رویْ به أمیرِمؤمنان علیه السّلام برخاسته گفت: ای أمیرِمؤمنان! دَجّال کیست؟

فرمود: بدانید که دَجّال صائد پسرِ صید(19) است؛ پس نِگونْ بَخْت کسی است که او را تصدیق کُنَد و نِکوبَخْت کسی که تکذیبش نماید. از شهری بیرون آید که «اصفهان»اش خوانند. از قریه ای که به نامِ «یهودیّه» شناخته می شود. چشمِ راستش زدائیده شده و چشمِ دیگرش در پیشانیِ اوست و چون اخترِ بامدادی تابان است. در آن زالوئی هست آمیخته به خون. میانِ دو چشمش نوشته شده: «کافر»، و هر نویسا و نانویسا آن را می خوانَد.

در دریاها فرو می روَد و خورشید با او روان می شود. پیشاپیشِ او، کوهی است از دود، و پسِ پشتِ او، کوهی است سپید که مردمان آن را طَعام می پندارند. در قحطیِ سختی خروج می کند و سوار بر درازگوشی سپید است. هر گامِ درازگوشش یک میل است. زمین، آبشخور به آبشخور، از برایِ او درنوردیده می شود. بر هر آبی گُذَر کند

ص: 314

تا روزِ رستخیز فرو می روَد [و برنمی آیَد]. با بلندترین آوایش، چُنان که همه جِنّیان و آدمیان و شَیاطینِ میانِ خاور و باختر بشنوند، می گوید: «ای دوستانم! به سویِ من بیائید. من آنم که بیافرید و سامان بخشید و اندازه نهاد و راه نمُود، پروردگارِ برترِ شما منم». حال آنکه دشمنِ خدا دروغ می گوید. او یکْ چشمی است که غذا می خورَد و در بازارها راه می روَد؛ و پروردگارِ شما _ عَزَّ وَ جَلّ _ یکْ چشم نیست و غذا نمی خورَد و راه نمی روَد و نابود نمی شود. خداوند بسی از این برتر است.

بدانید که در آن روز بیشترینه پیروانِ او زنازادگان و صاحبانِ طیلسان هایِ سبزند. خداوند او را، در شام، بر گردنه ای که به نامِ گردنه أفیق خوانده می شود، سه ساعت گذشته از روزِ آدینه، به دستِ کسی که مسیح بن مریم _ علیهما السّلام _ پشتِ سرش نماز می گُزارَد، به قتل می آورَد. بدانید که پس از آن هنگامه مِهین است.

گفتیم: ای أمیرِمؤمنان! آن دیگر چیست؟

فرمود: بیرون آمدنِ جنبنده ای از زمین از محلِّ صَفا، که خاتَمِ سلیمان بن داود و عصایِ موسی _ علیهم السّلام _ با اوست. خاتَم را بر چهره هر مؤمن می نهد و بر آن نقش می بندد: «این براستی مؤمن است»، و بر چهره هر کافر می نهد و بر آن نگاشته می شود: «این براستی کافر است»؛ تا آنجا که مؤمن آواز می دهَد: وای بر تو ای کافر!، و کافر آواز می دهد: خوشا به حالِ تو ای مؤمن! دوست داشتم که امروز مانندِ تو بودم و به کامیابیِ بزرگی دست می یافتم.

آنگاه آن جنبنده سر بَر می آورَد و همه کسانی که میانِ خاور و باختر اند، به إذنِ خدایْ _ عَزَّ وَ جَلّ _ ، او را می بینند؛ و آن پس از برآمدنِ خورشید است از غُروبگاهش. آنگاه دیگر درِ توبه بسته می شود؛ نه توبه ای پذیرفته می آید و نه عَمَلی فراز بُرده می شود و «آنکس را که پیش از آن إیمان نیاورده یا در عینِ إیمان نیکیی نیندوخته، إیمان آوردَنَش سودی نَبَخشَد».(20)

ص: 315

سپس آن حضرت علیه السّلام فرمود: مرا از این که پس از آن چه می شود مپُرسید که حَبیبم، رسولِ خدا _ صلّی اللّه علیه و آله _ ، به من سفارش فرمود تا آن را جُز به عِتْرتم خَبَر ندهم.

نَزّال بن سَبْرَه گفته است: به صَعْصَعَة بن صَوحان گفتم: ای صَعْصَعَه! مُرادِ أمیرِمؤمنان علیه السّلام از این چه بود؟

صَعْصَعه گفت: ای پسرِ سَبْرَه! آنکس که عیسی بن مریم _ عَلَیْهِمَا السَّلام _ پُشتِ سرِ او نماز می گُزارَد، همانا دوازدهمین [إمام] از عترت است و نهمین [نسل] از فرزندانِ حُسَیْن بن علی _ علیهما السّلام. او خورشیدی است که از غُروبگاهش برمی آید؛ نزدِ رُکْن و مَقام پدیدار می گردد؛ زمین را پاک می کُنَد؛ ترازویِ داد می نهد؛ و هیچکس بر کسی ستم روا نمی دارد.

أمیرِمؤمنان علیه السّلام ما را آگهی داد که حَبیبش، رسولِ خدا _ صلّی اللّه علیه و آله _ ، به او سفارش فرمود که جُز عِتْرتش، أئمّه _ صَلَواتُ اللّهِ علیهم أجمعین _ ، کسی را از آنچه پس از آن خواهد شد، خَبَر نَدِهَد.).

ص: 316

پینوشتها

(1) <در مختصر البصائرِ شیخ حَسَن بن سُلَیمانِ حِلّی (ره) به جایِ «علامات و هیئات»، «علامات و امارات و هنات» آمده است (تحقیقِ مشتاق المظفّر، ص 127)؛ فتأمَّل.>.

(2) المُراد بالعُرَفاءِ هُنا جمعُ عریف و هوالعالم بالشّی ءِ و الّذی یعرف أصحابه و القیّم بأمر القوم و النَّقیب.

(3) در بعضِ نُسَخ: «شهادات الزّور».

(4) جمع «قنیة»؛ الاماء المغنّیات.

(5) «الوحا الوحا» یعنی: السّرعة السّرعة، البدار البدار.

(6) در بعضِ نُسَخ: «یود احدهم».

(7) در بعضِ نسخ: «سائد بن الصید»؛ در سُنَنِ تِرمِذی: «ابن صیاد».

(8) <س 6 ی 158؛ بخشی از آیه است.>.

(9) کمال الدّین و تمام النّعمة /525 _ 528 <و نگر: پهلوان، 2/311 _ 316؛ و: کمره ای، 2/205 _ 208؛ و: الخرائج و الجرائح، ط. مؤسّسة الإِمام المهدی علیه السّلام، 3/1133 _ 1134؛ مختصر البَصائرِ حَسَن بن سُلَیمانِ حِلّی، تحقیق مشتاق المظفّر، ص 120 _ 130؛ و: بحارالأنوار، ط. مؤسّسة الوفاء (110 جلدی)، 52/192 _ 195؛ و: مستدرک الوسائل، ط. مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاءالتّراث، 12/326 و 327؛ و: طبعِ جدیدِ منتخب الأثر (سه جلدی) 3/22 _ 25.>.

(10) <«نَزّال بن سَبْرَه» یِ هلالیِ عامریِ کوفی از کِبارِ تابعان، و به قولی از صحابه است.

نگر: مختصرالبصائر، تحقیق المظفّر، ص 125 و 126؛ و: أضبط المقال، ص 185.>.

ص: 317

(11) <أبوطَلحه صَعْصَعَة بن صَوْحانِ عبدی، از خَواصّ و کِبارِ أَصحابِ أمیرِمؤمنان علی علیه السّلام و مردی خطیب و ثقه است که دو برادرش، زید و سیحان، در پیکارِ جَمَل به شهادت رسیدند و خودِ او در روزگارِ فرمانروائیِ معاویه به رحمتِ خدا رفت. صَعْصَعَه مردی فصیح و سخنور و دلیر و دینْ ورزِ و خردمند بود. کَشّی در مدح و جلالتِ وی روایاتی آورده است.

نگر: مختصر البصائر، تحقیق المظفّر، ص 126؛ و: الموسوعة الرّجالیّة المیسّرة، 1/435؛ و: مهدیِ موعود [علیه السّلام] ، علیِ دوانی، ص 875؛ و: مجمع الرّجال 3/212 _ 214.>.

(12) <آیا رایْ زدن و مُشاوَرَت با زنان، به خودیِ خود نکوهیده است؟... آیة اللّهِ استادی _ که در بابِ مشورت در کتاب و سنّت، تحقیقات و تأمّلاتی دارند _ معتقدند روایاتی که از معصومان علیهم السّلام درباره مشورت به ما رسیده، «تعبّدی» نیست؛ بلکه «إرشادی» است و در واقع آن بزرگواران بر هنجارهایِ عُقَلائی در این باب تأکید فرموده اند.

روایاتی هم که از مشورت با زنان نهی می کند، تعبّدی نیست. ای بسا زمانها و أوضاعِ گوناگون تفاوت داشته باشند.

از أمیرِمؤمنان علیه السّلام منقول است که: «إیّاک و مُشاورة النّساء إلاّ من جرّبت بکمال عقل». در این حدیث از مُشاوَرَت با زنانی که کمالِ عقلِ آنها دانسته نشده، نهی گردیده است. پس مواردِ مختلف فرق می کنند و خصوصیّتی در مذکّر یا مؤنّث بودن نیست.

بنا بر این حدیث، و نیز بنا بر هنجارِ عُقَلائی، در هر زمانی که زنان مانندِ مردان از تحصیل و دانش برخوردار هستند و به محدودیّتهایِ معرفتی متّصف نمی باشند، دیگر چُنین زنانی مصداقِ نهی از مُشاوَرَت و رایْزنی نیستند.

بنا بر این، آن رای زدن با زنان که نکوهیده است، رای زدن با زنانی است که از کمالِ عقل برخوردار نبوده باشند و أهواء و أغراضِ نَفْسانی را مبنایِ گفتار و کردار قرار دهند. نگر: بیست مجلس پیرامونِ عهدنامه مالکِ اَشتَر، ص 229 و 230.> .

(13) <«مُباشر» را در ترجَمه «العَریف» برگُزیدم.

«عَریف» کسی است که نزدِ کارفرمائی کار کُنَد و کارگزار و مُباشرِ او باشد؛ مثلاً سرکارگر (نگر: فرهنگِ جامعِ کاربردی، پرویزِ أتابکی). به تعبیرِ دیگر کسی است که سرپرستِ أمورِ قبیله یا جماعتی باشد و أمیر و فرمانروا از طریقِ وی از حالِ آن گروه آگاه شود (نگر: نُزهة النّظر، ص 551).

به پندارِ من، «مُباشر» در مُصطَلَحِ فارسیِ امروز، تا حدودِ زیادیِ معنایِ «العَریف» را می رسانَد؛ واللّهُ أَعلَم.>.

ص: 318

(14) <شاید لزوم و درستیِ «القُرّاء» را به «قاریان» و «قرآنْ خوانان» ترجَمه کردن، در نگاهِ نخست، قریب به بداهت باشد؛ أمّا این را هم باید دانست که «قُرّاء» معنایِ دیگری نیز دارد؛ أهلِ فقه و فتوا از صحابه را _ بنا بر قولِ ابنِ خلدون _ «قُرّاء» می گفته اند؛ ظاهرًا در حدیثِ نَبَویِ شریفِ «صِنفانِ مِن أُمّتی إذا صلحا صلحت أمّتی، و إذا فسدوا فسدت أمّتی: الأمراء و القُرّاء» هم به همین کاربُرد باز می خوریم. نگر: موسوعة طبقات الفقهاء، آیة اللّه سبحانی و...، قسمِ 2 از مقدّمه، ص 24.>.

(15) <«بُهتان» دروغی است که شخص را متحیّر و مبهوت می سازد. نگر: غریب الحدیث فی بحارالأنوار، 1/156؛ و: قاموسِ قرآنِ قُرَشی؛ و: مجمع البحرینِ طُرَیحی، إعدادِ محمود عادل، 1/256.>.

(16) <مابإِزاءِ این بهره واپسینِ عبارت را در متنِ عَرَبی یکسان نخوانده و یکسان ترجَمه نکرده اند.

در کمال الدّینِ ویراسته استاد غفّاری (ط. جامعه مدرّسین، 1405 ه . ق.، ص 526) «تُفقّه» (به ضمِّ حرفِ یکم) چاپ شده است.

مرحومِ آقا میرمحمّدصادقِ خاتون آبادی (ره) در کشف الحق در ترجَمه عبارت نوشته: «عالم شوند از برای غیر دین» (ط. سیّدداود میرصابری، ص 195)؛ که از قرائتی مُشابهِ قرائتِ استاد غفّاری حکایت می کُنَد. شاید این که مرحومِ کمره ای هم در ترجَمه خود نوشته: «برای دنیا فقه آموزند» (کمره ای، 2/206) و آقایِ دوانی هم ترجَمه کرده اند: «احکام دین را برای غیر دین بیاموزند» (مهدیِ موعود [علیه السّلام]، ص 964)، از چُنین خوانِشی نشأت گرفته باشد. در متنِ کمال الدّینِ مَشکول و مُعْرَبِ دارالحدیث، «تَفَقُّهٍ» آمده، و ترجَمه کرده اند: «بی آنکه... تفقّه در دین داشته باشد» (نگر: پهلوان، 2/313).

ترجَمه ما، موافق با قرائت و نظرِ أستاذنا العلاّمة و شیخنا فی الإِجازة، آیة اللّه سیّدمحمّدرضا حُسَینیِ جلالی _ أَدامَ اللّهُ إجلالَهُ _ ، است. ایشان «تفقّه للدّین» را نقطه مقابلِ «تفقّه لغیرِالدّین» و به عبارتِ دیگر «تفقّه للدّینا» قَلَم می دهند و عبارت را اینگونه می خوانند.

واللّه أعلم و علمه أتمّ و أحکم.>.

(17) <«صَبِر» _ که (در زبانِ عربی کمتر و در فارسی بیشتر) به سکونِ باء هم تلفّظ می شود _ افشره گیاهی است که خاصّیّتِ داروئی دارد ولی بغایت تلخ است. در عربی و فارسی آنچه را در اوجِ تلخی و ناگواری باشد، به «صَبر» مَثَل زنند.

نگر: نُزهَةُ النَّظَر، البدری، ص 469؛ و: نفثة المصدور، تصحیحِ یزدگردی، ص 476 و 477.>.

(18) <أبوالقاسم أَصْبَغ بن نُباته یِ تمیمیِ سلمیِ حنظلیِ مُجاشِعی، مردی ناسک و عابد از

ص: 319

خواصِّ یارانِ أمیرِمؤمنان علیه السّلام است. وی از «شُرطَةُ الخَمیس» به شمار می رود که گروهی خاص از یارانِ أمیرِمؤمنان علیه السّلام بوده اند و تشکیلاتِ ویژه داشته و وظائفِ مهمّی را بر عهده می گرفته اند. تشکیلاتِ «شُرطَةُ الخَمیس» در مدّتِ حکومتِ إمامِ مجتبی علیه السّلام نیز برقرار بوده است.

عضویّت در «شُرطَةُ الخمیس» افتخاری بزرگ و از منظرِ رجال شناسی مدح و تعظیمی مُعتَنابِهْ است. أَصبَغ بن نُباته از نامدارانِ «شُرطَةُ الخَمیس» قلمداد شده.

درباره أَصبَغ بن نُباته، نگر: مختصرالبصائر، تحقیق المظفّر، ص 128؛ و: الموسوعة الرّجالیّة المیسّرة، 1/134.

درباره «شُرطَةُ الخَمیس» نگر: سماء المقال، ط. قزوینی، 2/245 _ 247؛ و: دایرة المعارفِ تشیّع، 9/560 و 561؛ و: معجم مصطلحات الرّجال و الدّرایة، ص 82.>.

(19) <درباره ضبطِ این سخن در هامشِ طبعِ 110 جلدیِ بحار (52/193 و 194) إظهارِ نظر شده است.>.

(20) <همچُنین نگر: مهدیِ موعود [علیه السّلام]، علیِ دوانی، ص 258؛ و: کتاب الصّافی فی تفسیر القرآن، تحقیق: الحسینیّ الأمینیّ، 3/129 و 130 _ که در فهمِ عبارتِ قرآنی بس سودمند و

روشنگر است.>.

ص: 320

حدیثِ سی و چهارم: زمینه چینی برای حضرتِ قائِم (عج)

اشاره

«قالَ رَسُولُ اللّه _ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه _ :

یَخْرُجُ ناسٌ مِنَ المَشْرِقِ فَیُوَطِّئُونَ لِلْمَهدِیِّ سُلْطانَه»(1).

(یعنی:

رسولِ خدا _ صلّی اللّه علیه و آله _ فرمود:

مردمانی از مشرق بیرون آیند [/ قیام کنند] که زمینه حکومتِ مَهدی را فراهم سازند.).

علاّمه گنجیِ شافعی (کشته شده به سالِ 658) پس از نقلِ این حدیث گفته است:

«این حدیثی است «حَسَن» و «صحیح» که راویانش ثقه و در نقل موردِاعتماد هستند»(2).

ص: 321

ص: 322

پینوشتها

(1) البیان فی أخبار صاحب الزّمان <علیه السّلام> گنجیِ شافعی /99 و منتخب الأثر 304 به نقل از صحیح ابن ماجة 2/270؛ و نیز کنزالعمّال ح 38657 و مجمع الزّوائد 7/318.

(2) البیان فی أخبار صاحب الزّمان <علیه السّلام> /100.

<این مضمون در روایاتِ شیعه هم هست؛ چُنان که در الغیبهیِ نُعمانی از أمیرِمؤمنان علیه السّلام نقل شده است که: شروعِ کارِ مهدی از طرفِ مشرق است.

باری، مراد از این مشرق، مشرقِ کشورهایِ اسلامی در مقیاسِ قرنهایِ أوّلیّه إسلام است که سرزمینِ خراسان و بخشهایِ شرقی را _ ظاهرًا _ تا نواحیِ مرکزیِ ایرانِ کنونی در بر می گرفته است.

نگر: خورشیدِ مغرب، ص 320.>.

ص: 323

ص: 324

حدیثِ سی و پنجم: قُم پیش از ظهورِ حضرتِ قائِم (عج)

اشاره

«عَنِ الصّادِقِ _ عَلَیْهِ السَّلام _ أَنَّهُ ذَکَرَ کُوفَة(1) و قالَ: سَتَخْلُو کُوفَة(2) مِنَ الْمُؤْمِنینَ وَ یَأرِزُ(3) عَنْهَا الْعِلْمُ کَمَا تَأرِزُ(4) الحَیَّةُ فی جُحْرِها، ثُمَّ یَظْهَرُ العِلْمُ بِبَلدَةٍ یُقالُ لَها: قُم، وَ تَصِیرُ مَعْدِنًا لِلْعِلْمِ وَ الْفَضْلِ حَتّی لایَبْقَی فِی الاْءَرْضِ مُسْتَضْعَفٌ فِی الدّینِ حَتَّی المُخَدَّراتِ فِی الْحِجال، وَ ذلِکَ عِنْدَ قُرْبِ ظُهُورِ قائِمِنا، فَیَجْعَلُ اللّهُ قُم وَ أَهْلَهُ قائِمِینَ مَقامَ الْحُجَّةِ وَ لَوْلا ذلِکَ لَساخَتِ الاْءَرْضُ بِأَهْلِها وَ لَمْ یَبْقَ فِی الاْءَرْضِ حُجَّةٌ، فَیَفِیضُ العِلْمُ مِنْهُ إِلی سائِرِ الْبِلادِ فِی الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ، فَیَتِمّ حُجَّةُ اللّهِ عَلَی الْخَلْقِ حَتّی لایَبْقَی أَحَدٌ عَلَی الاْءَرْضِ لَمْ یَبْلُغْ إِلَیْهِ الدِّینُ وَ الْعِلْمُ، ثُمَّ یَظْهَرُ الْقائِمُ وَ یَسِیرُ (یصیر ظ.) سَبَبًا لِنِقْمَةِ اللّهِ وَ لِسَخَطِهِ عَلَی الْعِبادِ لاِءَنَّ اللّهَ لایَنْتَقِمُ مِنَ الْعِبادِ إِلاّ بَعْدَ إِنْکارِهِمْ حُجَّة.»(5).

ص: 325

(یعنی:

از إمامِ صادق _ عَلَیْهِ السَّلام _ منقول است که کوفه را یاد کرد و فرمود: زودا که کوفه از مؤمنان تهی شود و همانسان که مار در سوراخِ خود می خَزَد و چَنبره می زَنَد، دانش از کوفه دامن بکَشَد و بروَد؛ آنگاه دانش در شهری پدیدار آید که آن را «قُم» خوانند، و معدِنِ دانش و فَضل گردد تا آنجا که هیچ کس نمانَد که در زمینه دین زبون داشته شده باشد، حتّی پردگیانِ خَرگاهْ نشین. این حال نزدیک به ظهورِ قائِمِ ما است و خداوند قم و أهلِ آن را قائم مقامِ حجّت قرار می دهد و اگر آن نباشد زمین باشندگانِ خود را به کام اندرمی کَشَد و در زمین حجّتی نمی مانَد. پس دانش از قم به دیگر بلادِ مشرق و مغرب سرازیر می گردد، و حجّتِ خداوند بر خلق تمام می شود تا جائی که أَحَدی بر زمین نمی مانَد که دین و دانش به او نرسیده باشد. آنگاه قائِم ظهور می کند و مایه انتقام خداوند و خشمِ او بر بندگان می شود، زیرا خداوند تنها پس از این که بندگان حجّتی را إنکار کُنَند، از ایشان انتقام می گیرد.).

ص: 326

پینوشتها

(1) و (2) <هم در متنِ عربیِ چهل حدیث و هم در طبعِ یکجلدیِ منتخب الأثر، «کوفة» _ بدونِ «ال» _ آمده است.

این ضبط، علی الظّاهر ناشی از سهو و إهمالِ کاتب است و باید در أصل «الکوفة» بوده باشد.>.

(3) <هم در طبعِ یکجلدیِ منتخب الأثر و هم در متنِ عربیِ چهل حدیث «یأزر» _ به تقدّمِ زاء بر راء _ آمده است؛ ولی علی الظّاهر راء باید بر زاء مقدّم باشد. فعلهایِ برشکافته از مصدرِ «أرْز» و «أُرُوز»، در زبانِ سنّت، آشنا و دارای کاربُرد هستند. تفصیل را نگر: الفائق فی غریب الحدیثِ زَمَخشَری، 1/33؛ و: غریب الحدیث فی بحارالأنوار، 1/52؛ و: مجمع البَحْرَیْن، إعداد: محمود عادل، 1/63 و 64؛ و: نُزْهَةُ النَّظَرِ البدری، ص 27 و 28؛ و: مفردات نهج البلاغهیِ قُرَشی، 1/38.

همین مادّه و تشبیه، باز هم در أحادیثِ بحثِ غَیبت به چشم می خورَد؛ نگر: کمال الدّین و تمام النّعمة، ط. جامعه مدرّسین، 1405 ه . ق.، ص 349؛ و: پهلوان 2/26؛ و: کمره ای 2/18؛ و: الغیبهیِ نُعمانی، ط. فارِس حسّون کریم، ص 162 و 163.>.

(4) <هم در طبعِ یکجلدیِ منتخب الأثر و هم در متنِ عربیِ چهل حدیث، «تأزر» _ به تقدّمِ زاء بر راء _ آمده است.>.

(5) منتخب الأثر /443 به نقل از بحارالأنوار و آن به نقل از تاریخ قم.

<نیز نگر: طبعِ جدیدِ منتخب الأثر (سه جلدی)، 3/61 و 62.

در کتابِ عصرِ ظهورِ استاد علیِ کورانی (ترجمه عبّاسِ جلالی، صص 237 _ 246) مباحثی درباره «قم (در آستانه ظهور)» مطرح گردیده که اگرچه خواندنی است، باید توجّه داشت که سخت با تطبیق و تفسیرِ عصریِ مؤلّف درآمیخته.>.

ص: 327

ص: 328

حدیثِ سی و ششم: حضرتِ قائِم (عج) زمین را از قِسط و عَدل پُر می کند

اشاره

«عَنْ عَبْدِاللّهِ بْنِ عُمَرَ قالَ: سَمِعْتُ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلیٍّ _ علیهما السّلام _ یَقولُ:

لَوْ لَمْ یَبْقَ مِن الدُّنْیا إِلاّ یَوْمٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ اللّهُ _ عَزَّ وَ جَلّ _ ذلِکَ الْیَوْمَ حَتَّی یَخْرُجَ رَجُلٌ مِنْ وُلْدی فَیَمْلاَءُها عَدْلاً وَ قِسْطًا کَما مُلِئَتْ جَوْرًا وَ ظُلْمًا؛ و کَذلِکَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللّه _ صلّی اللّه علیه و آله _ یَقُول.»(1).

(یعنی:

از عبداللّه بن عُمَر منقول است که گفت: از حُسَین بن علی _ علیهما السّلام _ شنیدم که می گفت:

اگر از دنیا جُز یک روز نمانَد، خداوند _ عَزَّ وَ جَلّ _ آن روز را چندان دراز کُنَد که مردی از فرزندانِ من قیام نماید و زمین را همانگونه که از جَوْر و ستم پُر شده است، از دادگری و قِسط پُر سازد؛ و من از رسولِ خدا _ صلّی اللّه علیه و آله _ شنیدم که چُنین می فرمود.).

ص: 329

ص: 330

پینوشتها

(1) کمال الدّین و تمام النّعمة /318 <؛ پهلوان _ با تفاوتِ اندک _ : 1/584، و کمره ای _ با تفاوتِ جُزئی _ : 1/434 و 435>.

مضمونِ روایت را أحمد در مُسنَدش (1/99) آورده (به نقل از: أحادیث المهدی <علیه السّلام> من مُسنَد أحمد بن حنبل /62).

از برایِ منابعِ این حدیث در کتابهایِ عامّه، به «مَنْ هُوَ المَهدیّ <علیه السّلام>؟» (70 _ 83) مراجعه بفرمائید.

ص: 331

ص: 332

حدیثِ سی و هفتم: حضرتِ قائِم (عج) پیشنمازِ حضرتِ عیسی بن مریم <ع> می شود

اشاره

«عَنْ رَسُولِ اللّهِ _ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه _ أَنَّهُ أَخْبَرَ الاْءَئِمَّةَ بِخُروجِ الْمَهْدِیِّ، خاتمِ الأَئِمَّةِ الَّذِی یَمْلاَءُ الاْءَرْضَ قِسْطًا وَ عَدْلاً کَما مُلِئَتْ ظُلْمًا وَ جَوْرًا وَ أَنَّ عِیسی _ عَلَیْهِ السَّلام _ یَنْزِلُ عَلَیْهِ وَقْتَ خُرُوجِهِ وَ ظُهُورِهِ وَ یُصَلِّی خَلْفَهُ»(1).

(یعنی:

از رسولِ خدا _ صلّی اللّه علیه و آله _ منقول است که آن حضرت، إمامان را از خروجِ مَهدی، خاتمِ إمامان، که زمین را _ همانگونه که از ظلم و جور پُر شده است _ از قِسط و عدل پُر می سازَد، و از این که عیسی علیه السّلام به هنگامِ خُروج و ظُهورِ وی، نزدِ وی فرود می آید و پشتِ سرِ وی نماز می گُزارَد، خبر داده است.).

صاحبِ عُیون المُعجِزات گفته: «این خبری است که به واسطه شهرتِ آن، شیعیان و دانشوران و غیرِ دانشوران و سُنّیان و خَواصّ و عَوامّ و پیران و کودکان، همه بر آن

ص: 333

همداستانند»(2).

در حاشیه الفتح المبین، نویسنده گفته است: «در روایتی آمده است که <عیسی علیه السّلام> پس از شروعِ مَهدی علیه السّلام به نماز، فرود می آید و مَهدی پَس پَس می آید تا عیسی علیه السّلام پیش افتد، لیک عیسی دستِ خود را میانِ کتفهایِ آن حضرت می نهد و او را می گوید: پیش باش. پیش از نقلِ این روایت هم آورده است که: فرود آمدنِ او به هنگامِ نمازِ بامداد است و پشتِ سرِ مَهدی علیه السّلام نماز می گُزارَد.» (إلی آخره)(3).

ص: 334

پینوشتها

(1) و (2) و (3) منتخب الأثر /317؛ و نیز رجوع کنید به: فضائل الخمسة 3/401 و 402، و: البیان فی أخبار صاحب الزّمان <علیه السّلام> / (108 _ 113)، و: مَن هُوَ الْمَهدیّ علیه السّلام؟ / 100.

<نیز نگر: حلیة الأبرار، ط. مؤسّسة المعارف الإسلامیّة، 5/474 و 486 و 487>.

ص: 335

ص: 336

حدیث سی و هشتم: رَجعَتِ مؤمنان(1) در ظهورِ حضرتِ قائِم (عج)

اشاره

«عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَر، قالَ: ذَکَرْنا الْقائمَ _ عَلَیْهِ السَّلام _ وَ منْ ماتَ مِنْ أَصْحابِنا یَنْتَظِرُهُ(2)؛ فَقالَ لَنا أَبُوعَبْدِاللّهِ _ عَلَیْهِ السَّلام _ :

إِذَا قَامَ أُتِیَ الْمُؤْمِنُ فی قَبْرِهِ فَیُقالُ لَهُ: یا هذا! إِنَّهُ قَدْ ظَهَرَ صاحِبُکَ فَإِنْ تَشَأْ(3) أَنْ تَلْحَقَ بِهِ فَالْحَقْ وَ إِنْ تَشَأْ(3) أَنْ تُقیمَ فی کَرامَةِ رَبِّکَ فَأَقِمْ.»(4).

(یعنی:

از مُفَضَّل بن عُمَر منقول است که گفت: از قائِم علیه السّلام و از کسانی از دوستانمان [ / هَمْکیشانمان ] که درگذشتند و او را انتظار می بُردند، یاد کردیم. حضرتِ أبوعبداللّه [یعنی: إمامِ صادق] علیه السّلام به ما فرمود:

هنگامی که او قیام کُنَد، به سراغِ مؤمن آیند در گورش و او را گویند: ای فُلان! صاحبِ تو ظهور کرده است؛ پس اگر می خواهی که به او مُلْحَق شوی، مُلْحَق شو، و اگر می خواهی [همچُنان در گور] در کَرامتِ پروردگارت مُقیم باشی، مُقیم باش).

ص: 337

ص: 338

پینوشتها

(1) <«رَجْعَت» از مُعْتَقَداتِ مهمِّ ما شیعیان و از مُسَلَّماتِ مذهبِ ماست که أحادیثِ متعدّد درباره آن داریم.

از برایِ أحادیثِ رَجْعَت، نمونه را، نگر: بحارالأنوار (ط. 110 جلدی)، 53/39 _ 144؛ و: مختصرالبصائر، تحقیق مشتاق المُظَفَّر، 87 _ 170 و 429 _ 498 (بیش از 140 حدیث)؛ و: موسوعة أحادیث أهل البیت علیهم السّلام، هادی النّجفی، 4/136.>.

(2) <در الغیبهیِ چاپی «تنتظره» است و همچُنین در متنِ مطبوعِ چهل حدیثِ عربی.>.

(3) <در متنِ مطبوعِ چهل حدیثِ عربی «تشاء» بود؛ موافقِ بحارالأنوارِ (ط. دُریابِ نجفی) و بعضِ منابعِ دیگر إصلاح کردیم.>.

(4) الغیبةِ شیخ /276.

<نیز نگر: حقّ الیقین، مجلسی، ط. کانونِ پژوهش، ص 363؛ و: مرآة العقول، 3/203؛ و: بحارالأنوار، ط. دُریابِ نجفی، 21/597، ح 98؛ و: ط. 110 جلدی، 53/92؛ و: الإِیقاظ من الهجعة، تحقیق مشتاق المظفّر، ص 256 و 257.

و نیز نگر: نجم الثّاقب، ط. مسجد جمکران، ص 158؛ و: حلیة الأبرار، 5/352 و 301؛ و: کشف الحقّ، خاتون آبادی، ط. میرصابری، ص 189.>.

ص: 339

ص: 340

حدیثِ سی و نهم: بیعت با حضرتِ قائِم (عج)

اشاره

«رَوَی الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ الْجُعْفیّ قَالَ: سَمِعْتُ أَباعَبْدِاللّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ _ عَلَیْهِ السَّلام _ یَقُول:

إِذَا أَذِنَ اللَّهُ تَعَالی لِلقائِمِ فِی الْخُروجِ صَعِدَ المِنبَرَ، فَدَعَا النّاسَ إِلی نَفْسِه، وَ ناشَدَهُم بِاللّهِ، و دَعاهُمْ إِلَی حَقِّه، وَ أَنْ یَسیرَ فیهِم بِسُنَّةِ رَسُولِ اللّهِ _ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلهِ _ وَ یَعْمَلَ فیهم بِعَمَلِه، فَیَبْعَثُ اللّهُ _ جَلَّ جَلالُه _ جِبْرَئیلَ حَتَّی یَأْتِیَهُ، فَیَنْزِلُ عَلَی الْحَطیمِ یَقُولُ: <إِلی>(1) أَیّ شَیْ ءٍ تَدْعُو؟ فَیُخْبِرُهُ الْقائِمُ (عج) فَیَقُولُ جِبْرَئیلُ: أَنَا أَوَّلُ مَن یُبایِعُکَ(2) ابْسُطْ یَدَک!، فَیَمْسَحُ یَدَه، وَ قَد وافاهُ ثَلاثُ مِأَةٍ وَ بَضْعَةَ عَشَرَ رَجُلاً فیُبایِعُونَه، وَ یُقیمُ بِمَکَّةَ حَتَّی یَتِمَّ أَصْحابُهُ عَشَرَةَ آلافِ(3) نَفْسٍ، ثُمَّ یَسِیرُ مِنْها إِلَی الْمَدِینَةِ.»(4).

ص: 341

(یعنی:

مُفَضَّل بن عُمَر جُعْفیّ روایت کرد و گفت: از أَبوعبدِاللّه جعفر بن محمّد علیه السّلام شنیدم که می گفت:

هنگامی که خدایِ متعال قائِم را إذنِ بیرون شدن دهد، بر مِنْبَر رَوَد، و مردمان را به سویِ خویش فراخوانَد، و به خداوند سوگندشان دهد، و ایشان را به سویِ حقِّ خود و به این که در میانِ آنان به سنّتِ رسولِ خدا _ صلّی اللّه علیه و آله _ رفتار کند و به کردارِ آن حضرت عمل کُنَد، دعوت نماید. آنگاه خداوند _ جَلَّ جَلالُه(5) _ جِبرئیل را برانگیزَد تا به سراغِ وی آید و بر حَطیم فرود آید و بگوید: به چه چیز فرا می خوانی؟؛ قائِم (عج) او را بیاگاهانَد و آنگاه جِبرئیل بگوید: من نخستین کسی هستم که با تو بیعت می کند، دست بگشا! پس دست بر دستِ او کشد و سیصد و ده و اَند مرد نزدِ او آمده باشند و با او بیعت کنند، و او به مکّه إقامت کُنَد تا یارانش ده هزار تَن شوند؛ آنگاه از مکّه به مدینه رَهْسِپار گردد.).

ص: 342

پینوشتها

(1) <«إلی» را از چاپهایِ مؤسّسه آل البیت علیهم السّلام و رسولیِ محلاّتی از الإرشادِ مُفید (ره) افزودیم.>.

(2) <در متنِ چاپیِ الأربعون حدیثا، «یبایعیک» است.>.

(3) <در متنِ چاپیِ الأربعون حدیثا، «ألف» است.>.

(4) الإرشاد /332 <؛ طبعِ مؤسّسه آل البیت علیهم السّلام _ با اندکی تفاوت _ : 2/382 و 383؛ طبعِ رسولیِ محلاّتی _ با اندکی تفاوت _: 2/523 و 524؛ إعلام الوری، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، ص 431 (با تفاوتهائی چند).>.

(5) <یعنی: بزرگ است شکوهمندیِ او.>.

ص: 343

ص: 344

حدیثِ چهلم: حضرتِ مَهدی (عج) در نهج البلاغه

اشاره

<أمیرِمؤمنان علی علیه السّلام ، در خطبه ای که در آن از رخدادها و پیشآمدهایِ آینده یاد می کُنَد، می فرماید:>

«یَعْطِفُ الْهَوَی عَلَی الْهُدَی، إِذَا عَطَفُوا الْهُدَی عَلَی الْهَوَی، وَ یَعْطِفُ الرَّأْیَ عَلَی الْقُرآنِ، إِذَا عَطَفُوا الْقُرآنَ عَلَی الرَّأْیِ».

(یعنی:

خواهشِ نَفْسانی را به راهِ هدایت می آوَرَد، در هنگامی که هدایت را پیروِ خواهشِ نَفْس ساخته اند، و رایْ را پیروِ قرآن می سازَد، در هنگامی که قرآن را به راهِ رایِ خود بُرده اند(1)).

و از همان خطبه است:

«حَتَّی تَقُومَ الْحَرْبُ بِکُمْ عَلَی سَاقٍ بَادِیًا نَوَاجِذُها، مَمْلُوءَةً أَخْلاَفُهَا، حُلْوًا

ص: 345

رَضَاعُهَا عَلْقَمًا عَاقِبَتُهَا. أَلاَ وَ فی غَدٍ _ وَ سَیَأْتی غَدٌ بِمَا لاَ تَعْرِفُونَ _ یَأْخُذُ الوَالی مِنْ غَیْرِهَا عُمّالَهَا عَلَی مَسَاوِی ءِ أَعْمَالِهَا، وَ تُخْرِجُ لَهُ الاْءَرْضُ أَفَالِیذَ کَبِدِهَا، وَ تُلْقِی إِلَیْهِ سِلْمًا مَقَالِیدَهَا؛ فَیُریکُمْ کَیْفَ عَدْلُ السِّیرَةِ، وَ یُحْیِی مَیِّتَ الْکِتَابِ و السُّنَّةِ»(2).

(یعنی:

تا آن که به جنگی سخت گرفتار آئید؛ که [چون شیرِ دَرَّنده [دندان نمایَد؛ [و چون ماده شتری بیقرار به میدان آید] پستانها پُر شیر؛ نوشیدنش گوارا و شیرین است، و پایانِ آن، تلخ چون حَنْظَل.

هان! فردا _ فردائی که آبستنِ رخدادهائی است که نمی دانید _ فرمانروائی که از جُز آنان(3) باشد، کارگزارانشان را از برایِ کردارهایِ زشتشان کیفر دهد. زمین از برایِ او پاره هایِ جگرش را برون افکَنَد(4) و کلیدهایش را از راهِ آشتی به او دهد. پس او شیوه دادگرانه را به شما بنمایانَد و مُرده کتاب و سنّت را زنده گردانَد.)

در هامشِ دستنوشتی از نهج البلاغه که به خطِّ حسین بن حسن بن حسینِ مؤدّب، از أعلامِ نزدیک به روزگارِ شریفِ رضی جامعِ نهج البلاغه، است، چنین نوشته شده: «الوالی هو المَهدیّ علیه السّلام»(5) (یعنی آن فرمانروا [که در متنِ خطبه مذکورست] همان مَهدی علیه السّلام است).

ابنِ أبی الحدید در شرح نهج البلاغه گفته: «این اشارت است به إمامی که خداوند او را در آخِرالزّمان می آفریند و او همان کسی است که در أخبار و آثار وعده [یِ آمدن] اش داده شده...»(6).

<علاّمه شیخ محمّدتقیِ شوشتری _ طابَ ثَراه _ در بهج الصّباغه این سخنِ ابنِ أبی الحدید را تصحیح کرده، می نویسد:... بل که خداوند آن حضرت را در آخِرالزّمان ظاهر می فرماید، و این که آن إمام، دهمین نسل از فرزندانِ أمیرِمؤمنان علیه السّلام و دوازدهمین تن از أئمّه دوازده گانه است، از ضروریّاتِ مذهبِ

ص: 346

إمامیّه می باشد؛ و چگونه نباشد؟! حال آن که نزدِ خاصّه و عامّه از أمیرِمؤمنان علیه السّلام به تَواتُر رسیده است که _ در سخنی بلند _ به کُمیْل فرمود:

اللّهُمَّ بَلَی، لاَتَخْلُو الاْءَرْضُ مِنْ قائِمٍ لِلّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظاهِرًا مَشْهورًا، أَوْ خائِفًا مَغمورًا، لِئلاَّ تَبطُلَ حُجَجُ اللّهِ وَ بَیِّ_ناتِهِ.(7)

و این جُز بر مذهبِ ما راست نمی آید و ابنِ أبی الحدید نیز در گزارشِ این سخنِ أمیرِمؤمنان علیه السّلام بدان اعتراف کرده...(8)>.

ص: 347

ص: 348

پینوشتها

(1) <منظور از قرآن را به راهِ رایِ خود بُردن، تأویلِ قرآن و حملِ آن بر مقتضایِ آراء و أهواءِ خویشتن است... نگر: شرح نهج البلاغه، کمال الدّین میثم البحرانی، 3/169.>.

(2) خطبه 138.

(3) <در ترجَمه «من غیرها» نوشتم: «از جُز آنان»؛ زیرا _ چُنان که ابنِ میثمِ بحرانی هم گفته است _ گویا پیش از این (احتمالاً در بخشی از خطبه که در نهج البلاغه نیامده)، أمیرِمؤمنان علیه السّلام از گروهی از صاحبانِ فرمانروائی و إمارت یاد کرده بوده و اینک خاطرنشان می فرماید که فرمانروایِ موردِ نظرش از «آنان» نیست.

نگر: شرح نهج البلاغة، کمال الدّین میثم البحرانی، 3/170 _ 171.

برخی از شارحان درباره این که گروهِ موردِ إشارتِ أمیرِمؤمنان علیه السّلام کدام گروه بوده است، گمانه زنی کرده اند.

علاّمه شیخ محمّدتقی شوشتری، احتمال می دهد صورتِ کلامِ مسطور در نهج البلاغه، مُصَحَّف باشد. باری، برایِ صورتِ پیشنهادیِ وی و تفسیرِ آن، نگر: بهج الصّباغة، 6/192 _ 193.>.

(4) <مراد از برون آمدنِ پاره هایِ جگرِ زمین، خروجِ خزائن و گنجینه هایِ آن است. نگر: شرح نهج البلاغة، کمال الدّین میثم البحرانی، 3/171.>.

(5) شرح نهج البلاغة، مصوّرة من نسخة مخطوطة من القرن الخامس محفوظة فی مکتبة آیة اللّه المرعشی /114.

(6) شرح نهج البلاغة، 2/609 ط. دارالفکر، بیروت؛ و: 9/40 ط. مصر.

ص: 349

(7) <در شرح نهج البلاغه، ضمنِ حکمتِ 147 آمده است.

یعنی: آری، زمین از کسی که از برای خداوند حجّت به پا دارَد، تهی نماند؛ خواه پدیدار و شناسا باشد و خواه بیمناک و پنهان. تا حجّتها و نشانه هایِ آشکارِ خداوند از میان نروَد.

(نیز نگر: الغیبهیِ نُعمانی، ط. فارِس حَسّون کریم، ص 136؛ خصوصًا از حیثِ مَدلول هائی که نُعمانی _ رضوانُ اللّه علیه _ به آنها توجّه می دهد؛ و: همچُنین: موسوعة المصطفی و العترة (علیه و علیهم السّلام)، الشّاکریّ 16/261 _ 269)؛ و: گُفتمانِ مَهدویّت: سخنرانیهایِ گُفتمانِ سوم، ص 57 و 58 و صص 87 _ 89.>.

(8) <نگر: بهج الصّباغة، 6/188.>.

ص: 350

نیایش

اللّهُمَّ إِنَّکَ أَیَّدْتَ دینَکَ فی کُ_لِّ أَوانٍ بِ_إِم_امٍ أَقَمْتَهُ عَلَمًا لِعِبادِکَ، وَ مَنارًا فی بِلادِکَ، بَعْدَ أَنْ وَصَلْتَ حَبْلَهُ بِحَبْلِکَ، وَ جَعَلْتَهُ الذَّریعَةَ إِلَی رِضْوانِکَ، وَ افْتَرَضْتَ طاعَتَهُ، وَ حَذَّرْتَ مَعصِیَتَهُ، وَ أَمَرْتَ بِامْتِثالِ أَوامِرِهِ، وَ الاِْنْتِهآءِ عِنْدَ نَهْیِهِ، وَ أَلاَّ یَتَقَدَّمَهُ مُتَقَدِّمٌ، وَ لاَ یَتَأَخَّرَ عَنْهُ مُتَأَخِّرٌ، فَهُوَ عِصْمَةُ اللاّئِذینَ، وَ کَهْفُ الْمُؤْمِنینَ، وَ عُرْوَةُ الْمُتَمَسِّکینَ، وَ بَهاءُ الْعالَمینَ.

اللّهُمَّ فَأَوْزِعْ لِوَلِیِّکَ شُکْرَ ما أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَیْهِ، وَ أَوْزِعْنا مِثْلَهُ فیه، وَ آتِهِ مِن لَدُنْکَ سُلْطانًا نَصیرًا، وَ افْتَحْ لَهُ فَتْحًا یَسیرًا، وَ أَعِنْهُ بِرُکْنِکَ الاْءَعَزِّ، وَ اشْدُدْ أَزْرَهُ، وَ قَوِّ عَضُدَهُ، وَ راعِهِ بِعَیْنِکَ، وَ احْمِهِ بِحِفْظِکَ، وَ انْصُرْهُ بِمَلائِکَتِکَ، وَ امْدُدْهُ بِجُنْدِکَ الاْءَغْلَبِ، وَ أَقِمْ بِهِ کِتابَکَ وَ حُدُودَکَ وَ شَرائِعَکَ وَ سُنَنَ رَسُولِکَ _ صَلَواتُکَ اللّهُمَّ عَلَیْهِ وَ آلِه _ ، وَ أَحْیِ بِهِ ما أَماتَهُ الظَّالِمُونَ مِن مَعالِمِ دینِکَ، وَ اجْلُ بِهِ صَداءَ الْجَوْرِ

ص: 351

عَنْ طَریقَتِکَ، وَ أَبِنْ بِهِ الضَّرّاءَ مِنْ سَبیلِکَ، وَ أَزِلْ بِهِ النّاکِبینَ عَنْ صِراطِکَ، وَ امْحَقْ بِهِ بُغاةَ قَصْدِکَ عِوَجًا، وَ أَلِنْ جانِبَهُ لاِءَوْلِیائِکَ، وَ ابْسُطْ یَدَهُ عَلی أَعْدَائِکَ، وَ هَبْ لَنا رَأْفَتَهُ وَ رَحْمَتَهُ وَ تَعَطُّفَهُ وَ تَحَنُّنَهُ، وَ اجْعَلْنا لَهُ سامِعینَ مُطیعینَ، وَ فی رِضاهُ ساعینَ، وَ إِلَی نُصْرَتِهِ وَ الْمُدافَعَةِ عَنْهُ مُکْنِفینَ، وَ إِلَیْکَ وَ إِلَی رَسُولِکَ _ صَلَواتُکَ اللّهُمَّ عَلَیْهِ وَ آلِهِ _ بِذلِکَ مُتَقَرِّبینَ.».

[صحیفه سجّادیّه <ع> / نیایشِ روزِ عرفه /47]

(ترجَمه نیایش:

خدایا! تو در هر زمان دینت را با پیشوائی نیرو بخشیده ای؛ پس از آن که ریسمانِ او را به ریسمانِ خود پیوستی و او را دستآویزِ خُشنودی ات ساختی و طاعتش را واجب گردانیدی و از نافرمانی اش برحَذَر داشتی و فرمان دادی که به فرمانهایش گردن نهاده شود و چون نهی کُنَد دست بازداشته آید و پیش رونده ای بر او پیشی نگیرَد و دیرآینده ای از وی بازپس نمانَد، آنگاه او را نشانه سان از برایِ بندگانت و چونان بلندائی فروغْمَنْد در سرزمینهایت برافراشته ای؛ که او نگاهدارِ پناهندگان و پناهْجایِ مؤمنان و دستاویزِ متمسِّکان و روشنایِ جهانیان است.

خدایا! ولیِّ خود(1) را شُکرِ نواختی که بر او روا داشته ای در دل انداز، و ما را نیز چُنان شُکری در بابِ او در دل افکن، و او را از نزدِ خود چیرگیی کارآمد دِهْ، و از برایَش گُشایشی آسان فراهم آر، و به استوارترین پشتیبانی ات یاری اش فرما، و پُشتَش را استوار دار، و بازویش را نیروبخش، و او را تحتِ نظرِ خود بدار، و به پاسداریِ خود حمایتش کن، و با فرشتگانت یاری اش نما، و به سپاهِ پیروزمندت مَدَدش رسان. کتابت و حدود و شرایعت و سُنَتّهایِ پیامبرت را _ که خدایا درودهایِ تو بر او و خاندانش باد! _ بدو برپایْ دار.

ص: 352

آن نشانه هایِ دینت را که ستمگران میرانیده اند، بدو زنده دار، و زنگارِ انحراف را به واسطه او از طریقتِ خویش بزُدای، و تنگنا و سختی را با او از راهِ خود دور ساز، و آنان را که از راهِ تو گشته اند به وسیله او از میان بردار، و آنان را که راهِ راستِ تو را کژ می خواهند ریشه کن فرما. او را با دوستانت نَرمْخوی دار، و دستش را بر دشمنانت بگشایْ، و رأفت و رحمت و عُطوفَت و مهربانی اش را بهره ما کُن، و ما را چُنان کُن که شنوا و فرمانبُردارش باشیم، و در خُشنودی اش بکوشیم، و به یاری و پاسداری از او دست یازیم(2)، و به تو و به پیامبرت _ که خدایا درودهایِ تو بر او و خاندانش باد! _ تقرّب جوئیم.).

*

این رساله شریفه بر دستِ نویسنده و مصنّفِ آن، بنده گنهکار، هادیِ نجفی، به

روزِ دوشنبه دهم ذی الحِجّه، عیدِ أضحایِ سالِ 1408 ه . ق. ، در شهرِ اصفهان فرجام یافت.

<و ترجَمه آن نیز به دستِ کمترین خادمِ کتاب و سنّت، جویا جهانبخش _ عُفِیَ عَنْه و عَنْ والِدَیْه _ ، به روزِ خجسته 18 ذی الحِجّه 1423 ه . ق.، عیدِ مبارکِ غدیر، به فرجام رسید.>

و الحَمدُ للّهِ أَوَّلاً و آخِرًا و ظاهِرًا و باطِنًا و صَلَّی اللّهُ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ لاسِیَّما المَهدِیّ المُنتَظَر الإِمام الثّانی عَشَر.

ص: 353

ص: 354

پینوشتها

(1) <برخی گفته اند: کنایه از حضرتِ مَهدی علیه السّلام است؛ و ب_رخی گفته اند: وقتی «ولیّ» به طورِ مطلق به کار روَد مُراد آن حضرت می باشد. تفصیل را، نگر: طبعِ جدیدِ مُنْتَخَبُ الأَثَر (سه جلدی)، 3/203 (هامش).>.

(2) <شاید در ترجَمه این عبارت اندکی از تطابق و أمانت دور افتاده باشیم؛ شاید هم ترجَمه ما درست تر از برخی ترجَمه هایِ متداول باشد. به هر رویْ، شارحِ واژه شناس و أدبْ دانی چون سیّدعلیخان _ قُدِّسَ سِرُّه _ نیز در فهمِ مقصود بی تردید نبوده است. نگر: ریاض السّالکین، تحقیق: السّیّدمُحسن الحُسَینیّ الأمینیّ، 6/411.>.

ص: 355

ص: 356

مهمترین منابعِ تألیف

* إثبات الهداة، الشّیخ محمّد بن الحسن الحُرّ العاملی.

* أحادیث المهدیّ علیه السّلام من مُسنَدِ أحمد بن حنبل، السّیّدمحمّدجواد الحُسَینیّ الجلالیّ، جماعة المدرّسین بقم، 1409 ه . ق.

* الاحتجاج، أبومنصور الطّبرسی، تعلیقات و ملاحظات: السّیّد محمّدباقر الموسویّ الخِرسان، الأعلمیّ، بیروت، ط: 2،1403 ه . ق.

* الاختصاص، الشّیخ المفید، صحّحه و علّق علیه: علی أکبر الغفّاری، جماعة المدرّسین بقم.

* الإرشاد، الشّیخ المفید، دارالکتب الإسلامی، اصفهان، 1364 ه . ق.

* إرشاد القُلوب، الشیخ حسن الدّیلمی، منشورات الشّریف الرّضی، قم.

* أسمی المناقب فی تهذیب أسنی المطالب، محمّد الجزری الدّمشقی الشّافعی (ف_ : 833 ه . ق.)، هَذَّبَه و عَلَّقَ علیه: الشّیخ محمّدباقر المحمودی، بیروت، 1403 ه . ق.

* أصلُ الشّیعة و أصولُها، الشّیخ محمّد الحسین آل کاشف الغطاء، ط: 10، قاهره، 1377 ه . ق.

* الاعتقادات، الشّیخ الصّدوق، ط. سنگی (با: شرح باب حادی عشر).

ص: 357

* أعیان الشّیعة، السّیّد محسن الأمین، ط: 2، بیروت.

* الأمالی، السّیّد المرتضی، مکتبة آیة اللّه المرعشی، 1403 ه . ق.

* بحارالأنوار، العلاّمة المجلسی، ط. <معروف به> کُمپانی و <چاپِ <حروفیِ ایران.

* بهجة الامال فی شرح زُبدة المقال، ملاّعلی العلیاری التّبریزی، بنیادِ فرهنگِ إسلامیِ کوشانپور، 1409 ه . ق.

* البیان فی أخبار صاحب الزّمان، الکنجی الشّافعی، جماعة المدرّسین، قم، 1409 ه . ق.

<* تاج الموالید áمجموعة نفیسة>.

<* تاریخ الأئمّة علیهم السّلام áمجموعة نفیسة>.

* تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرنِ أخیر، سیّد مصلح الدّین مهدوی، نشرالهدایة، 1367 ه . ش.

* تقریب المعارف، الشیخ تقی الدّین أبوالصّلاح الحَلَبی، تحقیق: رضا الأستادی، 1404 ه . ق.

* تخلیص الشّافی، الشّیخ الطّوسی، تحقیق: السّیّد حسین بحرالعلوم، دارالکتب الإسلامیّة، قم، 1394 ه . ق.

* الدّلیل إلی موضوعات الصّحیفة السّجّادیّة، الشّیخ محمّدحسین المظفّر، جماعة المدرّسین، 1403 ه . ق.

* الذّریعة إلی تصانیف الشّیعة، الشّیخ آغابزرگ الطّهرانی.

* رسائل الشّریف المرتضی، إعداد: السّیّد أحمد الحسینیّ و السّیّد مهدیّ الرّجائی، ط. دارالقرآن الکریم، قم، 1405 ه . ق.

* شرح نهج البلاغة، ابن أبی الحدید، ط. دارالفکر، بیروت، 1373 ه . ق؛ و: ط. مصر.

* الطّرائف فی معرفة مذاهب الطّوائف، علیّ بن موسی بن طاوس، مطبعة الخیّام، 1400 ه . ق.

ص: 358

* العبقریّ الحسان، الشّیخ علی أکبر النّهاوندی.

* عقائد الإمامیّة، الشّیخ محمّدرضا المظفّر، المکتبة الإسلامیّة الکبری.

* علم الیقین، الفیض الکاشانیّ، منشورات بیدار، قم.

* العمدة، ابن البطریق، جماعة المدرّسین، 1407 ه . ق.

* عیون أخبار الرّضا علیه السّلام، الشّیخ الصّدوق، تحقیق السّیّد مهدی اللاّجوردی، 1363 ه . ق.

* الغیبة، الشّیخ الطّوسی، مکتبة نینوی الحدیثة، 1398 ه . ق.

* الغیبة، النّعمانی.

* فِرَق الشّیعة، أبومحمّد حسن بن موسی النّوبختی، صحّحه و علّق علیه: محمّدصادق آل بحرالعلوم، المطبعة الحیدریّة، النّجف، 1355 ه . ق.

* الفصول العشرة فی الغیبة، الشّیخ المفید، منشورات دارالکتاب، قم.

* فضائل الخمسة، السّیّد مرتضی الحسینیّ الفیروزآبادی، الأعلمیّ، بیروت، ط: 4، 1402 ه . ق.

* فهرس البحار، الشّیخ جواد الاصفهانیّ الدّهسرخیّ، 1403 ه . ق.

* قواعد المرام فی علم الکلام، میثم بن علیّ البحرانیّ، تحقیق: السّیّد أحمد الحُسَینیّ، مکتبة آیة اللّه المرعشیّ، 1406 ه . ق.

* الکافی، ثقة الإسلام الکُلیْنی، دارالکتب الإسلامیّة، 1375 ه . ق.

* کشف الحق (أربعین)، میرمحمّدصادقِ خاتون آبادی، <پخش از: <بنیادِ بعثت، 1361 ه . ش.

* کمال الدّین و تمام النّعمة، الشّیخ الصّدوق، صحّحه و علّق علیه: علی أکبر الغفّاری، جماعة المدرّسین، قم، 1405 ه . ق.

* کنزالفوائد، الشّیخ محمّد بن علیّ الکَراجَکیّ، حقّقه و علّق علیه: الشّیخ عبداللّه النّعمة، دارالذّخائر، 1410 ه . ق.

ص: 359

* مجموعة نفیسة مِن آثار القدماء من علمائنا الإمامیّة، مکتبة آیة اللّه المرعشیّ، 1406 ه . ق.

* المحجّة فیما نزل فی القائم الحجّة <علیه السّلام>، السّیّد هاشم البحرانی، تحقیق: محمّد منیر المیلانی، مؤسّسة الوفاء، بیروت، 1403 ه . ق.

* مرآة العقول، العلاّمة المجلسی، تصحیح: السّیّد هاشم الرّسولی، دارالکتب الإسلامیّة.

* المقالات و الفِرَق، سعد بن عبداللّه الأشعریّ القمی، صحّحه و قدّم له و علّق علیه:

محمّد جواد المشکور، منشورات علمی و فرهنگی، 1361 ه . ش.

* مقدّمة ابن خلدون، عبدالرّحمن ابن خلدون المغربیّ، المطبعة الأزهریّه، مصر، 1348 ه . ق.

* منتخب الأَثَر فی الإمام الثّانی عَشَر <علیه السّلام>، الشّیخ لطف اللّه الصّافی، ط: 7.

* مَن هُوَ المَهدی <علیه السّلام>؟، الشّیخ أبوطالب التّجلیل التّبریزی، جماعة المدرّسین، قم، 1409 ه . ق.

* المَهدیّ <علیه السّلام>، السّیّد صدرالدّین الصّدر، مطبعة عالی، طهران.

* میزان الاِعتدال فی نقدِ الرّجال، الذَّهَبی، ط: 1، مصر، 1325 ه . ق.

* نجم الثّاقب، میرزا حسین نوری، ط: شیراز، 1346.

* نهج البلاغة، ط: الدّکتور صبحی الصّالح، بیروت، 1387 ه . ق.

* نهج البلاغة (مصوّرة من نسخة من القرن الخامس)، مکتبة آیة اللّه المرعشیّ، 1406 ه . ق.

* وصول الأخیار إلی أصول الأخبار، الشّیخ حسین <بن عبدالصَّمَد <العاملی، تحقیق: السّیّد عبداللّطیف الکوهکمری، مجمع الذّخائر الإسلامیّة، 1401 ه . ق.

* یأتی علی النّاس زمان من سئل عاش و من سکت مات، السّیّد محمود الدّهسُرخیّ الاصفهانیّ، قم: 1408 ه . ق.

ص: 360

فهرستِ پاره ای از مآخذِ ترجَمه

* اتّفاق در مَهدیِ موعود علیه السّلام، سیّد علی أکبرِ قُرَشی، چ: 5، قم: انتشاراتِ إسلامی وابسته به جامعه مدرّسینِ حوزه علمیّه قم، 1380 ه . ش.

* أحادیث و قصصِ مثنوی (تلفیقی از دو کتابِ أحادیثِ مثنوی و مآخذِ قصص و تمثیلاتِ مثنوی)، بدیع الزّمانِ فروزانفر، ترجَمه کامل و تنظیمِ مُجَدَّد: دکتر حُسَینِ داودی، تهران: امیرکبیر، چ2: 1381 ه . ش.

* أَصل الشّیعة و أُصولها، الشّیخ محمّدحسین آل کاشِف الغطاء، تحقیق علاءآل جعفر، ط: 1، قم: مؤسّسة الإمام علی (علیه السّلام)، 1415 ه . ق. / 1373 ه . ش.

* أصول الحدیث، الدّکتور عبدالهادی الفضلی، بیروت: دارالمؤرّخ العربی، ط: 1، 1414 ه . ق. / 1993 م.

* الاِحتجاج، أبومنصور أحمدبن علیّ بن أبی طالب الطَّبْرسی، تحقیق الشّیخ إبراهیم البهادری و الشّیخ محمّد هادی بِهْ، ط: 1، انتشاراتِ أسوه، 1413 ه . ق.

* الإرشاد فی معرفة حُجَج اللّه علی العباد، الشّیخ المفید، تحقیق و نشر: مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التّراث، ط: 1، بیروت، 1416 ه . ق.

ص: 361

* إعلام الوَری بِأَعلامِ الهُدی، أمین الإسلام أبوالفضل بن الحسن الطَّبْرِسیّ، صَحَّحَه و عَلَّقَ علیه: علی أکبر الغَفّاریّ، بیروت: دارالمعرفة، 1399 ه . ق.

* إِلزام النّاصِب فی إِثباتِ الحُجَّةِ الغائِب (عَجَّلَ اللّهُ فَرَجَه)، الشّیخ علیّ الیزدیّ الحائری، 2 ج، ط: 2 قم: مکتبة الرّضیّ، 1404 ه . ق. / 1362 ه . ش.

* إمامت و غیبت از دیدگاهِ علمِ کلام (ترجمه المقنع)، سیّدِ مرتضی عَلَم الهُدی، ترجَمه و نشر: انتشاراتِ مسجدِ مقدّسِ جمکران، چ: 2، قم: 1378 ه . ش.

* إمامت و مَهدویّت، آیة اللّه صافیِ گلپایگانی، 2 ج، چ: 5، دفترِ انتشاراتِ إسلامی، بهارِ 1380 ه . ش.

* اندیشه هایِ کلامیِ شیخِ مُفید، مارتین مَکْدِرموت، ترجَمه أحمدِ آرام، تهران: انتشاراتِ دانشگاهِ تهران، 1372 ه . ش.

* أنیس الموحِّدین (آموزشِ أصولِ دین)، ملاّ محمّدمهدیِ نراقی (ره)، با تعلیقه مرحومِ آیة اللّه قاضیِ طباطبائی، تصحیح و تدوین: نشرِ پیامِ مهدی (عج)، چ: 1، قم: 1381 ه . ش.

* الإیقاظ من الهَجْعَة بالبُرهان عَلَی الرّجعة، الشّیخ محمّد بن الحَسَن الحُرّ العاملی، تحقیق مُشتاق المُظَفَّر، قم: دلیلِ ما، ط: 1، 1380 ه . ش. / 1422 ه . ق.

* البُرهان فی علامات مَهدیِّ آخِرالزّمان [علیه السّلام]، علاءالدّین علیّ بن حسام الدّین الشّهیر بالمتّقی الهندیّ، حقّقه و علّق علیه: علی أکبر الغفّاری، منشورات شرکة الرّضوانی، طهران، 1399 ه . ق.

* بیست مجلس پیرامونِ عهدنامه مالکِ اَشتَر، رضا استادی، چ: 1، تهران: دارالکتب الإسلامیّة، 1379 ه . ش.

* بیست و پنج رساله فارسی، علاّمه مَولیمحمّدباقرِ مجلسی، تحقیق سیّد مَهدیِ رجائی، زیرِ نظرِ سیّد محمودِ مرعشی، ط: 1، قم: کتابخانه عمومیِ حضرتِ آیة اللّه العظمی مَرعَشی (قُدِّسَ سِرُّه)، 1412 ه . ق.

ص: 362

* پژوهش و حوزه (فصلنامه اطّلاعْ رسانی _ پِژوهشی)، سالِ دوم، شماره 7، پائیزِ 1380 ه . ش.

* پژوهشی در علم الحدیث، دکتر نادعلیِ عاشوریِ تلوکی، چ: 1، انتشاراتِ گویا، 1377 ه . ش.

* تاریخِ حدیث، کاظمِ مدیرشانه چی، چ: 1، تهران: سازمانِ مطالعه و تدوینِ کتبِ علومِ إِنسانیِ دانشگاهها (سمت)، 1377 ه . ش.

* تبصرةُ الولیّ فیمَن رَأَی القائِمَ المَهدیّ علیه السّلام، العلاّمة السّیّد هاشم البحرانی، تحقیق و نشر: مؤسّسة المعارف الإسلامیّة، ط: 1، قم، 1411 ه . ق.

* تحقیقاتِ إسلامی (مجلّه علمی _ ترویجی)، سالِ سیزدهم، شماره 1 و 2.

* تُراثُنا، السَّنَة الثّامنة، العددان الثّالث و الرّابع (32 و 33)، رجب _ ذوالحجّة 1413 ه . ق.

* تَرجُمانِ وحی (نشریّه تخصّصیِ مرکز ترجَمه قرآنِ مجید به زبانهایِ خارجی)، سالِ 5، ش 1 (پیاپی: 9)، شهریورماهِ 1380 ه . ش.

* تفسیر نورالثّقلین، الحویزی، قم.

* تنزیه الأنبیاء و الأئمّة علیهم السّلام، الشّریف المُرتضی عَلَم الهُدی، تحقیق: فارِس حَسّون کریم، ط: 1، قم: بوستانِ کتابِ قم، 1422 ه . ق. / 1380 ه . ش.

* جابِر بن عبداللّه الأنصاریّ: حَیاتُه و مُسنَدُه، حُسَین الواثقی، قم: مرکزِ انتشاراتِ دفترِ تبلیغاتِ إسلامیِ حوزه علمیّه قم، ط: 1، 1420 ه . ق. / 1378 ه . ش.

* جامع الأخبار أو معارج الیقین فی أصول الدّین، الشّیخ محمّد بن محمّد السَّبْزَواری، تحقیق: علاء آل جعفر، مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاءِ التُّراث، قم، ط: 1، 1414 ه . ق.

* جوامع الجامع، أبوعلیّ الفضل بن الحَسَن الطَّبْرِسیّ، تحقیق أبوالقاسم گُرجی، تهران: دانشگاهِ تهران و «سمت»، 1377 ه . ش.

ص: 363

* الجواهر السَّنیَّة فی الأحادیث القُدسیّة، محمّد بن الحَسَن بن علیّ بن الحُسَیْن الحُرّ العامِلی، ط: 1، 1402 ه . ق. / 1982 م. (افستِ نشرِ یس).

* جهاد الإمام السّجّاد علیه السّلام، السّیّدمحمّدرضا الحُسَینیّ الجَلالیّ، قم: دارالحدیث، 1418 ه . ق.

* حقیقة الجَفْر عند الشّیعة، أکرم برکات العاملی، ط: 2، بیروت: دارالصّفوة، 1420 ه . ق. / 1999 م.

* حلیة الأبرار فی أحوال محمّدٍ و آلِهِ الأطهار علیهم السّلام، السّیّد هاشم البحرانیّ، ج5، تحقیق غلام رضا مولانا البروجردی، مؤسّسة المعارف الإسلامیّة، ط: 1، 1415 ه . ق.

* حیاتِ فکری و سیاسیِ إمامانِ شیعه علیهم السّلام، رسولِ جعفریان، چ: 4، قم: انتشاراتِ أنصاریان، 1380 ه . ق.

* خاندانِ وحی [علیهم السّلام] ، سیّدعلی أکبرِ قُرَشی، چ: 5، تهران: دارالکتب الإِسلامیّة، زمستانِ 1380 ه . ش.

* الخرائج و الجرائح، قطب الدّین الرّاوندی، 3 ج، تحقیق و نشر مؤسّسة الإمام المَهدیّ (علیه السّلام)، بإِشراف السّیّدمحمّدباقر الأبطحیّ الاصفهانیّ، ط: 1، قم، 1409 ه . ق.

* خضر و موسی (ع) در فرهنگِ إسلامی، قدرت اللّهِ مرادی، چ: 1، تهران: أمیرکبیر، 1380 ه . ش.

* الخصال، أبوجعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه القمیّ، مقدّمه و ترجَمه و تصحیح: سیّد أحمدِ فهریِ زنجانی، انتشاراتِ علمیّه إسلامیّه، بی تا.

* خورشیدِ مغرب، محمّدرضا حکیمی، دفترِ نشرِ فرهنگِ إسلامی، چ: 22، تهران، 1380 ه . ش.

* دائرة المعارفِ تشیّع، زیرِ نظرِ أحمدِ صدرِ حاج سیّدجوادی و ... ، 9 ج، تهران: نشرِ شهید سعیدِ محبّی.

ص: 364

* دائرة المعارفِ فارسی، به سرپرستیِ غُلامحسینِ مُصاحب، 3 ج، تهران: امیرکبیر (کتابهایِ جیبی)، 1380 ه . ش.

* در انتظارِ ققنوس (کاوشی در قلمروِ موعودشناسی و مهدی باوری)، سیّد ثامر هاشم العمیدی، ترجَمه و تحقیق: مهدیِ علیزاده، چ: 1، قم: مؤسّسه آموزشی و پژوهشیِ إمام خمینی (قدّس سرّه)، 1379 ه . ش.

* درایه فارسی (هدیّة المحصِّلین)، حاج شیخ علی أکبرِ مُرَوِّج الإسلام، 1338 ه . ش.

* رجال النّجاشی، الشّیخ أبوالعبّاس أحمد بن علیّ النّجاشی، تحقیق: الحجّة السّیّد موسی الشُّبَیْریّ الزّنجانیّ، مؤسّسة النّشر الإسلامیّ، ط: 6، قم، 1418 ه . ق.

* رسائل و مسائل، ملاّ أحمدِ نراقی (ره)، به کوششِ رضا استادی، ج2، چ: 1، قم: کنگره بزرگداشتِ ملاّ مهدی و ملاّ أحمدِ نراقی، 1380 ه . ش.

* رَوْضُ الجِنان و رَوْحُ الجَنان فی تفسیر القرآن، حُسَیْن بن علیّ بن محمّد بن أحمد الخُزاعیّ النّیشابوریّ (مشهور به: أبوالفتوحِ رازی)، به کوشش و تصحیح: دکتر محمّدجعفرِ یاحقّی (و) دکتر محمّدمهدیِ ناصح، مشهد: بنیادِ پژوهشهایِ إسلامیِ آستانِ قدسِ رضوی(ع)، 20 ج، چ: 2، 1378 ه . ش.

* سفینة البحار، الشّیخ عبّاس القُمی، دارالأسوة، ط: 1، 1414 ه . ق.

* سَماءُ المَقال فی عِلمِ الرّجال، أبوالهُدی الکلباسی، تحقیق السّیّد محمّد الحُسَینیّ القزوینیّ، قم: مؤسّسة ولیّ العصر علیه السّلام للدّراسات الإسلامیّة، 2 ج، ط: 1، 1419 ه . ق.

* شرحِ حدیثِ عرضِ دینِ حضرتِ عبدالعظیمِ حَسَنی (علیه السّلام)، آیة اللّه حاج شیخ لطف اللّهِ صافیِ گلپایگانی، قم: مؤسّسه انتشاراتِ حضرتِ معصومه (علیهاالسّلام)، چ: 1، خردادِ 1376 ه . ش.

* شَرح و ترجَمه احتجاجِ طبرسی، نظام الدّین أحمدِ غفّاریِ مازندرانی، تصحیح: پاکتچی، تهران: کتابفروشیِ مُرتَضَوی.

ص: 365

* شناختِ إمام، راهِ رهائی از مرگِ جاهلی، مهدیِ فقیه إیمانی، چ: 1 (ویراستِ دوم)، عطرِ عترت، 1381 ه . ش.

* الطّلیعة من شعراءِ الشّیعة، الشّیخ محمّد السَّماویّ، تحقیق کامل سلمان الجبوری، 2 ج، بیروت: دارالمؤرّخ العربیّ، ط: 1، 1422 ه . ق.

* عصرِ ظهور، علیِ کورانی، ترجَمه عبّاسِ جلالی، تهران: شرکتِ چاپ و نشرِ بین المللِ سازمانِ تبلیغاتِ إسلامی، چ: 4، بهارِ 1380 ه . ش.

* عِقْدُ الدُّرَر فی أخبارِ المُنتَظَر [علیه السّلام]، یوسف بن یحیی بن علیّ بن عبدالعزیز المَقْدِسیّ الشّافعیّ السّلَمی، تحقیق: الدّکتور عبدالفتّاح محمّد الحلو، ط: 1، مکتبة عالم الفکره، قاهره، 1399 ه . ق.

* علاقة التّجرید، محمّدأشرف عَلَویِ عامِلی، تصحیح و تحقیق: حامدِ ناجیِ اصفهانی، 2 ج، چ: 1، تهران: انجمنِ آثار و مفاخرِ فرهنگی، 1381ه . ش.

* علمِ حدیث و نقشِ آن در شناخت و تهذیبِ حدیث، زین العابدینِ قُربانی، چ: 2، قم: انتشاراتِ أنصاریان، 1376 ه . ش.

* عمدة القاری (شرح صحیح البخاری)، بدرالدّین أبومحمّد محمود بن أحمد العینی، بیروت: دارإحیاء التّراث العربیّ و مؤسّسة التّاریخ العربیّ (افست از رویِ چاپِ إدارة الطّباعة المنیریّة).

* عیون أخبار الرّضا علیه السّلام، محمّدبن علیّ بن بابویه (شیخِ صَدوق)، ترجَمه حمیدرضا مُستفید و علی أکبرِ غفّاری، 2 ج، چ: 1، تهران: دارالکتب الإسلامیّة، 1380 ه . ش.

* الغیبة، الشّیخ أبوعبداللّه محمّد بن إبراهیم بن جعفر الکاتب المعروف بابنِ أبی زینب النُّعمانی، تحقیق: فارِس حَسُّون کریم، ط: 1، قم: أنوار الهُدی، 1422 ه . ق.

ص: 366

* الغیبة، شیخ الطّائفة أبوجعفر محمّد بن الحسن الطّوسی، تحقیق: الشّیخ عباداللّه الطّهرانیّ و الشّیخ علی أحمد ناصح، ط: 1، قم المقدّسة: مؤسّسة المعارف الإسلامیّة، 1411 ه . ق.

* الفائق فی غریب الحدیث، جاراللّه محمود الزَّمَخْشَریّ، تحقیق: علی محمّد البجاوی (و) محمّد أبوالفضل إبراهیم، 4 ج، بیروت: دارالفکر، 1414 ه . ق. / 1993 م.

* فرهنگِ ألبسه مسلمانان، ر. پ. آ. دُزی، ترجَمه حسینعلیِ هروی، چ: 1، تهران: بنگاهِ ترجَمه و نشرِ کتاب، 1359 ه . ش.

* فرهنگِ علمِ کلام، أحمدِ خاتمی، چ: 1، تهران: انتشاراتِ صبا، 1370 ه . ش.

* فضائل الخَمسة مِن الصِّحاح السّتّة، العلاّمة السّیّد مُرتَضی الحُسَینیّ الفیروزآبادی، بیروت: مؤسّسة الأعلمی للمطبوعات، ط: 4، 1402 ه . ق. / 1982 م.

* کشف الخفاء و مزیل الإلباس، إسماعیل بن محمّد العجلونیّ الجَراحیّ، 2 ج، بیروت: دارإحیاءالتّراثِ العَرَبیّ.

* کشفُ المُراد فی شرحِ تجریدِ الاِعتقاد، العلاّمة الحلّی، صحّحه و قدّم له و علّق علیه: الشّیخ حَسَن حَسَن زاده الآملی، ط: 9، قم: مؤسّسة النّشر الإسلامیّ التّابعة لجماعة المدرّسین بقُم المشرّفة، 1422 ه . ق.

* کفایة الأَثَر فی النصِّ عَلَی الأئمّة الاِثنی عَشَر علیهم السّلام، أبوالقاسم علیّ بن محمّد بن علیّ الخزّاز القمّی الرّازی، حقّقه: السّیّد عبداللّطیف الحُسَیْنیّ الکوه کَمَری الخوئی، قم: انتشاراتِ بیدار، 1401 ه . ق.

* کمال الدّین و تمام النّعمة، شیخِ صَدوق، ترجَمه منصورِ پهلوان، 2 ج، چ: 1، قم: سازمانِ چاپ و نشرِ دارالحدیث، 1380 ه . ش.

(از این منبع معمولاً به اختصار و به عنوانِ پهلوان یاد کرده ایم).

* کمال الدّین و تمام النّعمة، شیخِ صَدوق، ترجَمه آیة اللّه شیخ محمّدباقرِ کمره ای، 2ج،

ص: 367

چ: 3، تهران: انتشاراتِ إسلامیّه، پائیزِ 1377 ه . ش.

(از این منبع غالبًا به اختصار و به عنوانِ کمره ای یاد کرده ایم).

* گُزیده کفایة المهتدی، سیّدمحمّدِ میرلوحیِ اصفهانی، تصحیح و گُزینش: گروهِ إحیاءِ تراثِ فرهنگی، چ: 1، تهران: سازمانِ چاپ و انتشاراتِ وزارتِ فرهنگ و إرشادِ إسلامی، 1373 ه . ش.

* لسان التّنزیل، به اهتمامِ مهدیِ محقّق، چ: 2، تهران: مرکزِ انتشاراتِ علمی و فرهنگی، 1362 ه . ش.

* اللّوامع الإلهیّة فی المباحث الکلامیّة، جمال الدّین مِقداد بن عبداللّه الأسدیّ السّیوریّ الحِلّی، تحقیق آیة اللّه الشّهید السّیّدمحمّدعلی القاضی الطّباطبائیّ، ط: 2، قم: مرکزِ انتشاراتِ دفترِ تبلیغاتِ إسلامیِ حوزه علمیّه قم، 1422 ه . ق. / 1380 ه . ش.

* مُتَشابِه القُرآن و مُخْتَلفه، محمّد بن علیّ بن شهرآشوب المازندرانیّ، تحقیق حسن المصطفوی، ط: 3، قم: انتشاراتِ بیدار، 1410 ه . ق.

* مثنوی، جلال الدّین محمّدِ بلخی، به کوششِ دکتر محمّدِ استعلامی، ج5، چ: 1، تهران: انتشاراتِ زوّار، 1370 ه . ش.

* مثنویِ طاقدیس، ملاّ أحمدِ نراقی، به اهتمامِ حسنِ نراقی، چ: 3، تهران: مؤسّسه انتشاراتِ أمیرکبیر، 1382 ه . ش.

* المَجازات النَّبَویَّة، محمّد بن حُسَینِ الشَّریفِ الرَّضی، تصحیح مهدی هوشمند، ط: 1، قم: دارالحدیث، 1422 ه . ق. / 1380 ه . ش.

* المختار من کلمات الإمام المهدیّ عَجَّلَ اللّهُ تعالَی فَرَجَه الشّریف، الشّیخ محمّد الغَرَویّ، قم: 1414 ه . ق.

* مختصرالبصائر، الشّیخ عزّالدّین الحَسَن بن سُلَیْمان الحِلّی، تحقیق مُشتاق المُظَفَّر، ط:

ص: 368

1، قم: مؤسّسة النَّشر الإسلامیّ التّابعة لجماعة المدرِّسین، 1421 ه . ق.

* مرزبانِ وحی و خِرَد: یادنامه مرحوم علاّمه سیّدمحمّدحُسَینِ طباطبائی قُدِّسَ سِرُّه، تهیّه و نشر: مؤسّسه بوستانِ کتابِ قم، چ: 1، 1381 ه . ش.

* مستدرک الوسائل، الحاج میرزا حسین النّوری، تحقیق مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التّراث، قم.

* مُسنَدُ فاطِمَة الزَّهراء سلام اللّه علیها، السّیّدحُسَین شیخ الإسلامیّ، قم: مرکزِ انتشاراتِ دفترِ تبلیغاتِ إسلامیِ حوزه علمیّه قم، ط: 1، 1419 ه . ق. / 1377 ه . ش.

* مَشارِق أنوارِ الیقین فی حقائقِ أسرارِ أمیرالمؤمنین (علیه السّلام)، الحافظ رَجَب بن محمّد بن رَجَب البُرسیّ الحِلّی، تحقیق السّیّد جمال السّیّد عبدالغفّار أَشرف المازندرانیّ، قم: انتشارات الشّریف الرّضیّ، ط: 1، 1380 ه . ش. / 1422 ه . ق.

* المُصطَلَحات الإسلامیّة، العلاّمة السّیّد مُرتَضَی العَسکَریّ، جمع و تنظیم: السّیّد سلیم الحسنی، ط: 1، کلّیّة أصول الدّین، 1418 ه . ق. / 1998 م.

* معالم العلماء، الحافظ محمّدبن علیّ بن شهرآشوب المازندرانیّ، المطبعة الحَیدریَّة، نجف، 1380 ه . ق.

* معجم التّراثِ الکلامی، اللّجنة العلمیّة فی مؤسّسة الإمام الصّادق (علیه السّلام)، إشراف: جعفر السّبحانی، قم: مؤسّسة الإمام الصّادق (علیه السّلام)، 1422 ه . ق. / 1380 ه . ق.

* مفرداتِ نهج البلاغه، سیّد علی أکبرِ قُرَشی، 2 ج، نشرِ قبله، تهران.

* مُنْتَخَبُ الاْءَثَر فی الإمام الثّانی عَشَر علیه السّلام، لطف اللّه الصّافی الگلپایگانی، 3 ج، ط: 1، 1422 ه . ق.

* موسوعة الإمام المَهدیّ (علیه السّلام)، رَتَّبَها و قَدَّمَ لها: مهدی الفقیه إیمانی، ج1، ط: 1، اصفهان: مکتبة الإمام أمیرالمؤمنین علی (علیه السّلام)، 1401 ه . ق.

ص: 369

* الموسوعة الرّجالیّة المیسّرة، مؤسّسة الإمام الصّادق (علیه السّلام)، 2 ج، ط: 1، قم، 1419 ه . ق.

* موسوعة المُصْطَفی و العِتْرة (علیه و علیهم السّلام)، حسین الشّاکریّ، ج 16 و 17، ط: 1، قم: نشر الهادی، 1420 و 1421 ه . ق.

* موسوعة کلمات الإمام الجواد علیه السّلام، لجنة الحدیث فی معهد باقرالعلوم (علیه السّلام)، قم: سازمانِ تبلیغاتِ إسلامی، انتشاراتِ نورالسّجاد، ط: 1، 1380 ه . ش. / 1422 ه . ق.

* مَهدیِّ مُنْتَظَر [علیه السّلام] در اندیشه إسلامی، سیّد ثامر هاشم العمیدی، ترجَمه محمّدباقر محبوب القلوب، چ: 1، قم: انتشاراتِ مسجدِ مقدّسِ جمکران، 1380 ه . ش.

* مَهدیِ موعود [علیه السّلام] (ترجمه جلدِ سیزدهم بحارالأنوار)، علاّمه مجلسی، ترجمه علیِ دوانی، چ28، تهران: دارالکتب الإسلامیّة، 1378ه . ش.

* نامه دانشورانِ ناصری (در شرحِ حالِ ششصدتن از دانشمندانِ نامی)، نوشته جمعی از فضلاء و دانشمندانِ دوره قاجار، چ: 2، قم: مؤسّسه مطبوعاتیِ دارالفکر.

* نَجات بخشی در أدیان، محمّدتقیِ راشِد مُحَصِّل، چ: 2، تهران: پِژوهشگاهِ علومِ إِنسانی و مطالعاتِ فرهنگی، 1381 ه . ش.

* نجم الثّاقب، حاج میرزا حُسَینِ نوری (ره)، چ: 4، قم: انتشاراتِ مسجدِ مقدّسِ جمکران، بهارِ 1380 ه . ش.

* نُزْهَةُ النَّظَر فی غَریبِ النَّهْجِ و الأَثَر، عادل عبدالرّحمن البدری، ط: 1، قم: مؤسّسة المعارف الإسلامیّة، 1420 ه . ق. / 1378 ه . ش.

* نظرات فی تراثِ الشّیخ المفید، السّیّد محمّدرضا الحُسَینیِّ الجَلالیّ، ط: 1، قم: المؤتمر العالَمی لألفیّة الشّیخ المفید، 1413 ه . ق. / 1372 ه . ش.

ص: 370

* نَفثَةُ المَصْدور، شهاب الدّین محمّدِ خُرَنْدِزیِ زَیْدَریِ نَسَوی، تصحیح و توضیح دکتر أمیرحسنِ یزدگردی، چ: 3، تهران: توس، 1381 ه . ش.

* النَّوادر، السّیّد الإمام ضیاءالدّین أبوالرّضا فضل اللّه بن علیّ الحَسَنیّ الرّاوندیّ، تحقیق سعیدرضا علی عسکری، ط: 1، قم: دارالحدیث، 1377 ه . ش.

* نهج البلاغه، با ترجمه دکتر سیّدجعفرِ شهیدی، چ: 3، انتشارات و آموزشِ انقلابِ إسلامی، تهران، 1371 ه . ش.

* وسائل الشّیعة، الشّیخ محمّدبن الحسن الحُرّ العاملیّ، تحقیق مؤسّسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التّراث، قم.

* یکصد پُرسش و پاسخ پیرامونِ إمامِ زمان (عج)، علیرضا رجالیِ تهران، چ: 8، قم: انتشاراتِ نبوغ، 1380 ه . ش.

* یَنابیعُ المَوَدَّة لِذَوِی الْقُربی، سلیمان بن إبراهیم القُندوزیّ الحَنَفیّ، تحقیق سیّد علی جمال اَشرَف الحُسَینی، ط: 2، قم: دارالأسوة، 4ج، 1416ه . ق. / 1375 ه . ش.

سُبْحَانَ ربِّکَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ،

وَ سَلاَمٌ عَلَی الْمُرْسَلینَ، وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّالعَالَمین.

ص: 371

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109